سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان شیعه

منشأ اعتقاد به دین( دیدگاه فروید)

- دیدگاه فروید: 
تبیین علل گرایش به دین از دیدگاه فروید بطور خاص واز دیدگاه روانشناسان بطور عام، برتحلیل روان انسان استوار است، این نوع نگرش اختصاص به دین نداردبلکه بطور کلی همه گرایشهای آدمی براساس محتوای روان انسان که بخش گسترده ای از آن به گمان فروید پوشیده وپنهان است آشکار می گردد، ازاین دیدگاه، شناسایی روان آدمی بویژه بخش پوشیده آن باشناسایی همه کشش ها وخواهش های اوودرنتیجه پیش بینی رفتارهای او برابر است، آن که بتواند روان آدمی را بشناسد، میتواند رفتارهای وی را پیش بینی کند. 
این دیدگاه برخلاف نظر روان شناسان پیش از فروید بود وبردوبخش بودن روان انسان بناشده است،پیش از فروید غالب روان شناسان براین باوربودند که انسان موجودی خودآگاه است وازآنچه در دوران اومی گذرد وباخبراست به تعبیر فلسفی شناخته شده نفس انسان به خود آگاه است وازآنچه درآن جریان دارد باخبراست اگرچه به علم خود علم نداشته باشد،بویژه براساس دیدگاههایی که تجرد روان آدمی را پذیرفته اند نمی توان درعلم انسان به خود تردیدی روا داشت. 
فروید از این جهت درنقطه مقابل دیدگاه یاد شده قرار داردو وی براین باور است که روان انسان از دوبخش تشکیل شده است 1- بخش خودآگاه 2- بخش ناخودآگاه 
این دوبخش از نظر کمیت وگستره باهم تفاوت اساسی دارند. یعنی این گونه نیست که نیمی از روان آدمی معلوم وشناخته شده باشد ونیمه دیگر آن نامعلوم وناشناخته بلکه بخش شناخته شده آن نسبت به بخش دیگری بسیار محدود است ودرواقع بخش کوچکی از روان انسان شناخته شده است وقسمت عمده آن ناشناخته باقی مانده است،آگاهی انسان به همان بخش کوچک روان تعلق می گیرد از این رو چندان مورد اعتماد نیست، زیرا از بخش مهم روان خودکه درکشش ها وخواهش ها ورفتارهای وی تأثیر اساسی دارد، آگاه نیست، بنابراین اگرازکسی درباره علت وانگیزه یکی از خواهش ها یارفتارهای وی پرسش شود واو آن رابه یکی از پدیده هایی که برایش شناخته شده است نسبت دهد،پاسخ وی فاقد اعتبار است زیرا او به بخش گسترده ای ازروان خودکه می تواند انگیزه وعلت رفتارهای او باشد، آگاهی ندارد، پس اگر انگیزه رفتار وی بنام pمورد پرسش قرارگیرد واوعلت آن راm معرفی کرد،این پاسخ اگر مربوط به روان اوست. ازاعتبار لازم برخوردار نیست، زیرااو با توجه به بخش خودآگاه روان خودmراعلت آن پدیده دانسته است نه با توجه به بخش ناخودآگاه ممکن است علت آن پدیده با توجه به بخش ناخودآگاه روان او N باشد نهMبنابراین پاسخ وی گمانی بیش نیست. 
اینجاست که نقش قابل توجه روانکاوان برجسته می شود بدین جهت که تحلیل روان هیچ کسی به منظور یافتن علل وانگیزه های رفتارهای وی ونیز پیش بینی آنها بوسیله خود اوانجام نمی پذیرد، بلکه باید روانکاو آن را تحلیل نماید. 
نکته ای که دراین دیدگاه مبهم است ومورد توجه روان شناسان وروانکاوان معاصر وپس از فروید قرار گرفته است، این است که ناشناخته بودن بخشی از روان انسان، تنها برای خود صاحب روان نیست،بلکه برای ناظر بیرونی نیز همین گونه است، اگر کسی نمی تواند بخش ناخودآگاه روان خود را بشناسد،دیگری نیز نمی تواند به آن آگاه شود. 
