سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان شیعه

تعارض علم و دین(4)

ه)دین وعلوم انسانی:

1-فروید درعرصه روانکاوی مدعی بودکه زندگی دینی انسان درآرزو اندیشی وسرکوب امیال وشهوات او ریشه دارد. از دیدگاه او، دین نوعی، روان رنجوری است که در گذشته انسان ریشه دارد واز،عقده ادیب ناشی می شود او مدعی بود که دین نیز همچون هنر، محصول سرکوب غریزه جنسی، بویژه درکودکی است.[1]

از دیدگاه فروید ،انسان ازهمان اوان کودکی،کامجو ولذت پرست است ودائماً درپی ارضای تمایلات خویش است اما این کامجوییها، نادانسته وبطور خودبه خودی صورت می گیرد.

کودک برای تحقق این امر،ازآنچه در دسترس خود دارد،بهره می گیرد،ابتدا اعضای بدن خود وسپس والدین، هدف جنسی اوقرارمی گیرند، در دوره قضیبی(بین سه تاشش سالگی)کودک میل به جانشینی یکی از والدین را دارد وپسرکه نمی تواند با پدر رقابت کند، تسلیم شرایط شده وفکر تملک مادر رااز سر بیرون می کند وارضای خود را درعالم رؤیاها وخیالات جنسی جست وجو می کند.

بدین سان کودک با سرکوب میل جنسی، دچار واپس زدگی می شود.[2]

امیال سرکوب شده ظاهراً فراموش می شوند، ولی درواقع، ازحوزه خود آگاه روان انسان، رانده میشوند وبه حوزه ناآگاه روی می آورند،این امیال، مدتی طولانی، درآنجا باقی می مانند ودرزندگی آینده خود نقش مؤثری ایفا می کنند،این امور درآینده مجدداً به صورت های گوناگون وشگفت آور بازمی گردند. بنابراین مابسیاری از شاهکارهای هنری ونیز بسیاری از کشفیات علمی را مدیون همین غرایز تصعید شده هستیم. [3]

ازنزد فروید، شکل گیری تمدن،اخلاق،ادبیات وهنر،تاحدود زیادی،محصول  همین تصعیدهاست اندیشه خدانیز ازاین قاعده مستثنانیست:«تصعید یکی از عوامل تشکیل دهنده تمدن است. . .بنابراین خدای عادل وقادریاطبیعت مهربان تصعید های بزرگ هستند.[4]

مطابق نظر فروید ،تمایل افراد به پذیرش واعتقاد به خدای فوق طبیعی انسان وار، دست کم تاحدودی،معلول تمایل به فرافکنی تصویر پدردر دوران کودکی است که درناخودآگاه قرار دارد این فرانکی معمولاً پس از نوعی بازگشت به گذشته است که علت آن شکل رایج سازگاری است وبه

 

تخفیف تعارض ها واحساس گناهکاری ناخودآگاه کمک می کند.[5]

2- درحوزه جامعه شناسی نیز می توان به دیدگاههای جامعه شناختی افرادی چون آگوست کنت، امیل دورکهایم،کارل مارکس و . . . درباب ماهیت ومنشأ دین اشاره نمود.

ازنظر دورکهایم، منشأ دین توتم پرستی است وپرستش توتم نیزنمادی از پرستش جامعه است بنابراین آنچه درهمه ادیان مورد پرستش قرار می گیرد وویژگیهای فرا طبیعی به آن نسبت داده می شود، چیزی جز جامعه نیست.

همان گونه که خدایان،دراندیشه پرستندگانشان برآنها برتری دارند ودرآنها، احساس وابستگی ایجاد می کنند وازآنها فرمانبرداری می طلبند، جامعه نیز نیازمند تبعیت افراد از خویش است وحفظ وحدت وانسجام جامعه اقتضامی کند که هرکس از منافع وعلایق فردی خود بگذرد وتسلیم خواست واوامر جامعه باشد،بنابراین جامعه از همه ویژگیهای خداوند برخوردار است، به تعبیر دقیق تر، این ویژگیها، اصالتاً متعلق به جامعه است که به موجودی مقدس والوهی، فرافکنده شده است.[6]

3- دراندیشه کارل مارکس، ازخودبیگانگی دینی نیز مانند سایر جنبه های از خود بیگانگی انسان، ریشه درشرایط زندگی اجتماعی وتضادهای طبقاتی داردکه آن نیز به نوبه خود به روابط تولیدی وزیربنای اقتصادی جامعه وابسته است.

براساس نظریات اودرهرجامعه دوجنبه اساسی رامی توان تشخیص دادیک جنبه زیر بنا ویک جنبه روبنا، مقصود از زیربنا،زیرساخت های اقتصادی جامعه وروابط وشیوه های تولید است ومقصود از روبنا، نهادهای حقوقی سیاسی ودینی ونیز طرز تلقّی ها ایدئولوژیها،فلسفه هاو. . . می باشد. براین اساس، دین وسایر امور روبنایی جامعه تابع وتحت تأثیر زیرساخت های اقتصادی وروابط تولیدی

جامعه است.

برمبنای نظریات مارکس،درهمه جوامع بشری ازآغاز تاکنون،روابط وشیوه های دین وباورهای دین نیز تحت تأثیر همین وقایع اتفاق افتاده است، به گونه ای که هرگاه تغییری درحیات اقتصادی جامعه رخ می دهد، به دنبال آن درباورهای دینی واخلاقی، همچون سایر امور روبنایی جامعه، دگرگونیهایی صورت پذیرفته است.[7]

مارکس، دین را نمونه کاملی ازیک ایدئولوژی میداند که بعنوان یک نظام اعتقادی برای توجیه وضع موجود طبقاتی واقتصادی،ساخته می شود. دین به فقیران می آموزد که نظام وترتیبات اجتماعی ای که درآن به سرمی برند، خواسته خداوند وامری از پیش تعیین شده ومقدر است.خداخواسته است که مالکان ثروتمند وکارگران فقیر باقی بمانند ودین برای تسلی خاطر آنها بهره مندی از نعمت های جهان دیگر را به کارگران وتهی دستان وعده می  دهد وعقوبت ستمگران رابه دوزخ اخروی موکول میکند. دین،همچون افیون، تحمل رنج را ساده می سازد وبا انجام اوهام وپندارهای مربوط به جهان دیگر موجب شادمانی کاذب مردم می شود وانگیزه هرگونه واکنش برضد وضع موجود را نابودمی سازد.[8]




1 جستارهایی درکلام جدید، محمدرضایی، ص211

2 همان. ص 212

3 روان شناسی، فروید، ترجمه مهدی افشار، ص 153

4 خاستگاه دین از نظر فروید، غلام حسین توکلی، ص 48

5 جستارهایی درکلام جدید، محمد رضایی ودیگران، ص 214.

6 صور بنیادین حیات دینی،امیل دورکهایم، ص 171

7 عمل، عقلانیت ودین، ص 129

8خانواده مقدس،کارل مارکس، ص 237


تعارض علم و دین(3)

مصادیق تعارض:

الف)دین وکیهان شناسی:

در سال1616میلادی،شورای مقدس کلیسای کاتولیک روم،دیدگاهی ر اکه مدعی بود زمین به دور خورشید می گردد،محکوم کرد وآن را عملی باطل وخلاف تعالیم کتاب مقدس دانست:

برای جماعت مزبور معلوم شده است که آن نظریه ی فیثاغورثی باطل وخلاف کتاب مقدس که مدعی است زمین می گردد وخورشید ثابت است،ونیکولاس کوپر نیکوس هم در کتاب دگرگونیهای اجرام سماوی آن را تعلیم داده،درحال حاضر رواج یافته ومقبول افراد زیادی واقع شده است.

کتاب کپرنیک در فهرست کتابهای ممنوعه قرار گرفت،درهمان دوره کلیسا به گالیله دستور دادتانظر کپرنیک را رها کند،اما گالیله در نهایت شجاعت،به دفاع ازنظریه ی کپرنیک ادامه داد.نوشته های اودر خصوص حرکت سیارات،لکه های خورشیدی،جزر ومد اقیانوسها،ستاره های دنباله دار وسایر پدیده های طبیعی آشکار را موید نظریه ی خوشید مرکزی بود.

درسال1633میلادی گالیله در سن 63سالگی وباتنی رنجور،برای حضور در برابر منقش بزرگ به فلورانس احضارشد.او به جرم تعلیم امور باطل،گناهکار شناخته شد،وی را وادار کردند از عقائدش دست بشوید ودر طول هشت سال باقیمانده ی عمرش او را در خانه ای باز داشت کردند.[1]

از یک منظر،منازعه ی میان گالیله وکلیسا را می توان یکی از مراحل افتراق تدریجی مشغله ی علم از مشغله ی دین تلقی کرد.مورخان علم میدانند که کلیسا واقعاًمایل بود به گالیله اجازه دهد تا نظریه خورشید مرکزی را بسط دهد امّا نمی خواست او ادعا کند که این نظریه حرکات خورشید وسیارات را،همان طور که در واقع است،بیان می کند وکلیسابرای آنکه حق انحصاری تفسیر واقعیت را برای خود محفوظ نگاه دارد.به گالیله وسایر دانشمندان پیشرو،رخصت داد تا بگویند نظریه ی خورشید مرکزی یک مصنوع ریاضی است وصرفاً یکی از چندین طرح محاسباتی ممکن است که می توان برای تفسیر پدیدارهای مشهورآلمان به استخدام گرفت.و[2]

در واقع گالیله خود کاتولیک نیک اعتقادی بود وبین عقاید علمی ودینی اش تعارض نمی یافت او به اهمیت وحرمت کتاب مقدس اذعان داشت،ولی معتقد بود که این کتاب نه از حقائق علمی،بلکه از معارف معنوی که بکار رستگاری انسان می آید،سخن می دارد.