علت توانایی روانکاوان برشناسایی بخشی از ذهن یا روان دیگران،آگاهی آنان به قوانین حاکم برروان است، نه بیرونی بودن آنها،به همین خاطر است که اگرکسی از چنین دانشی برخوردار باشد می تواند روان خود را مورد کاووش قرار دهد چنان که روانکاو درمورد روان خود به چنین اقدامی دست می زند درهرصورت دیدگاه فروید درباره انگیزه گرایش به دین یاایجاد آن برتحلیل روانکاوانه وی از ذهن وروان انسان تکیه دارد،اومدعی است که با تحلیل بخش ناخودآگاه روان انسان می توان به چنین علل وانگیزه هایی دست یافت. 
ازنظر فروید، نه تنها شناسایی انگیزه های مربوط به دین باید باتوجه به روانکاوی انجام پذیرد بلکه هرنوع شناسایی درباره رفتارهای انسان بایدهمین گونه باشد وآنچه راکه تحت عنوان مدلل ساختن وتأثیر عقلی ومانند آن انجام شود آشکار ساختن وجه عقلی آن نیست بلکه عقلی وانمودکردن آن است ودرواقع رفتاری که براساس انگیزه های روانی ناشناخته انجام شده است عقلانی جلوه می دهیم نه آنکه عقلانیت آن را آشکار سازیم. دلیل، توجیه وحفظ ظاهر است نه تبیین وجه عقلانی آن. باتوجه به این دیدگاه کسی که خدارامی پذیرد انکار می کند، کسی که جهان راخیر میداند یاشرمی پندارد، کسی که انسان را موجودی جاودانی می شناسد وکسی که نابود شدنی می پندارد وبرای دیدگاههای خود دلیل ارائه می کند، درواقع باتوجه به انگیزه های روانی به چنین عقیده هایی گرایش پیداکرده است واینکه بدون آگاهی ازاین امر وبرای حفظ ظاهر وموجه جلوه دادن وخردپذیرکردن آن به ساختن دلیل میپردازد. 
مثلاً،آنکه بدون پدر بزرگ شده است وسختی هاوبی سرپرست بودن را چشیده است ناخودآگاه به پدری آسمانی اعتقاد پیدامی کند. آن گاه برای توجیه آن دلیل سازی میکند وآن که درشرایط به اقتصادی یااجتماعی رشد کرده است،شرور جهان را غالب وآنکه درشرایط راحت ودل خواه بزرگ شده است،خیر جهان را غالب می داند وهمین طور. 
نکته مهم این است که دلایل مربوط به یک باوردیدگاه، دلیل تراشی است ودلیل واقعی آن،انگیزه ای روانی ناشناخته است،چنانکه درنقد وبررسی این دیدگاه خواهیم گفت، اولین قربانی این دیدگاه خودش است، یادآوری اینجا نکته لازم است که بی اعتبار بودن دلیل اختصاص به فروید ندارد. (حسین شاهرودی ـ سیدمرتضی،تعریف وخاستگاه دین، آفتاب دانش، 1383ـ ص233)

تقریر نظریه فروید: 
فروید دو انگیزه ونیاز روانی راریشه دیگر نیازها معرفی می کند وآن را علت گرایش به دین می داند آن دونیاز عبارت است از: 1- امنیت 2- شهوت.
توضیح اینکه: علت گرایش به دین، خواسته ها وآرزوهای انسان است ویا آرزوهای محقق نشده انسان است این آرزوها ازنظر زمانی طولانی ترین دوره زمانی را دارد وبنابراین هم کهن ترین آرزوهاست وهم ماندنی ترین آنها وازنظر توانمندی وتأثیرگذاری نیرومندترین آرزوهاست. 