حقایقی که برتر از عقل واستدلال است وبه مدد مشاهده کشف نمی شود.می گفت متکلمان هیچ رقابت خاص با منجمان وهیچ رأی ونظری در نجوم ندارند.کتاب مقدس خیلی به ندرت به اینگونه مطالب می پردازد.وحتی در این موارد هم نحوه ی اندیشه وادراک مخاطبان قدیمی اش را در نظر می گیرد،یعنی شیوه ی گفتار عامه فهم زمان نزولش را برای معرفت علمی باید روشهای علمی مشاهده وتجربه را بکار ببریم.تجربه حسی،شواهدی به همراه دارد وبه دست میدهد که نمی توانیم در صحت آن شک کنیم واز آنجا که خداوند هم نگارنده ی کتاب مقدس تکوینی طبیعت است وهم فرستنده ی کتاب تدوینی وحی.این دو سرچشمه ی معرفت نمی توانند با یکدیگر متعارض باشند«گالیله در یکی از مکاتباتش می نویسد»به نظر من در بحث از مسائل فیزیکی،ما باید بر اعتبار نصوص مقدسه،بلکه بر تجارب حسی وبراهین ضروری بگذاریم،زیرا هم آیات کتاب مقدس وهم آیات طبیعت هر دو کلمه ی الله اند.به این جهت حق این است که هیچ پدیده طبیعی که تجربه حسی پیش چشمان ما مینهد،یا براهین ضروری صحتش را برای ما اثبات میکند،نباید با تشبث به نصوص آیات کریمه،که اگر صدور وذیلش سنجیده شودچه بسا منطوقاً یا مفهوماًناظر به معانی دیگری باشد،آنها را در معرض چون وچرا آوریم،تا چه رسد که تخطئه کنیم،زیرا آیات کتاب مقدس،آنقدر ها مقید به شروط به شرایط قطعی ای که برهمه آثار وحرکات وسکنات طبیعی حکم میراند،نیستند ونه می توان گفت:خداوند به ان خوبی که در آیات کریمه کتاب مقدس جلوه کرده دز افاعیل طبیعت تجلی نیافته است.[3]

ب)دین وفیزیک:

در پی کشف قوانین حرکت از سوی نیوتن وبه دنبال دستیابی بشر به فیزیک مکانیک وموفقیت روز افزون ومعجزه آسای آن در توصیف وتبیین دقیق،ساده وریاضی پدیدار های تجربی،این تصور قوت گرفت که قوانین مکشوف نیوتن،قوانین جهان شمول ضروری وتخلف ناپذیراست که برتمام اجزای عالم،از کوچکترین ذرات تا بزرگترین سیارات،قابل اطلاق می باشند.

به تدریج،فیزیک نیوتنی از حد یک نظریه علمی-تجربی با همه خصوصیت و محدودیتها ی آن،فراتر رفت وبه نظام جامع متافیزیکی وجهان شمولی تبدیل شد.در این نگرش تازه که بسی فراتر از یک نظریه علمی-تجربی بوده جهان هستی در پرتو قوانین مکانیک وبا زبان فیزیک نیوتونی تبیین وتوصیف می گردید.جهان هستی،چیزی جز یک ماشین غول پیکر وبزرگ نبودکه از قوانین قطعی،ثابت وحتمی مکانیک پیروی می کرد،جهان به منزله ی ساعتی بزرگ وپیچیده بود که سازنده آن را براساس دقت ریاضی وبرمبنای قوانین حتمی مکانیک،ساخته وپرداخته بود،چرخ ودنده های آنرا در کنار یکدیگر قرار داده وبه قول پاسکال با تلنگری آنرا به حرکت درآورده بود.این ساعت،پس از آفرینش وتنظیم،بطور خود کاروبراساس قوانین مکانیک به کار خود ادامه می تا انکه رخنهای اخلالی در کار آن پیش آمد   پیش آید که در این هنگام،ساعت ساز بزرگ لاهوتی با مداخله به موقع خویش آن رخته واخلال را مرتفع می ساخت وساعت.مانند گذشته دوباره بکار خود ادامه می داد.جهانی که فیزیک نیوتنی تصویر میکرد،مستلزم وجود چنین ،خدایی بود:خدایی ساعت ساز لاهوتی یا خدای رخنه پوش،چنین خدایی به وضوح با خدای کتاب مقدس که هر صبح وشام وبلکه هر لحظه در حال مداخله ی مستقیم وبی واسطه در کار جهان بود،تعارض آشکار داشت.[4]

ج) دین وزیست شناسی:

در قلمرو زیست شناسی جدید نیز طرح نظریه تکامل تدریجی انواع از سوی داروین،فصل تازه ای را در گفت وگوی دین وعلوم تجربی طبیعی گشود.

براساس آموزشهای رسمی کتاب مقدس،نسل کنونی انسان به حضرت آدم باز می گردد وحضرت آدم نیز براساس طرح وتدبیری وبطوره یکبار از خاک آفریده شده بود.

اما بر اساس یافته های علمی جدید،انسان موجودی تکامل یافته از سایر انواع موجودات انگاشته میشد.در واقع می توان گفت.زیست شناسی جدید با طرح نظریه ی تکامل انواع ،اللهیات مسیحی را با سه چالش جدید مواجه نموده است.

1-حجیت ووثاقت اصلی ترین ومهمترین بخشهای کتاب مقدس در باب خلقت یکباره ی انسان مورد تردید جدی قرار گرفت،گزارش کتاب مقدس از خلقت انسان در تعارض آشکار با نتایج ناشی از زیست شناسی تکاملی جدید قرار دارد.

2-برخی از مبانی یکی از رایج ترین ومقبول ترین تقریر های برهان نظم،که جهان حاکی از وجود طرح وتدبیر وحکمت با بالغه اللهی در خلقت موجودات زنده بود،مورد تردید قرار گرفت.

3-مقام ومنزلت استثنایی ومنحصر به فرد انسان نیز که حاکی از کرامت وشرافت ذاتی او در بین همه مخلوقات دیگر بود.در معرض پرسش وانکار قرار گرفت.[5]

در مواجهه با این چالش جدید عکس العمل های متفاوتی از سوی متکلمان صورت گرفت.

الف)برخی نظریه تکامل انواع را علم باطل ونادرست دانسته،به انکار وتکذیب آن همت گماشتند.

ب:برخی دیگر این نظریه را یک فرضیه علمی اثبات نشده قلمداد کردند.

ج:برخی با نقد علمی وتجربی این نظریه شواهد وقرائن نقض کننده ی آن را ارائه دادند.

د:بعضی از متکلمان نیز با تفکیک بین قول به«اصل تکامل» وقول به تکامل خاص انسان از نوع دیگری مدعی شدند که نظریه ی داروین به لحاظ علمی اثبات نمی شود.

و:وبعضی از متکمان سعی کردند ظواهر کتاب مقدس رابر اساس نظریه ی تکامل داروینی تأویل وتوجیه نمایند.یکی از راه های توجیه ظواهر کتاب مقدس این بود که گفته شده هدف وغایت اصلی این کتاب بیان حقائق علمی در حوزه ی فیزیک،شیمی،زیست شناسی و...نیست بلکه طرح مساله خدا ونجات ورستگاری ونشان دادن راه وصول به نجات ورستگاری است.[6]

دین وزمین شناسی:

مطالعات زمین شناختی جدید.سوالات وچالشهای تازه های را برای الهیات مسیحی بوجود آورد براساس محاسبه ی کلیسا، از زمان ما تا روزگار حضرت آدم حدود شش هزار سال فاصله است.این شش هزار سال،میزان دقیق عمر بشر در این کره خاکی نیز هست.

از نظر معارف دینی مسلم وپذیرفته شده از سوی برای کلیسا،طوفان نوح هزار سال پس از حضرت آدم رخ داده است. در نتیجه طوفان نوح تا زمان ما،حدود پنج هزار سال است.

این محاسبه با یکی از پیش فرضهای مسلم نظریه تکامل تدریجی درباب حداقل زمانی که تکامل تدریجی موجودات بدان نیاز داشت،تعارضی آشکار داشت.داروین مدعی بود که برای توجیه نظریه اش به زمانی در حدود سیصد میلیون سال نیاز داردتابراساس آن،بتواند تکامل تدریجی موجودات را توجیه وتفسیر نماید.[7]

وقتی تامسون در سلسله مقالاتی در مخالفت با نظریه تکامل مدعی شد که حداکثر عمر زمین 25میلیون سال است.داروین در کتاب خود نوشت که این اعتراض قویترین اعتراضی است که تاکنون در رد نظریه ی من مطرح شده است،زیرا داروین بخوبی توجه داشت که تکامل تدریجی انواع درپرتو بقاءوبقای اصلح،نیازمند زمانی است بس طولانی تر از آنچه که تا مسون یا ارباب کلیسا مطرح می کردند.

در واقع،یافته های جدید زمین شناسی مشکل داروین را حل کرد،این یافته ها زمینه ی لازم برای توجیه نظریه ی تکامل را فراهم کرد.[8]


پی نوشتها

1-عقل واعتقاددینی،مایکل تپرسون،صفحه358.

2-عقل واعتقاد دینی صفحه360.

3-علم دین،ایمان باربور،صفحه35.

4-علم،عقلانیت ودین،صفحه113.

5-علم،عقلانیت ودین صفحه115-117.

6-علم،عقلانیت ودین،صفحه117.

7-جزوه ی«علم ودین»درسهی کلام جدید،عبدالکریم سروش صفحه40.

8-جزوه علم ودین درسهای کلام جدید عبدالکریم سروش.صفحه40.

 


تعارض علم و دین

مقدمه

بشرجدید همواره به دنبال آن است که تمام حوادث ورخدادها را باعلم به اثبات برساند.

دراین تکاپو برخی از دانشمندان که نسبت به دین تعبد داشته یا درجامعه، دین می زیسته اند بعضاً بدین یافته های علمی خود وآنچه درمتون مقدس به آن متعبد شده اند،تعارض دیده اند. البته برای روشن شدن محل بحث، باید دومفهوم «علم»و«دین» وارتباط آنها،واضح شود.چه بسا برداشتهای متفاوت از مفهوم علم ودین،می تواند ارتباط بین آنها را بهم بزند. ازنظر اسلام بین علم ودین کاملاً هماهنگی است وهیچ گونه تعارض بین این دونیست همچنانکه امام صادق(ع)می فرمایند«العلم والدین توأمان»

ناگفته نماند که مراد ما در این مقاله ازعلم، علوم تجربی وگاهی علوم انسانی است ومراد ازدین، دین مسیحیت ومتون مقدس ایشان است.

البته واضح است دراین دعوا، گاهی منشأ اختلاف، تحریف مسیحیت ومتون مقدس بوده وگاهی، اشتباهات علم ودانشمندان.

برای رفع این تعارضات، پس از بیان آنها، راه حل هایی از طرف متکلمان ارائه شده که به آنها خواهیم پرداخت.

تاریخچه تعارض علم ودین:

حدود شش قرن قبل از میلاد مسیح(ع) نخستین جدایی علم ودین رخ داد.در این زمان میان المبی وفلسفه ی ایونیایی شکاف پدید آمد.فیثاغوریان اوایل قرن ششم قبل از میلاد.اولین کسانی بودند که توانستند علم ودین را پیوند دهند وبه پیشرفت های ی چشم گیری در ریاضیات ومهندسی نائل شوند.سپس تا قرن ها«دراثر چیرگی  اندیشه ی افلاطون وارسطو فلسفه والهیات برعلوم تجربی   برتری یافت».

البته باید درنظر داشت که در این مرحله آنها مرکزیت زمین را مطرح ساختند.