یکی ازاین آرزوهاکه اولین انگیزه گرایش به دین هم هست آرزوی امنیت است، آرزوی امنیت انسان دردوبخش تحقیق تپذیر است، یکی درامان بودن از خطرات وزیانهایی که از سوی همنوعان بریکدیگر واردمی شود. مانند جنگ،تجاور ومانند آن دیگری درامان بودن اززیانهایی که از سوی طبیعت رام نشده متوجه انسان است،خطرات انسان وزیانهایی که از سوی آنها متوجه هم دیگراست ازطریق وضع قوانین اجتماعی قابل پیشگیری است وبرفرض هم که قابل پیشگیری نباشدچون درحوزه اختیار انسان است، جلوگیری از آن را نیز باید از انسان انتظار داشت. نه دیگری ولی خطرات طبیعی این گونه نیست وباوضع قوانین قابل پیشگیری نیست. 
از سویی آرزوی دیرینه انسان این بوده که ازخطرات عوامل طبیعی درامان باشد واز دیگرسو، ازبدست آوردن چنین امنیتی ناتوان بوده است. بنابراین، همه موجودات وبطور کلی جهان طبیعت را آفریده است یک موجود توانا دانسته است تابتواند با جلب توجه وی، از خطرات آن درامان باشد، ازاین رو به دین وعقاید دینی گرویده است، این اعتقادوتوسل به خدای جهان، یاسبب دستیابی وی به امنیت وآرامش خاطر می شود ویانمی شود. اگر با اعتقاد به دین وخدا،خطرات تهدیدکننده از میان رفت یا کاهش پیداکرد، به آرزوی خود دست یافته است واگر چنین نشد. دست کم می تواند با تکیه بردیگر باورهای دینی مانند تسلیم، توکل ومانند آن به نوعی آرامش روحی دست یابد. ( تعریف وخاستگاه دین، ص 237.)
فروید انگیزه دوم گرایش به دین راشهوت یا عقده های شهوانی می داند. مشهورترین تقریر وی از این انگیزه دخالت مستقیم وتمام عیار شهوت درپیدایش وگرایش به دین است ولی تقریر دیگری هم دارد که به عقده های شهوانی شهرت یافته است، باتوضیح کوتاهی درباره آن به مهم ترین فرضیه وی درباره پیدایش دین وگرایش به آن که همان شهوت است می پردازیم. 
به گمان وی ریشه همه غرایز انسان،میل جنسی اوست، به گونه ای که اگر این اصیل وجود نداشته باشد انسان هیچ غریزه دیگری نخواهد داشت. بلکه این میل، تنها غریزه انسان است ودیگرغریزه ها یکی از جنبه لمس همین میل است ودرواقع همین کشش است که بصورت غریزه های دیگر بروزمی کند. از سویی طبیعی ترین اقتضای این غریزه این است که درهر شرایطی ارضاء شود واز دیگرسو، زمینه ارضای آن به ویژه بصورت بی حدومرز وجود ندارد. زیرا آداب ورسوم ونیز مقررات اجتماعی نه تنها به ارضای بی قید وشرط آن اجازه نمی دهد،بلکه پیوسته به محدود ساختن آن می پردازد. محدودشدن این غریزه بوسیله اداب ومقررات اجتماعی سبب سرخوردگی ودرپایان، سبب پیدایش عقده شدید می گردد وچون راهی برای گشودن آن وجود ندارد به تدریج از بخش خودآگاه روان به بخش ناخودآگاه آن منتقل میشود وخواسته های انسان را شکل می دهد ومایه پیدایش افکار ورفتارهای معینی می گردد ودرعین حال خود انسان نیزکه تحت تأثیر بخش ناخودآگاه روان خویش قرار دارد نیز از آن آگاه نیست. 