دومین تعارض میان دانشمندان دین وعلوم تجربی نیز زمانی آشکار شد که آیستاخورس  وکلنتوس درباره ی حرکت زمین اختلاف پیداکردند.[1]

با ظهور مسیحیت وپیدایش بطلمیوس«نظریه ی زمین مرکزی وسکون خورشید»برای پانزده قرن در محافل علمی تثبیت شد.اروپا به تدریج خواب قرن وسطارا آغاز کرد وعلوم تجربی در غرب به     رکود گرایید.

با بعثت پیامبراسلام(ص)یعنی اوائل قرن هفتم میلادی،رشد علمی درجهان اسلام آغاز شدوتمدنی عظیم پدیدآمد.

در سده های یازدهم تاسیزدهم میلادی،جنگهای صلیبی میان مسلمانان دمسیحیان اروپا درگرفت علوم مسلمانان،ازطریق نهضت ترجمه،به اروپا منتقل شدوآنان با پیشرفت های مسلمانان درعلم ودانش   آشنا شدند.[2]

آنگاه کپرنیک وکپلر،مساله ی سکون خورشید وحرکت زمین را مطرح کردند وگالیله،کار آنها را پیگیری کرد .دراین زمان،با تحرک درباریان،نزاعی بین کلیسا واو در گرفت که باید آنرا مهمترین نزاع علم ودین در غرب به شمار آورد.

در سال مرگ گالیله،نیوتن دیده به جهان گشود،در سایه ی ایمان مذهبی او،نزاع تا حدودی فروکش کرد ونیمه ی دوم قرن هفدهم با آرامش نسبی سپری شد.

در قرن هجدهم میلادی.مساله جدایی علم ودین بوسیله ی کانت مطرح شد.در قرن نوزدهم نظریه تکامل داروین شعله های نزاع را از نو برافروخت ودر اواخر این قرن،افکار ماتریالیستی که با اساس

دین مخالف بود،پدید آمد.

در نیمه ی نخست قرن بیستم،این درخت به بار نشست وجنگهای اول ودوم که ره آورد اندیشه های نیچه بود آغاز شد.در این سده افرادی چون برتراندراسل به اساس ایمان یورش بردند وحکومت ضددین در روسیه به پیروزی رسید.

در نیمه ی دوم قرن بیستم،حرکت اندیشه ی بشری مسیر خویش را تغییر داد ونوعی بازگشت به معنویت ودین آغاز شد.انقلاب اسلامی ایران،این حرکت را شتاب بخشیدبه گونه ای که طوفان ایمان،اساس حکومتهای الحادی را برافکند واکنون در آستانه ی قرن بیست ویکم جهان میرود تا یکبار دیگر شیرینی همراهی علم ودین را تجربه کند.[3]

مقصود از تعارض:

تعارض در لغت از ریشه ی،عرض یه معنای آشکار کردن است،«عارض-به معنای رد کردن وباطل کردن چیزی است وتعارض یعنی تصادف ومخالفت.[4]

در بحث تعارض علم ودین،این کلمه در جند معنی استعمال  می شود.

1-تعارض اصولی یعنی تنافی دو دلیل(تعارض در مقام اثبات).

2-تنش ودرگیری میان دانشمندان دین وعلم تجربی.

3-تزاحم میان علم ودین در مقابل عمل.

بعبارت دیگر،هر گاه بین دو دلیل علمی ودینی تنافی باشد یا علم ودین در مقام عمل ناسازگارباشند یا دانشمندان علم ودین بر سر مسائل علمی ودینی با هم درگیر شوند،کلمه ی تعارض درمورد آنها بکار

 

می رود،هر چند این استعمال در برخی از موارد با نوعی تسامح همراه است.[5]




1-رابطه ی علم ودین درغرب محمد علی رضایی اصفهانی صفحه16.

2-رابطه ی علم ودین عباسعلی سرفرازی صفحه99.

3-رابطه ی علم وین در غرب.17.

4-فرهنگ نوین-عربی-فارسی.

5-رابطه ی علم ودین در غرب صفحه19.


آشنایی با وهابیت

آشنایی با فرقه ضاله وهابیت

تاریخچه

مسلک وهابی منسوب به شیخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدی در قرن دوازدهم است که این نسبت از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است و به گفته برخی از دانشمندان، علت اینکه این مسلک را به نام خود شیخ محمد نسبت نداده‌اند یعنی «محمدیه» نگفته‌اند این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر (ص) پیدا کنند و از این نسبت سوء استفاده نمایند.البیه حقیقت آن است که او مبدع این مذهب نیست. بلکه احیاگر عقائد باطل ابن تیمیه به شمار می‌رود. ابن تیمیه در قرن هشتم می‌زیست و او نیز خود را پیرو احمد بن حنبل (قرن چهارم) می‌داند، هر چند مطالبی را به گفته‌های او افزود.

در همان زمان علمای اهل سنت با عقائد ابن تیمیه مخالفت کرده و او را کافر دانستند. مثلاّ «ذهبى» دانشمند بلند آوازه عصر «ابن تیمیّه» در نامه اى خطاب به وى مى نویسد

         « اى بى چاره، آنان که از تو متابعت مى کنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودى قرار دارند، نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح، و فاقد فهم هستند. اگر چنانچه سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان کن، و با مقیاس عدالت بسنج.تا کى سخنان نا شایست خود را بالاتر از احادیث صحیح بخارى، و صحیح مسلم مى شمارى؟ اى کاش احادیث آن دو کتاب از اعتراض تو در امان مانده بود، تو بعضى اوقات آنها را تضعیف کرده و بى ارزش مى کنى و یا توجیه نموده و انکار مى کنى!!

آیا وقت آن نرسیده است که از جهل و نادانى دست بردارى و توبه کنى؟ بدان که مرگت نزدیک شده است، بخدا قسم گمان نمى کنم تو به یاد مرگ باشى، بلکه کسانى را که به یاد مرگ هستند تحقیر مى کنى! ... تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد مى کنى پس با دشمنانت چه خواهى کرد. به خدا سوگند درمیان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوان هستند، چنان که در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بى عار زیاد به چشم مى خورند.»

البته با توجه به شواهد تاریخی می‌توان گفت سخنان احمد بن حنبل نیز ریشه در عقائد خوارج دارد و از آنجا که فرقه وهابیت ‏شباهت زیادى با خوارج دارد،  به نظر می‌رسد که کیش وهابى ادامه تاریخى فکر و اندیشه خوارج است. فرقه خوارج که در جنگ صفین از جریان حکمیت در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى به وجود آمده بودند، بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند و در اثر تهورها و بى‏باکیهاى جنون‏آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفته و در اوائل دولت عباسى یکسره منقرض گشتند ولى این مسلک خطرناک اثر خود را باقى گذاشت.

شباهت‌های خوارج با وهابیت

1- شعار خوارج این بود که: «لا حکم الا لله‏» (حکومتى جز حکومت‏خدا نیست) و امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: «کلمه حق ارید بها باطل» این کلمه حقى است که از آن باطل اراده شده است. (همان) مقصود خوارج از این کلمه این است که کسى نمى‏تواند امیر و حاکم باشد و در مسائل دینى نمى‏توان به «حکمیت‏» پرداخت‏بدین‏جهت‏حکمیت صفین را کفر و گناه مى‏پنداشتند در صورتى که در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حکمیت و داورى فرا خوانده شده‏اند آنجا که مى‏فرماید:

«و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها..» . (نساء، آیه 35)

«هرگاه ترسیدید که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برگمارید» .

و در آیه دیگر مى‏فرماید: «...یحکم به ذوا عدل منکم..» . (مائده: آیه 95)

«دو نفر عادل از شما داورى کند و حکم نماید» .

همچنین شعار وهابیها این است که : «لا دعاء الا لله، لا شفاعة الا لله، لا توسل الا بالله، لا استغاثة الا بالله و...» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهى جز از خدا و براى خدا نیست و این سخن، درست است ولى وهابیها منظور نادرستى از آن اراده کرده‏اند.  

2- شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلى به ظاهر مقدس بودند و نسبت‏به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد مى‏ورزیدند، حتى از کثرت سجده، پیشانى آنها پینه بسته بود. پیامبر اسلام(ص) در باره آنها فرمود:« یَحْقِرُ أَحَدُکُمْ صَلَاتَهُ مَعَ صَلَاتِهِمْ وَصِیَامَهُ مَعَ صِیَامِهِمْ یَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَا یُجَاوِزُتراقیهم » یعنی نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها ناچیز است،‌اما ایمان آنها ظاهری است و ازحلقومشان تجاوز نمی‌کند.(صحیح مسلم، ج5، ص299) آری آنها خوردن خرمای بر خاک افتاده را حرام می‌دانستند،‌اما خون مسلمین را مباح می‌شمردند. تاریخ گواه  این ادعا است. ابن اثیر می‌نویسد:

خوارج از عبد الله بن خباب پرسیدند درباره على و مسئله حکمیت چه عقیده دارى و بعد از صدور حکم چه مى‏گوئى؟

گفت: او از شما داناتر و دیندارتر است او بیشتر از شما دین خود را حفظ میکند و راى او صواب و نظر او نافذ و مصیب است گفتند: تو هواى نفس را متابعت مى‏کنى. تو مردان را با نام و نشان ستایش مى‏کنى نه با افعال و اعمال آنها (مقصود على و شهرت نیک او نه فعل او) بخدا ترا مى‏کشیم. بنحوى خواهیم کشت که تا کنون کسى بمانند آن کشته نشده. آنگاه او را گرفتند و کتف بستند و بردند زن او که حامله و وضع حمل او نزدیک بود همراه کشیدند تا زیر سایه نخلستان که خرماى آن رسیده بود رحل افکندند ناگاه یک دانه رطب افتاد یکى از آنها آن دانه را برداشت و در دهان خود گذاشت. دیگرى (از خوارج که یاران او بودند) گفت: تو این یک دانه خرما را بدون اجازه مالک و بدون پرداخت بها برداشتى؟ او ناگزیر آن دانه رطب را از دهان بیرون انداخت. ناگاه خوکى متعلق باهل ذمه (تحت حمایت اسلام) از آنجا گذشت. یکى از آنها خوک را با شمشیر زد گفتند: این فساد در ارض است. او ناگزیر مالک خوک را از خطاى خویش راضى کرد (قیمت را پرداخت).

چون ابن خباب آن وضع و حال را دید گفت: در کار خود صادق باشید من از شما بیمى ندارم زیرا من مسلمان هستم و کار زشت و خلافى نکرده‏ام و شما هم در آغاز ملاقات بمن امان دادید (گفتید مترس). آنها او را کشیدند و بر زمین افکندند (و مانند گوسفند)  سرش را بریدند تا خون او در جوى آب روان شد بعد سوى زن او رفتند او گفت: من زن هستم آیا شما از خدا نمى‏ترسید؟ آنها شکم او را (که آبستن بود) شکافتند و کشتند و بعد سه زن دیگر از قبیله طى کشتند.( الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 342- تاریخ طبری، ج 5،‌ص82)

وهابیها نیز این چنین‏اند به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینى سختگیرند، نماز را به موقع مى‏خوانند و در عبادت خدا خود را خسته مى‏کنند و در طلب حق‏اند ولى راه خطا مى‏پیمایند و از محرمات شدیدا اجتناب مى‏نمایند تا آنجا که ازتلگراف که حکم شرعى آن معلوم نیست، استفاده نمى‏کنند3- شباهت‏سوم وهابیها با خوارج این است‏ که خوارج جز خود، بقیه مسلمانان را کافر مى‏دانستند و مى‏گفتند کسى که مرتکب گناه کبیره مى‏شود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنین خون و مال مسلمانان جز خود را حلال مى‏دانستند ( الملل و النحل ،‌شهرستانی ، ج 1، ص 137)

وهابیها نیز وضعى مشابه آنها را دارند، آنان سایر مسلمانان را مشرک مى‏دانند و خون و مال آنها را حلال مى‏شمارند و مسلمانان را مشرک خطاب مى‏کنند و کشورهاى اسلامى را سرزمین کفر معرفى مى‏نمایند و هجرت از آنها را لازم و ضرورى مى‏دانند و کسى را که نماز راترک کرده، اگرچه منکر آن نباشد، واجب‏القتل مى‏شمارند(الفجر الصادق، ص17) (9) .

4- همان‏طورى که وهابیها در شبهه‏هاى خود به ظاهر برخى از آیات که به زعم آنها به کفر مرتکب کبیره دلالت دارند، استناد کرده‏اند وهابیها نیز در این شبهه به ظواهر بعضى آیات و ادله که گمان مى‏کنند بر حرمت و شرک بودن اشتغاثه و استعانت از غیر خدا، دلالت دارند، تمسک جسته‏اند.  

5- همچنان که خوارج مسلمانان را مى‏کشتند ولى بت‏پرستان و مشرکان از شر آنها در امان بودند، وهابیها نیز چنین مى‏کردند در هیچ تاریخى نقل نشده که وهابیان باکفار جنگ کرده باشند آنان هرچه کشته‏اند، از مسلمانان کشته‏اند، بى‏آنکه گناهى از آنها سر زده باشد. کافى است که به تاریخ آنها مراجعه کرده و کشتار بى‏رحمانه آنها را در حمله به مکه و مدینه و طائف، کربلا و یمن و نجف و سایر بلاد اسلامى از نظر بگذرانیم در صورتى که درهمین زمان، کفر و الحاد در روى زمین گسترده و عالمگیر شده بود وهابیان به فکر پیکار با آنان برنیامدند، بلکه با انگلیسیها و دیگر بیگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام کردند.

حمله وهابیان به کربلا، نجف، طائف و تسلط آنها بر مکه از سیاهترین روزهای تاریخ وهابیت به‌شمار می‌رود. در سال 1216 سعود بن عبد العزیزبن محمد بن سعود با لشکری از مردم نجد به کربلا هجوم برد و مردم را از دم تیغ گرانید. او حتی به پناهندگان حرم امام حسین(ع) امان نداد و با تخریب حرم حسینی و انهدام ضریح مطهر و چپاول ذخائر و نفائس مشهد حسینی، هتک حرمت به پیامبر اسلام(ص) راثابت و فاجعه عاشورای 61 را تکرار نمود. (تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج3،ص73)

پس از جنایت  در کربلا، متوجه نجف شد و تعدادی از مردم نجف، ‌مخصوصا عالم مشهور آنجا، به‌نام «البراقی» را به قتل رسانید.(ماضی النجف وحاضرها، جعفر الشیخ باقر آل محبوبه، ص325)

وهابیها در ذی‌القعده سال1217 به قتل عام مردم طائف ـ که سنی بودند ـ پرداختند،‌آنها در این  جنایت به صغیر و کبیر رحم نکردند و حتی طفل شیر خوار را بر روی سینه مادرش سر بریدند. مردم به مساجد پناه بردند، اما آنها به مسجد حمله کرده و حتی کسانی که مشغول فراگیری قرآن یا خواندن نماز بودند را نیز به قتل رساندند.(الفجر الصادق،‌ص22)

آنها به بهانه مشرک بودن مردم طائف و اینکه مشرک نباید مسلح باشد،‌ مردم طائف را خلع سلاح کرده وناجوانمردانه همه آنها را د رتپه‌ای به‌نام «دقاق اللوز» کشتند.(خلاصه الکلام، زینی دحلان، ص74)

وهابین به این اکتفا نکرده و به جستجوی خانه‌ها پرداخته و هر کس را که می‌یافتند،‌می‌کشتند. حدود 50 نفر که در خانه  خویشان عیسی پناهنده شده بودند را به جان، نه مال امان دادند، اما پس از تسلیم شدن، انها را برهنه کرده و بدون آب و غذا در بیابان رها کرده و پس از سیزده روز از آنها تعهد گرایش به وهابیت گرفتند. علاوه بر اینها، اموال مردم را غارت نموده و کتابهای حدیث و فقه، از جمله صحیح بخاری و صحیح مسلم را در کوچه‌ها پراکندند.( الفجر الصادق، ص22)

همچنین از سیاهترین روزهای تاریخ وهابیت،‌ می‌توان به حادثه محرم 1218 هـ . ق اشاره کرد. آنها در این سال بدون جنگ و خونریزی بر مکه مسلط شدند، سعود برای مردم مکه سخنرانی کرد و آنها را به تخریب قبه و بارگاه‌های مکه دعوت نمود. صبح همان روز با گروه کثیری از مردم به تخریب گنبد‌های گورستان«مقلی» پرداختند. آنها زادگاه پیامبراسلام(ص)، علی(ع)، ابوبکر و خدیجه را خراب کردند. همچنین از برگزاری نمازهای متعدد در مسجد الحرام جلوگیری کرده و دستور دادند نماز صبح را شافعی،‌ نماز ظهر را مالکی،‌ عصر را حنبلی، مغرب را حنفی،  عشاء را هر که ‌بخواهد بخواند و نماز جمعه را مفتی برگزار نماید.وهابیان مردم را از استعمال دخانیات منع کرده و طلب استغاثه، بوسیدن مقابر و ساختن کنبد و بارگاه بر روی آنها را ممنوع اعلام کردند. حتی فرستادن صلوات بر پیامبر اسلام(ص) و طلب رضوان برای صحابه بعد از اذان را شرک دانسته و ممنوع ساختند.

کار تا آنجا رسید که سعود به علمای مکه دستور داد تا کتابهای محمدبن عبد الوهاب را فرا بگیرند.( خلاصه الکلام، ص277-280)

وهابیها در سال 1221 بر مدینه منوره غلبه یافتند، تمام گنبدها و بارگاه‌های مدینه و ینبع، حتی گنبد ائمه بقیع(ع) را منهدم ساختند. آنها گنبد پیامبر اسلام(ص) را خراب نکردند،‌ اما تمام اشیاء نفیس و قیمتی مرقد  رسول خدا(ص) را به یغما برده و مردم را به قبول عقائد خود مجبور ساختند. (همان، ص294)

عقائد وهابیت

1 – سفر برای زیارت پیامبر اسلام و دیگر اولیاء حرام است.

2 – کیفیت زیارت پیامبر، از کیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمی‏کند.

3 – ساختن هر نوع پناه و سایبان بر قبور حرام می‏باشد.

4 – پس از در گذشت پیامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرک است.

5 – سوگند به پیامبر و قرآن و یا سوگند دادن خدا به آنها شرک می‏باشد.

6 – برگزاری مراسم جشن و شادی در تولّد پیامبر، بدعت به شمار رفته و حرام است.

7-خواندن نماز در مشاهد مشرفه حرام است.

8ـ تبرک جستن به قبور انبیاء و ائمه اطهار (ع) و ... حرام است .

9ـ درخواست شفاعت از شافعان واقعی حرام است.

10ـ نذر برای اولیاء الهی حرام است.

کدام شیعه و محب امام علی(ع) و سایر اهل بیت(ع) این گمراهی وضلالت را پذیرفته و قبول می کند که از توسل، شفاعت ، نذر، زیارت قبور ائمه و ... دست بردارد و به هر دلیل این عقائد باطل را بپذیرد. 

فتوای وهابیت بر شرک و وجوب قتل شیعیان:

وهابیها شیعیان حضرت علی(ع) را مشرک  و واجب القتل دانسته و خون و مال و ناموس آنها را حلال می‌شمارند. شما را با فتوای یکی از علمای وهابی تنها می‌گذارم تا خود درباره آنها قضاوت نمائید.

متن سؤال: حضرت! شیخ عبد الرحمن الجبرین حفظه الله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

و بعد... در شهر ما شخصی است رافضی(شیعه)، که کارش قصابی است و اهل سنت او را برای ذبح حیواناتشان نگه داشته اند. برای همین دلایلی برای تعامل با این رافضی در این شغل وجود دارد... حکم تعامل با این شخص رافضی و امثال او چیست؟ و حکم حیوانی که بدست او کشته شده چیست؟ آیا حلال است یا حرام؟ به ما در این مسئله فتوا دهید.  اجر تان با خدا و الله ولی التوفیق.

جواب استفتاء:

و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته

و بعد ... مسلماً من ذبح آن رافضی را حلال نمیدانم و گوشت قربانی او را نمی خورم ؛ زیرا این رافضیان غالبا مشرک هستند و علی بن ابی طالب را دائما در سختی و آسانی حتی در عرفات و طواف و سعی صفا و مروه می خوانند و فرزندان او را امامانشان می خوانند همانطور که بارها از آنان شنیده ایم و این بزرگترین شرک و ارتداد از اسلام است. پس مستحق قتل می باشند؛ زیرا در وصف علی (رضی الله عنه) غلوّ می کنند و او را با اوصافی که جز برای خدا صحیح نیست، توصیف می کنند، چنانکه در عرفات از آنها شنیده ایم. بنابراین آنها مرتد شمرده می شوند؛ زیرا او (علی) را ربّ و خالق و متصرف در هستی می دانند، کسی که غیب می داند و در ضرر و نفع آنها و ... تأثیر دارد و نیز آنها به قرآن کریم افترا می بندند و گمان می کنند که اصحاب پیامبر آن را تحریف کرده اند و چیزهای زیادی از آن را که مربوط به اهل بیت و بزرگانشان بوده حذف نموده اند. پس بنابراین از قرآن پیروی نمی کنند و آن را مایه گمراهی می دانند و نیز آنها بزرگان صحابه مانند خلفای سه گانه و بقیه عشره و أمهات المؤمنین و مشاهیر صحابه مانند انس و جابر و ابی هریره و ... را قبول ندارند و احادیثشان را دروغ می دانند ، یا دلیلی برای آنچه که می گویند ، نمی بینند. ولی با وجود این سرشان را بلند می کنند و می گویند چیزی در دلشان نیست و در درونشان آنچه را که اعتقاد دارند، پنهان می کنند و می گویند هر کس در دین تقیه نداشته باشد دین ندارد. ادعای آنان در مورد برادران ما و دین دوستی شان پذیرفته نیست الخ... عقیده آنان نفاق است. خدا شرّشان را کم کند.