این غریزه سرکوب شده که دربخش ناخودآگاه روان ثبات یافته است، ازطریق شعر،هنرودین بروز می کند.تمایل انسان به شعر،هنر ودین نتیجه کامل میل جنسی سرکوب شده اوست که همچون ملکات ثابت اخلاقی بلکه قوی تر وراسخ تر ازآنها دربخش ناخودآگاه روان استقرار یافته است. (تعریف وخاستگاه دین، ص 240)
فروید علاوه بردوتقریری که گذشت که منشأ گرایش به دین راترس از امنیت وشهوت می دانست، تقریر سومی نیز داردکه آن را درکتاب توتم وتابو مطرح میکند، به نظر فروید انسان ابتدایی در رمه آغازین زندگی می کرد این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود وتعدادی ازماده ها را درانحصار خود داشت، این پدر نیرومند، پسران خود را ازماده ها دورنگه می داشت روزی این پسران متحد شده پدرمسلط را کشتند وسپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بودکه آنها اعتقاد داشتند باخوردن قربانی، نیرووقدرت اورابه دست می آوردند. بعدازمدتی، آنها از عمل خویش پشیمان شدند وبرای جبران وکفاره عمل خویش دوممنوعیت راابداع کردند یکی اینکه نمادی بصورت یک نوع حیوان را بجای پدر گذاشتند، این نماد همان توتم است، برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردندودیگر اینکه ازدواج درون گروهی راحرام کردند وبا تحریم ماده های آزادشده برخودازثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدرکشی را نخستین جنایت تاریخ می نامد ودین توتمی را نتیجه همین جنایت میداند. برادران آیین توتم را ازاین رو ابداع کردند تادیگر باربه عمل پدرکشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه وتلاش برای پرداخت کفاره وجبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید این عوامل درریشه همه ادیان بشری قرار دارد، همه ادیان بعدی درواقع کوشش هایی برای حل این مسأله اند قرنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش درآن صورت می گیرد وراه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند. ( جامعه شناسی دین، ص3-1)

نقد نظریه فروید: 
1- نقد روان شناختی: نخستین نقد، نقد روان شناختی است، اساس تبیین فروید از دین، نظریه روانکاوی اوست که خصوصاً تأکیدی برغریزه جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است.
2- هیچ شاهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه بصورت رمه آغازین بوده است حتی درانواع حیوانی که ساختاری رمه وار دارندویک نربر نرهای دیگر تسلط دارد. نرمسلط همه ماده ها را درانحصارخود نداردوعلاوه اینکه هیچ مدرکی وجود نداردکه نشان دهد توتیسم نخستین صورت دین است ودین های دیگراز تکامل آن برخاسته اند. (درآمدی برمنشاء دین. ص132)
حتی درزمان خود فروید ثابت شد که توتسیم بعنوان یک صورت متمایز دین، درواقع افسانه ای بیش نیست، عناصرگوناگون توتسیم مانند قاعده ازدواج با افرادبیرون ازکلان،اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبارکلان ازحیوان توتمی،حرام بودن حیوان توتمی وجشن توتمی، همگی جداگانه درجوامع گوناگون ودرانواع صورت های جابجا شده رخ می دهند ولی نه به ندرت هم باهم دریک جا جمع می شوند.( جامعه شناسی دین، ص116)