در پایان از خداوند می‌خواهیم شر این دشمن قسم خورده اهل بیت(ع) و مانع اتحاد مسلمین را کوتاه نماید انشاء الله.


گوهر و صدف(حجاب)

    نظر

گوهر و صدف (حجاب)

از نظر اسلام زن به منزله گوهر ارزشمندی‌است که باید در گوهر حجاب حفظ و از چنگ صیادان هوسران در امان باشد

ضرورت پوشش اسلامی در قرآن‏

"حجاب" یکی از دستورات الهی است که در قرآن کریم، به طور صریح در آیات متعددی مطرح شده است و از آنجا که سلامت جامعه و بهداشت روانی خانم‌ها حتی بهداشت روانی مردان در گرو این مطلب است این موضوعی است که باید از زاویه‌های مختلف به آن پرداخت و همچنین حکمت‌ها و قوانین و احکام آن بیان شود.

خداوند متعال در آیه 30 سوره نور نخست به مردان مسلمان و سپس در آیه بعد به زنان مسلمان فرمان می‏دهد از چشم چرانی اجتناب کنند و در رعایت پوشش بدن از نامحرمان کوشا باشند: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکی‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ ؛ [ای پیامبر] به مردان مؤمن بگو دیدگان خود فرو خوابانند و عفت پیشه ساخته، دامن خود را از نگاه نامحرمان بپوشانند. این کار برای پاکی و پاکیزگی‏شان بهتر است و خداوند بدانچه می‏کنند، آگاه است».

خداوند متعال فلسفه این آموزه را نظافت و پاکی روح می‏داند و بر خلاف اهل جاهلیت قدیم و جدید - مانند «برتراند راسل» که این ممنوعیت را یک نوع محرومیت و اخلاق بی‏منطق و به اصطلاح «تابو» (تحریم‏های ترس آور رایج در میان ملل وحشی) می‏داند - می‏گوید: این پوشش به منظور طهارت روح بشر از این‏که پیوسته درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بیندیشد،(1) واجب شده است. سپس در آیه بعد می‏فرماید:  «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی‏ جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلی‏ عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛  [ای پیامبر] به زنان مؤمن بگو دیدگان خود فرو خوابانند و عفت پیشه ساخته، دامن خود را از بیگانگان حفظ کنند و زیور خویش را جز برای شوهران و سایر محارم آشکار نکنند، مگر آنچه پیدا است؛ و روسری‏های خویش را به گریبان‏ها اندازند تا سر و گردن و سینه و گوش‏ها پوشیده باشد و پاهاشان را به زمین نکوبند تا آنچه از زینت پنهان می‏کنند، معلوم شود. ای بندگان مؤمن، همه به سوی خدا توبه کنید تا رستگار شوید».

در این آیه خداوند تعالی، در خصوص پوشش بانوان، آنچه را بر مردان مؤمن لازم است، به دو شکل گسترش می‏دهد: پوشیدگی سر و گردن؛ پوشاندن زینت‏ها.

«خُمُر» جمع «خِمار» و به معنای روسری و سرپوش(2) است. «جیوب» از واژه «جیب» به معنای قلب و سینه و گریبان است.

(3) در تفسیر مجمع البیان چنین می‏خوانیم: زنان مدینه اطراف روسری‏های خود را به پشت سر می‏انداختند و سینه و گردن و گوش‏های آنان آشکار می‏شد. بر اساس این آیه، موظف شدند اطراف روسری خود را به گریبان‏ها بیندازند تا این مواضع نیز مستور باشد. (4)

برخی ادعا می‏کنند، حجاب به معنای مقابله با برهنگی را قبول داریم؛ ولی در هیچ جای قرآن از پوشش مو سخن به میان نیامده است؛ نا درستی این سخن آشکار است؛ زیرا، با چشم پوشی از گفتار ابن عباس و نیز شأن نزول آیه، این واقعیت که زنان مسلمان حتّی قبل از نزول این آیه موهای خود را می‏پوشاندند و آشکار بودن گردن و گوش و زیر گلو و گردنشان تنها مشکل به شمار می‏آمد، تردیدناپذیر است. در آیه از رو سری سخن به میان آمده است، باید پرسید: آیا روسری جز آنچه بر سر می‏افکنند و موها را می‏پوشانند، معنایی دارد. افزون بر این، حکم میزان پوشش در روایات متعدد وارد شده است.(5) اگر قرار باشد مانند برخی از صحابه یا گروهی روشنفکر مآبان جدید فقط به قرآن اکتفا کنیم، در کشف جزئیات ضروری‏ترین احکام مانند رکعات نماز نیز ناکام می‏مانیم.

در خصوص «زینت» پرسشی مهم مطرح است. آیا مفهوم آن واژه «زیور» فارسی (زینت‏های جدا از بدن مانند جواهرات) را نیز در بر می‏گیرد یا تنها آرایش‏های متصل به بدن، مانند سرمه و خضاب، را شامل می‏شود.؟(6) در پاسخ باید گفت: حکم کلی آن است که خودآرایی و خودنمایی در مقابل نامحرم ممنوع است.: 

آیه‌ی مهم دیگر در مورد حجاب آیه‌ی 59 سوره‌ی احزاب است که می‌فرماید:

 "یَا أَیُّهَا الْنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلاَلبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنَی‏ أَن یُعْرَفْنَ فَلاَ یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً"

 "ای پیامبر به خانم‌های خودت و دختران خودت و زن‌های مومن بگو ـ یعنی این حکم هم برای خانواده‌ی پیامبر هم برای زن‌های مومن است ـ این چادر یا روسری بلندی که خانم‌ها روی سر می‌اندازند و لباسشان را به خودشان نزدیک کنند، این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است؛ (و اگر تاکنون خطا و کوتاهی از آنها سرزده توبه کنند) خدا همواره آمرزنده‌ی رحیم است."

 به عبارت دیگر می‌فرماید: خانم محترم به صورت نامناسب از خانه خارج نمی‌شود مثلاً با همان لباس داخل خانه خارج نمی‌شود بلکه یک لباس اضافی دارد مثل چادر، که وجه کامل حجاب است یا مثلاً مانتوی بسیار مناسب با روسری بلند، که وقتی از خانه خارج می‌شود کاملاً معلوم است که این خانم عفیف و پاکدامن است. و در حقیقت به این صورت شخصیت خودش را به نمایش می‌گذارد.

 و ادامه‌ی آیه می‌فرماید:‌ "ذلِکَ أَدْنَی‏ أَن یُعْرَفْنَ" این حجاب بهتر و نزدیک‌تر است به اینکه شناخته بشوند، یعنی انسان‌های لا ابالی و هرزه و دگر آزاری که در جامعه وجود دارند و احیاناً مزاحم خانم‌ها می‌شوند، اگر خانمی را با حجاب کامل ببینند دیگر طمع نمی‌ورزند و متوجه می‌شوند که این زن پاکدامنی است. بنابراین آیه می‌فرماید فایده و حکمت رعایت حجاب این است که افراد شناخته می‌شوند، و کسی دیگر آنها را اذیت نمی‌کند.

 بنابر آنچه از آیه بدست می‌آید اگر خانمی حجابش را رعایت کرد، در جامعه به عنوان زنی پاکدامن شناخته می‌شود و از برخی مشکلات و خطرات محفوظ می‌شود از این رو حجاب "محدودیت" نیست بلکه "مصونیت" است و با رعایت حجاب "بهداشت روانی" جامعه تأمین می‌شود، و علاوه بر این که خود خانم‌ها از آرامش روانی برخوردار می‌شوند برای مردان جامعه هم این آرامش را به ارمغان می‌آورند، و دست و چشم طمع ورزان آلوده را هم کوتاه می‌کنند و از طرفی باعث تحکیم خانواده‌ها می‌شود و از تزلزل نظام خانواده جلوگیری می‌کند.

البته طرز صحبت و چگونگی راه رفتن و ... نیز بخشی از حجاب به معنای وسیع کلمه است. حفظ وقار و متانت هم همان نقشی را دارد که پوشش زن دارد و عدم رعایت آن نیز برآیندی چون برهنگی در پی دارد.ازاین‏رو قرآن مجید یکی از صفات خوب زنان مؤمن را که در رفتار دختران شعیب بیان می‏کند همان «حیا» و وقار است.

فلسفه حجاب:

 درست است که حجاب‌، در ظاهر محدودیت زن را نشان می‌دهد; اما واقع و روح مسئله‌، حکایت از محدودیت کامیابیها به محیط خانوادگی و همسران مشروع و همچنین سلامت جامعه و حفظ آن از لجنزار فساد است‌. به طور کلی‌; فلسفة حجاب از چهار جهت قابل بررسی است‌:

1 ـ آرامش روانی‌: زیرا آزادی معاشرتهای بی‌بند و بار، هیجانها و التهابهای جنسی را زیاد می‌کند. از سوی دیگر، غریزه جنسی نیز غریزه‌ای نیرومند است که هر چه بیشتر اطاعت شود، سرکش‌تر می‌شود. افزون بر این‌، تقاضای نامحدود، خواه ناخواه انجام نشدنی است و دست نیافتن به آنها منجر به اختلالات روحی و روانی می‌شود. لذا اسلام راه فساد جامعه را از سرچشمه می‌بندد. یعنی نگاه که اولین واسطة ارتباط زن و مرد است‌، باید کنترل شود. به مرد می‌گوید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ...»(7)به زن هم می‌گوید: «قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن‌ّ و یحفظن فروجهن‌ّ ... »(8) یعنی زن و مرد نباید چشم چرانی کنند و نباید به قصد لذت به هم نگاه کنند، و یک وظیفه خاص نیز برای زن دارد; و آن این که خود را از مردان بیگانه بپوشاند.

 2 ـ استحکام پیوند خانواده‌: اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع‌، پیوند زن و شوهر را محکم می‌سازد و به هر یک از طرفین این اعتماد را می‌دهد که او تنها کسی است که مورد عنایت و علاقه شریک زندگی خود قرار دارد. . بی‏تردید کانون خانواده با اموری چون توجّه به لباس و بدن و روی و موی و انگشت نما شدن و مشخص‏تر معرفی کردن خود، پیوند تنگاتنگ دارد و پرداختن بدین امور و فراموش کردن اهداف خانواده و نیازهای برتر، پایه‏های خانواده را متزلزل می‏سازد .

3 ـ استواری اجتماع‌: ارتباط حساب نشده و بی‌بند و باری‌ها، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می‌کند. اسلام با فعالیتهای فرهنگی‌، اقتصادی‌، اجتماعی زن و تحصیل او مخالف نیست‌. ولی با آلوده کردن محیط کار و فساد مخالف است‌. لذا در اجتماعی که حریم بین زن و مرد رعایت نشود، رکود فعالیتهای اجتماعی و انحطاط اخلاقی خواهد بود.

4 ـ ارزش و احترام زن‌: زن از نظر عاطفی و تأثیر پذیری‌، همیشه بر مرد تفوق دارد. لذا با رعایت حریم بین خود و مرد باعث حفط ارزش و موقعیت خویش می‌شود. اسلام تأکید دارد که هر اندازه زن متین‌تر و با وقارتر باشد، احترامش افزوده می‌شود.

5ـ حجاب و مسؤولیت پذیری‏ : زنانی که در پی دلربایی و جلب نظر دیگرانند و جز عرضه پیکر خود به چیزی نمی‏اندیشند، هرگز نمی‏توانند غمخوار همنوع خود باشند؛ در برابر خانواده و اجتماع احساس مسؤولیت کنند و به معنویت خود و اعضای خانواده و جامعه بیندیشند. این افراد، افزون بر آن که خود به دلیل ناتوانی یا شانه خالی کردن از انجام دادن مسؤولیت‏های فردی باز می‏مانند، با روحیه و وضعیت بدنی خاص خویش محیط را آلوده و موقعیت را برای فعالیت مسؤولیت پذیرانه نامساعد می‏سازند. بر این اساس، بازدهی فعالیت‏های خانوادگی و اجتماعی را کاهش می‏دهند و حتّی دقّت عمل را دچار اختلال می‏کنند؛ به عبارت دیگر، این افراد خود ناتوان می‏مانند و دیگران را نیز از انجام دادن تعهدات و مسئولیت‏هاشان باز می‏دارند. تحقیقات گسترده و به ویژه پژوهش‏های میدانی، حاکی از افت تولید و کاهش سطح کیفیت در مراکز آلوده به افراد بی‏حجاب، بر درستی این سخن گواهی می‏دهد.

 


روابط پسر و دختر؛ چرا محدودیت؟

    نظر

روابط پسر و دختر، چرا محدودیت ؟

خداوند حکیم، با معاشرت و مصاحبت زن و مرد مخالفت نیست، بلکه خود آنها را به صورت زن و مرد آفریده و کشش جنسى فوق العاده اى بین آنها ایجاد نموده تا در آغوش مهر و محبّت یکدیگر بیاسایند و آرامش یابند. از این رو، روابط جنسى زن و مرد را کارى نیکو و شایسته اجر مى داند. مخالفت اسلام با بى بندوبارى و هرج و مرج جنسى است; خداوند مى خواهد غریزه جنسى به طور معقول اشباع گردد. اگر قرار باشد هر جوانى با هر کس که خوشش آمد در آمیزد و بعد از مدّتى کامیابى او را رها کند و سراغ طعمه دیگرى برود و در این میان به زنان شوهردار و محارم خود نیز چشم طمع داشته باشد، امنیّت اجتماعى به مخاطره مى افتد و جامعه آلوده مى گردد و هزاران فرزند نامشروع، بدون سرپرست در خیابان ها و پرورشگاه ها به حال خود رها مى شوند و در آینده این بچّه هاى محروم از آغوش مهر و محبّت پدر و مادر به صورت افرادى عقده اى و سنگدل بلاى جان دیگر انسان ها مى شوند.

نظریات روانکاوی از جمله نظریة «هورنای» بر این حقیقت تأکید می کند: «در اجتماعاتی که روابط جنسی آزاد است، بسیاری از احتیاجات روانی،‌ شکل تمایلات جنسی پیدا می کند و به صورت عطش جنسی در می آید».

   نشریه آمریکایی «ایدرز دایجست» دربارة روابط پیش از ازدواج دختران و پسران می نویسد: «هرساله 350 هزار دختر نوجوان امریکایی در سنین 15 تا 19 سال ـ دورة دبیرستان ـ به سبب ارتباط های نامشروع، آبستن شده و فرزندان غیر قانونی خود را به دنیا می آورند....» آندره میشل در این باره می نویسد: «بیش از چهل درصد زنان امریکایی که پیش از بیست سالگی ازدواج می کنند. به علت روابط آزاد پسر و دختر،‌ قبل از ازدواج حامله هستند. در نروژ 90% دخترانی که در سن کمتر از هیجده سال ازدواج می کنند، آبستن هستند و در سوئد و آلمان نیز همین مطلب صادق است».

 این دختران با رؤیاهایی چون ازدواج با دوستان پسرشان، اتمام تحصیلات، شروع یک زندگی ایده آل و دست یابی به یک شغل مناسب،‌ به این ارتباط غیر قانونی روی می آورند. اما بسیار زود پرده های سراب گونة این اوهام به کنار رفته و واقعیت زندگی روی خود را نشان می دهد و متأسفانه، این بیداری درست در زمانی به دست می آید که این دختران نوجوان دیگر شانسی برای برخورداری از یک زندگی سالم و ایده آل ندارند.

   این روزنامه در ادامه علت بروز این نابهنجاری‌های جنسی را روابط آزاد دختر و پسر در مدارس دانسته، طی گفتگویی با تعدادی از این دختران، به نقل از یکی از آنان می‌نویسد:

   «ای کاش زمان به عقب بر می گشت! ای کاش به عنوان عضوی از خانواده در میان والدینم جای داشتم. ای کاش هنگامی که زمینه های ایجاد یک ارتباط نامشروع برایم فراهم شده بود، کمی هم به زندگی آینده ام می اندیشیدم و این گونه به پایان خط نمی رسیدم».

   اگر اسلام روابط آزاد دختر و پسر را منع نموده، به خاطر آثاری است که این گونه روابط به دنبال دارد.

آثار روابط آزاد دختر و پسر که در جوامع غربی پیدا شده است:

   1ـ افزایش روابط جنسی نامشروع: تحقیق نشان می دهد که آمار روابط نامشروع جنسی که ناشی از روابط آزاد دختر و پسر است،‌ در امریکا و در تمامی جامعة اروپا رو به افزایش است، به گونه ای که در سال 1993 در امریکا 50% روابط دختر و پسر به روابط جنسی تبدیل شده است.

2ـ ازدیاد غیر قابل کنترل آمار سقط جنین:

متناسب با افزایش نرخ آبستنی های ناخواسته، آمار سقط جنین در کشور های غربی که دختر و پسر پیش از ازدواج روابط آزاد دارند رو به تزاید است. از یک میلیون زن و دختر نوجوانی که هر ساله در امریکا به طور ناخواسته باردار می شوند، 53% فرزندان خود را سقط می کنند. این درحالی است که به علت برخی محدودیت ها که بعضی ایالات در مورد سقط جنین وضع کرده اند،‌ اکثر سقط های جنین گزارش نمی شود.

   به ادعای یک پزشک آمریکایی که در یکی از زایشگاه های این کشور مشغول بوده و در مورد مشکلات محل کار خود مقاله ای نوشته است،‌ در حدود 47% از زایمان های تحت نظر وی مربوط به موالید نامشروع بوده است. به ادعای وی اکثر موالید،‌ مربوط به زنان پایین تر از بیست سال مربوط به روابط آزاد دختر و پسر بوده است.

   3ـ افزایش خانواده های تک والدینی: افزایش شمار وصلت های غیر رسمی،‌ باعث کاهش در میزان ازدواج را ترسیم می کند که یکی از پیامد های آن افزایش تعداد خانواده های تک والدینی است؛ یعنی خانواده هایی که فرزندان در آن ها محکومند تنها با یکی از والدین خود زندگی کنند.

   آندره میشل می گوید: «زندگی فرزندان نامشروع در بیش از 90% موارد با مادران است. این گونه مادران که تقریباً از سوی جامعه به ویژه والدین و آشنایان خود طرد می شوند،‌ برای گذراندن زندگی با مشکلات شدید اقتصادی و فقر و فلاکت مواجهند».

   روزنامة «ایدرز ایجست» ضمن ارائة گزارشی از وضع فلاکت بار معیشتی این گونه خانواده ها، گزارش زیر را نوشته است:

   مادر این بچه - که مادام بهانة پدر می کند - برای تأمین نیازهای مادی خود و فرزندانش ناچار است که در دو شیفت کامل کار کند که در نتیجه، فرزند وی در مقایسه با مادران دیگر،‌ زمان کمتری را با او سپری می کند. این فرزند غیرقانونی در حقیقت هم از نعمت پدر و هم از نعمت مادر محروم است.

   این مادر نوجوان با تأسف و تأثر می گوید: من با این حاملگی نامشروع برای تمام عمر دخترم را از نعمت پدر محروم کردم و باید تسلی بخش اندوه فراوان این طفل باشم.

   4ـ روسپیگری: پدیدة شوم روسپی گری به ویژه در بین دختران جوانی که به طور ناخواسته صاحب فرزند نامشروع شده اند، در جوامع غربی شایع است، زیرا فرزندان ناخواسته، فرصت های اشتغال و تحصیل را از مادران گرفته، آنان ناچارند برای تأمین هزینه های زندگی و رهایی از فقر، به هر کاری رو آورند.

   5ـ گسترش بیماری های مقاربتی: روابط آزاد دختر و پسر، در نتیجه روابط آزاد جنسی، سکوی پرش روسپی گری و افزایش بیماری های عفونی و مقاربتی است. در این باره کافی است بدانید که: در هر 13 ثانیه یک نفر در امریکا به ویروس مهلک بیماری ایدز مبتلا می شود. قربانیان این ویروس که عمدتاً از طریق بی بندو باری جنسی مبتلا می شوند، از این بیماری عفونی هلاک می گردند.

در ایران 17270 نفر به این بیماری مبتلا هستند و 2932 نفر جان خود را از دست داده‌اند. هر چند در گذشته موج عظیم این بیماری مربوط به تزریقات خونی بوده است، اما متأسفانه امروز انتقال از طریق روابط جنسی رو به افزایش است.

   آنچه ذکر شد، اشاره به برخی پیامدهای روابط آزاد دختر و پسر پیش از ازدواج است. عوارض دیگری چون جنون،‌ عقده های روانی، تزاید جنایت و آدم کشی از دیگر نتایج آن روابط است.

   به این ترتیب روشن شد که چرا اسلام روابط آزاد دختر و پسر و نگاه و صحبت های التذاذی آنان را حرام و ممنوع ساخته است.

آثار مثبت جدایی محافل زن و مرد در اجتماع

1. آسایش زنان‌: خداوند متعال بر زنان حفظ حجاب را واجب کرده است‌، به گونه‌ای که فقط مجاز است صورت و دست‌های خود را ـ آن هم فقط از مچ به پایین ـ بدون پوشش بگذارد و مجاز به نشان دادن زینت‌های خود نیز نیست‌: "وَ لاَ  یُبْدِین‌َ زِینَتَهُن‌َّ;(نور،31) و زینت خود را آشکار نسازند." یقینی است که زنان در محافلی که مردان حضور ندارند، آسوده‌تر و راحت‌ترند، زیرا نگران حجاب خود نیستند.

2. امنیت زن و مرد: براساس تعالیم اسلام‌، زن و مرد نامحرم‌، بایستی از نگاه‌های حرام به یکدیگر پرهیز کنند. در محیطی که زن‌ها و مردهای اجنبی ـ نامحرم ـ مختلط هستند، فضا برای حفظ چشم‌ها از حرام‌، ناامن می‌شود و هر لحظه بیم گناه می‌رود و این ناامنی نسبت به زنان‌، بسیار شدیدتر است‌، به طوری که قرآن کریم به این مطلب اشاره فرموده به زنان هشدار می‌دهد:"فَلاَ  تَخْضَعْن‌َ بِالْقَوْل‌ِ فَیَطْمَع‌َ الَّذِی فِی قَلْبِه‌ِی مَرَض‌ٌ وَ قُلْن‌َ قَوْلاً  مَّعْرُوفًا;(احزاب‌،32) پس به گونه‌ای هوس‌انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند، و سخن شایسته بگویید."

3. حفظ عفّت و غیرت‌: خداوند متعال‌، افزون بر امر و نهی دربارة رعایت حدود الهی بین زنان و مردان‌، از نظر تکوینی نیز حالتی در زن و مرد به وجود آورده است که آن‌ها را نسبت به رعایت حدود الهی‌، آماده‌تر می‌کند، مانند آن که در زن عفت و حیا را قرار داده تا مانع رفتارهای غیراخلاقی شود و در مرد نیز غیرت را آفرید تا هم نسبت به ناموس مردم‌، حالت خود نگهداری داشته باشد و هم نسبت به ناموس خود حساسیت نشان دهد. محافل اختلاط نامشروع و خطرناک‌، این حضوصیات فطری را تحت الشعاع قرار داده‌، حیا را در زنان و غیرت را در مردان کاهش می‌دهد و به مرور از بین می‌برد.( ر.ک‌: مجلة پژوهش‌های قرآنی‌، ویژة "زن در قرآن‌"، سال هفتم‌، ش 25 ـ 26، بهار و تابستان 1380. )  

(آمار و نقل قول ها عمدتاً از کتاب مجموعه مقالات دفاع از حقوق زنان، ‌تدوین دفتر مطالعات و تحقیقات زنان از صفحة 60 تا 72 (نرم افزار پرس و جو)برداشت شده است. در این موضوع می توانید کتاب های زیر را مطالعه کنید:

   1ـ جامعه شناسی خانواده،‌ از دکتر شهلا اعزازی.

   2ـ سیمای زن در جهان ـ امریکا، از مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری.

   3ـ درّ و صدف، از محمد شجاعی، انتشارات محیی، شهرری.)

 

 


دراویش چه می‏گویند؟ (3)

بدعتهای صوفیه

د) غسل اسلام

یکی دیگر از بدعتهای صوفیه که از قرن هشتم هجری بین صوفیه مرسوم بوده غسل اسلام است که قبل از مشرف شدن باید انجام شود.

سلطان‌حسین تابنده در توجیه این عقیده می‌نویسد: «حضرت رسول خدا(ص) قبل از هجرت به مدینه مصعب بن عمید بن هاشم بن عبد مناف را از طرف خود برای دعوت به مدینه فرستاد و کسانی که می‌خواستند اسلام قبول کنند از چاه آب برداشته، غسل می‌کردند و بعداً اسلام می‌آوردند». (22)

آری، غسل اسلام برای کافرانی بوده که قصد تشرف به اسلام را داشته‌اند تا از کفر گذشته پاک شوند.

در کتاب صالحیه ـ که در مجالس صوفیه شرح می‌شود ـ نیز به این مطلب تصریح شده و آمده است: برای کافر که اسلام ‌آورد که دخول جان خدائیست، غسل خواهد که بدن از لوث پاک شود.(23)

حال از صوفیه می‌پرسیم: مگر مسلمانانی که طالب تصوف هستند، قصد توبه از دین باطل و کفر گذشته را دارند که باید غسل کنند.

سلطان حسین در جواب می‌نویسد: مراد از اسلام در این مورد تسلیم شدن امر الهی است که چون شخصی تصمیم و عزم دارد خود را نسبت به احرام شریعت مقدسه تسلیم و مطیع محض نماید، به این نیت غسلی انجام می‌دهد و اشکالی ندارد.(24)

باز از ایشان می‌پرسیم:آیا این غسل واجب است یا مستحب، چه دلیل بر وجوب یا استحباب آن دارید، و آیا ریا در این غسل جایز است، یا باید با قصد قربت و برای خدا باشد؟ اگر چنین است، این حکم تشریع بوده و حرام می‌باشد.

علاوه بر اینها، آیا واقعاً صوفیانی که غسل اسلام نموده‌اند، مطیع محض اوامر و نواهی شریعت مقدسه شده‌اند اگر چنین است علاوه بر بدعتهایی که آورده‌اند، چرا خلاف سنت پیامبر(ص) عمل می‌کنند.

مگر از پیامبر (ص) نشنیده‌اند که حضرت فرمود: دستور اسلام آن است که شارب را بگیرید تا به پوست پشت لب برسد.(25 ) در جای دیگر فرمودند: مجوس کندند ریش خود را و زیاد کردند شارب را ، ولی ما می‌زنیم شارب و  می‌گذاریم ریش را و همین است فطرت اسلام.(26)

ایشان نه تنها این روایات را نادیده گرفته‌اند، بلکه  بلند نگهداشتن شارب را نشانة تصوف میدانند و حتی یک دلیل معتبر بر صحت ادعای خود اقامه نکرده‌اند.

تصوف از دیدگاه اهلبیت(ع)

ائمه اطهار(ع) نیز صوفیان و دراویش را مورد مذمت و نکوهش قرار داده و پیروی از آنان را جایز نمی‌دانند.

شیخ مفید از امام هادی(ع) روایت کرده که محمد بن حسین بن ابی‌الخطاب می‌گوید: «با امام هادی(ع) در مسجد النبی(ص) بودم که در آن حال جمعی از اصحاب آنحضرت شرفیاب حضور آن حضرت گردیدند و در میان ایشان ابوهاشم جعفری بود که او مردی بسیار بلیغ و با کمال بود نزد آن حضرت مقام و منزلتی عظیم داشت، چون اصحاب در کنارش قرار گرفتند بناگاه جمعی از صوفیه داخل مسجد شدند و حلقه زده و مشغول ذکر گردیدند. حضرت فرمودند: «به این جماعت اعتنا نکنید، آنان اهل مکر و خدعه بوده و جانشینان شیاطین و خراب کننده قواعد دین می‌باشند، زهد ایشان برای راحت ابدان و تهجد و شب زنده‌داری آنها برای صید کردن عوام است، عمری را در گرسنگی به سر برند تا عوامی را مانند خرها پالان کنند و زین بر پشت آنها دارند.(27)

در حدیث دیگر به سند صحیح از بزنطی و اسماعیل بن بزیع از حضرت رضا(ع) روایت شده است که حضرت فرمودند: «هر کس نزد او از صوفیه ذکری بشود و بزبان و دل انکار ایشان ننماید، از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار کند مانند کسی است که در راه خدا و در حضور رسول خدا(ص) با کفار جهاد کرده باشد».(28)

والسلام علی من اتبع الهدی

                                                                                                      محمد ساجدی‌نیا

                                                                                                     15/3/85

 


پی نوشت

1ـ قرآن ـ مائده/3

2ـ تا بنده گنابادی، سلطان حسین، رساله دفع شبهات، چاپ سوم، ص 33.

3ـ مکارم شیرازی، ناصر، مجله مکتب اسلام، سال 30- شماره اول. ص 66-67

4ـ خاوری، دکتر اسدالله، ذهبیه تصوف علمی، آثار ادبی، دانشگاه تهران 62- ج1. ص 44.

5ـ ابوالفرج ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ترجمه: علیرضا ذکاوتی. دانشگاه تهران، 68.

6ـ تابنده گنابادی، سلطان حسین، نابغه علم و عرفان، تابان، 1333، ص 48

 


دراویش چه می‏گویند؟ (2)

بدعتهای صوفیه

 الف) اسقاط شریعت پس از رسیدن به حقیقت: قبل از بیان مدعای صوفیه لازم است واژه‌های شریعت، طریقت و حقیقت را تعریف و تبیین نمائیم.

عرفا می‌گویند:

شریعت یعنی تسلیم شدن کامل به قوانین الهی که قاطبة امت در راه آن حرکت می‌کنند و آنچه مورد یقین ایشان است، چیزی است که از دیگران شنیده‌اند بدون اینکه خود آنرا دیده باشند و این مرحله را «علم الیقین» گویند. مثل شنیدن توصیف آتش بدون آنکه آن‌را دیده و حرارت و نور آنرا حس کرده باشند.

طریقت یعنی راست و درست  عمل کردن، طریقت راه رسیدن به حقیقت است که این مرحله را «عین القین» می‌گویند. مثل دیدن و حس کردن آتش از نزدیک.

حقیقت یعنی خود شخص به خود راستی تبدیل شود که این مرحله را «حق‌الیقین» گویند مثل آنکه خود شخص،  تبدیل به ‌آتش شود. در واقع شریعت همان فقه، طریقت همان اخلاق و  حقیقت همان توحید است.

صوفیه این اعتقاد را تحریف نموده و می‌گویند: در روایت آمده است «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع»

می‌گویند:

شریعت وسیله کمال سالک است و چون سالک به مرتبه کمال شهود و وصول به حق رسید تکالیف از او ساقط می‌شود. از این‌جاست که گفته‌اند: تقید به احکام شریعت وظیفه عوام است و حال خواص و اهل حقیقت عالی‌تر از آن است که به رسوم ظاهر مقید شوند.(11)

ایشان می‌پندارند شریعت همچون شمعی است برای نمایاندن راه و رساندن سالک به حقیقت، هرگاه سالک به حقیقت رسید، او را حاجتی به شمع(شریعت) نخواهد بود.

در پاسخ ایشان باید گفت:

اولاً: روایتی که مستند خود قرار داده‌اید در هیچ‌یک از کتب روایی معتبر موجود نیست وای کاش سند آنرا نیز ذکر می‌کردید.

ثانیاً: اگر ادعای شما صحیح است پس چرا شریعت از انبیاء مخصوصاً پیامبر اسلام(ص) که

 اکمل انبیاست ساقط نشده است، چرا ایشان و ائمه اطهار(ع) که به کمال و حقیقت رسیده‌اند تا

 آخر عمر، خود را مکلف به تکالیف شرعی می‌دانستند.

اگر مولا علی(ع) را به‌عنوان انسان کامل و به حقیقت رسیده، مقتدای خود می‌دانید، پس خوب است بدانید حضرت در حال نماز و در مسجد به شهادت رسیدند نه در خانقاه.

 

 

 

ب) بیعت:

بزرگان اهل تصوف خود را نائب خاص امام زمان(عج) و مأمور بیعت گرفتن برای آنحضرت می‌دانند، سید هبه الله جزبی(ثابت علی) در تحویل سال 1358 به این مطلب تصریح نموده و می‌گوید:

 «البته چون مطابق صلاح خدا آن بزرگوار (امام عصر(عج)) در پشت پردة غیبت است و البته خلاف فضل‌الهی بود که یک همچون مهمی که موجب تکمیل دین و موجب حقیقت است در مدت غیبت از بین رفته باشد، این بود که خود آن بزرگوار یک نفر از اصحاب خودشان را مأمور کردند که از طرف آن‌حضرت بیعت بگیرد. بیعت یعنی چه؟ یعنی بیعت بگیرد برای امام  دوازدهم و این اجازه‌ای است که آن‌حضرت مرحمت فرموده‌اند، همینطور دست بدست و سینه به سینه همیشه هست تا ظهور آن بزرگوار، کسانی که اجازه داشته باشند برای گرفتن بیعت وجود دارد، اگر نباشند خلاف فضل الهی است که یکدسته‌ای موفق به ایمان می‌شدند و یکدسته در یک مدت متمادی که معلوم نیست غیبت آن بزرگوار چقدر طول بکشد، محروم از این امر می‌شدند. به این جهت اشخاصی را اجازه فرمود خود آن حضرت، که از طرف آن حضرت بیعت بیگرند یعنی امامت امام دوازدهم را قبول کنند» (12)

صوفیه در این مسأله آنقدر پیش رفته‌ا‌ند که اذن خود را اذن خدا می دانند چنانکه ملاعلی گنابادی در اجازة فرزندش می‌نویسد:«فقرایی که اذن این فقیر را اذن خدا می‌دانند، اقتداء به ایشان(یعنی فرزندش را در نماز)، اقتدا به این فقیر شمارند.»(13)

بطلان ادعای بیعت واضح است زیرا:

اولاً: امام عصر(عج) در غیبت کبری نائب خاص ندارند. چرا که ایشان به نائب چهارم خویش علی بن محمد سمری فرمودند: «بدان هر کس پیش از خروج سفیانی و بر آمدن صیحه‌‌ای از آسمان ادعای مشاهدة من را نماید، دروغگوست.(14) (البته مراد حضرت از مشاهده، ادعای نیابت است، نه صرف رؤیت ایشان).

ثانیاً: بیعت با امام برای حکومت است نه برای امامت که ادعای صوفیه است؛ حتی برای اعلام تولی نسبت به امام هم بیعت وجوب شرعی ندارد. مخصوصاً برای امام غائب که هیچ دلیلی بر وجوب بیعت با ایشان نداریم.

بر فرض هم که بیعت واجب باشد،  واسطه چگونه معین می‌شود؟ از  کجا معلوم که مدعیان وساطت و نیابت کذاب و سودجو نباشند.

ثالثاً: نمی‌توانید بگوئید پس در عصر غیبت بلا تکلیف و سرگردان رها شده‌ایم زیرا حضرت تلکیف را معین کرده و فرموده‌اند: «در پیش آمدهایی که واقع می‌شود به راویان حدیث ما(فقها) رجوع کنید، ایشان حجت من بر شما و من حجت خدا بر شما هستم».(15)

حال که تکلیف مراجعه به فقهاست، از شما می‌پرسیم، کدامیک از اقطاب و شیوخ شما فقیه یا مجتهد هستند که مراجعه و تقلید از ایشان جایز باشد. چه سندی بر اجتهاد ایشان موجود است؟

البته حقیقت آنست که شیوخ تصوف برای خود بیعت می‌گیرند نه برای امام عصر(عج)

ج) ولایت

صوفیه ولایت را به عامه و خاصه تقسیم نموده و می‌گویند: ولایت عامه یعنی هر مؤمنی در حد مقام ایمان و قرب به حق دارای درجه‌ای از مقام ولایت است، این ولایت برای عموم مؤمنین می‌باشد.

ولایت خاصه، مخصوص کسانی است که قربشان به‌حق در حد نهایت سفر اول و مخصوص خواص است. (16)

در واقع ایشان برای اقطاب و رؤسای خود قائل به نوعی ولایت تشریعی انتصابی هستند و لذا شیخ محمد حسن گنابادی (صالح علیشاه)، در اجازه آقای محمدی سلیمانی تنکابنی می‌نویسد:«و پس از غیبت مظهر ولایت کلیه ـ سلام الله علیه ـ که صورتاً دسترسی مظاهر بشریت آن حضرت نبوده، باب ولایت جزئیه مفتوح و مأذونین درایت و روایت که رشته اجازه هر یک مضبوط بوده و در این جزء زمان که عنایت الهی شامل حال این ذره بی مقدار محمد حسن صالح علیشاه ـ غفرذنوبه ـ گردیده و امر ارشاد و هدایت از سلسله جلیلة عرفان(قدس‌الله اسرارهم) یداً بیدٍ‌ و نفساً بنفسٍ به فقیر اتصال یافته و خدمت فقرا به این بیچاره محوًل گشته، باید حتی المقدور طالبان‌ را به شاهراه طریقت هدایت نموده و سالکان را رفیق صحت بوده، به مدارج تحقیق کشانم و تا بشود در تسهیل امر بکوشم.(17)

صوفیه چنین می‌نماید که به برکت ولایت انتصابی وظایف خود را با الهامات قلبی و اشارات غیبی اخذ می‌کند و امر خود را امر خدا می‌دانند. لذا سلطان حسین تابنده در نامه‌ای که برای سید هبه ال‌له جذبی نوشته، متذکر می‌‌شود «لذا به اطلاع می‌رسانم که فرزندم علی تابنده را به سمت جانشینی خود معین نموده‌ام. البته حضرتعالی که وجهه امر را همیشه در نظر دارید، هر چه زودتر تجدید عهد نموده و به دیگران نیز تأکید نمائید و شاید اعتراض و ایراد زیاد باشد ولی حضرتعالی تذکر می‌فرمائید که فکر ناقص خود را نباید مقیاس امر الهی قرار دهیم بلکه جنبة امر و دستور را متوجه باشیم و آنرا مقیاس صحت و بطلان بدانیم».(18)

البته جای سؤال و تعجب است که همین ‌آقای سلطان حسین تابنده که مدعی ارتباط با عالم غیب است، از اوضاع خویش آنهم از اوضاعی که با مسائل الهام و غیبی مآبانه ارتباط مستقیم دارد، بی‌اطلاع است.زیرا ایشان از هانور آ‌لمان که در بیمارستان بستری است نامه‌ای به فرزندش که جانشین اوست می‌نویسد در فرازی از آن نامه آورده است:«خداوند مرا به لقای خود دعوت فرموده شما را بخدا سپرده، سرپرستی فقرای نعمت الهی و هدایت طالبین پس از من با شماست، فرمان و دستورات توسط خانم والده‌ات داده خواهد شد(19) و جالب است که این لقاء الله سه سال بعد اتفاق می‌افتد (تاریخ نامه، شهریور 68 و تاریخ فوت ایشان، 18 شهریور 71 می‌باشد).

معلوم می‌‌شود قصه الهامات قلبی و اشارات غیبی هم از قصه‌هایی است که صوفیه برای اغفال مردم ساده لوح پردازش کرده‌اند. آری، رؤیای ولایت انتصابی هم از آثار پرخوریهای شبانه است، زیرا اولاً: به تصریح قرآن کریم(مائده/55) ولایت، حق انحصاری خدا، رسول و ائمه اطهار(ع) می‌باشد.

ثانیاً: ولایت انتصابی نیز منحصر در رسول و ائمه اطهار(ع) است که بر ولایت هر یک از ایشان به‌طور خاص، دلیل نقلی اقامه شده است. در حالی که ادعای ولایت برای اقطاب تصوف ادعایی است بدون دلیل.

ثالثاً: بر فرض  که ایشان اهل کشف و شهود و الهامات قلبی باشند، از کجا معلوم که مشاهدات ایشان، تخیلات ذهنی نباشد، زیرا شهود در صورتی حجت است که مطابق با قرآن، سنت و عقل باشد و حال آنکه غالب مشاهدات ایشان چنین نیست.

البته صوفیه برای فرار از این رسوائیها به ریسمان دیگری تمسک جسته‌اند که از تار عنکبوت هم ناپایدارتر است.

آنها می‌گویند: اولیاء کسانی هستند که مقام قدسی داشته و بخدا نزدیکند و نشانه قدسی بودن این است که کارهای خارق‌العاده انجام داده و صاحب کرامت باشند. ایشان با نقل کراماتی از شیوخ خود، مقام ولایت را برای ایشان اثبات می‌کنند.(20)

به ایشان می‌گوئیم: بر فرض هم که شیوخ شما کارهای خارق‌العاده انجام دهند اما صرف کار خارق‌العاده انجام دادن، دلیل بر ولایت نمی‌شود و الا باید جوکیهای هند(مرتاضها) که در این امورد از شیوخ شما استادترند، بر مسلیمن ولایت داشته باشند، قرآن کریم هم هر کار خارق‌العاده‌ای را نشانه حق بودن ندانسته و ریاضت و سختی برای کسب منافع دنیوی هم، بی‌نتیجه نمی‌شمارد و می‌فرماید: «کسانی که طالب زندگانی مادی و زینت و شهوات دنیوی هستند، مزد سعی آنها را در کار دنیا کاملاً می‌دهیم و هیچ از اجر عملشان کم نخواهد شد».(21)

مرحوم نراقی در ردً ولایت انتصابی برای ایشان می‌گوید:

پیر آن نبود که پوشد کهنه دلق

یا بر او جمع آید انبوهی ز خلق

پیر آن باشد که منصوص از خداست

نور حق او را به هر جا رهنماست

پیریش از نص یزدانی بود         

علم او الهام ربانی بود

پیر گمراهی که نبود این چنین  

ان عهدی لاینال الظالمین