3- اینکه روان انسان بویژه بخش ناخودآگاه آن ناشناخته است،برای همگان ناشناخته است. این گونه نیست، که بخش ناخودآگاه روان برای برخی ناخودآگاه باشد وبرای برخی دیگرخودآگاه، زیرا دراین صورت،تقسیم روان به خودآگاه وناخودآگاه نادرست خواهدبود، پس نظریه پردازی درباره بخش ناخودآگاه روان وقرار دادن آن درحوزه خودآگاهی باتوجه به تقسیم یاد شده، ناسازگاری درونی دارد، یاتقسیم روان به خودآگاه وناخودآگاه خطاست ویا نظریه پردازی وتشریح بخش ناخودآگاه آن،مگر آنکه فروید بگوید روان آدمی دربسیاری ازمردم به دو بخش خودآگاه وناخودآگاه تقسیم می شود ودرتعدادی دیگر تنها یک بخش است وآن خودآگاه،کسانی که دارای روان خودآگاه هستند روانکاوند.( تعریف وخاستگاه دین، ص 242)
4- وابسته دانستن عمیق ترین وسرنوشت سازترین باورهای دینی بشربه امور تاریخی کاملاً تردید پذیر بلکه نادرست است وافسانه ای نه بدیهی است ونه مدلل: ازاین رو این فرضیه معرفت آموز نیست وتنهاگمانه هایی بی دلیل را عرضه می دارد، چنین تحلیل هایی به تخیلات رمانتیک شباهت بیشتری دارد. تابه تاریخ قطعی یا تأثیرپذیر.( همان، ص245)



منشأ گرایش به دین(مقدمه- نظر راسل)

منشأ اعتقاد به مقدمه:
تقسیم فطرت درباره منشأ دین: ( قائمی نیا ـ علیرضاـ درآمدی برمنشأ دین، معارف، 1379ـ ص20)
نظریاتی که درباره منشأدین ارائه شده است به دو دسته کلی تقسیم می شود: نظریات الحادی ونظریات خداگرایانه. ویژگی اصلی نظریات الحادی این است که برای دین منشأفوق طبیعی قائل نیست؛بلکه دین راصرفاًبراساس امور روان شناختی ویاجامعه شناختی تبیین می کند ازاین جهت نظریات الحادی دو دسته اند:
1- نظریات جامعه شناختی: طبق این نظریات،دین به دوگروه وجامعه تعلق دارد ودینداری فردی از سرچشمه های اجتماعی مایه می گیرد. به دیگر سخن،نفس جامعه به دلایلی موجب دینداری افراد می شود وادیان محصول همین دینداری است. جامعه نیازهایی را درافراد به صورت مفاهیم دینی اعمال می کند وهمین منشأ ادیان است.
2- نظریات روان شناختی:دین بنابرنظریات روان شناختی امری فردی است که منشأ آن را در درون افراد بایدجست.مانند سرکوب شدن غرایز ویاترس از طبیعت. البته سرکوب غرایز گرچه به دست جامعه صورت گیرد،ولی اثرات روانی سرکوب شدن غرایز،بنابرنظریات روان شناختی موجب پدید آمدن باورهای دینی درانسانها میشود. لذا گرچه جامعه عامل بعید درپیدایش این باورهاست ولی جامعه به واسطه سرکوب کردن غرائز،عوامل روانی برای باورها پدید می آورد. ازاین رو از نظر عامل قریب، اثر روانی سرکوب شدن غرایز،پیدایش این باورها محسوب می شوند. نظریات روان شناختی هم دو دسته اند: نظریات عاطفه گرایانه ونظریات عقل گرایانه.
نظریات عاطفه گرایانه، ریشه های دین را درجنبه عاطفی ماهیت بشری دنبال می کنندمانند نظریه فروید، که بنابرآن منشأ دین،غرائز سرکوب شده ویاترس از طبیعت است.
نظریات عقل گرایانه، دین را محصول گرایش بیشتر به شناخت جهان وتأملات عقلانی اش ومیل اوبه نتیجه گیری از این تأملات می دانند. به عبارت دیگر،این نظریات دین را محصول محاسبات عقلانی بشرمی دانند.
ملکم همیلتون دراین باره می گوید:
«رهیافت عقل گرایانه، زودترازرهیافت عاطفه گرایانه صورت بندی شد ودرتطابق باروندهای فکری سده هجدهم جستجو کرد. مهم ترین اندیشمندان عقلگرا، آگوست کنت هربرت اسپنسر،ادوارد تایلر وجیمز فریزر بودند.» (همیلتون ،ملکم، جامعه شناسی دین، ترجمه محمد ثلاثی، تبیان ـ 1377ـ ص38)
نظریات الحادی درباره منشأ دین دو ویژگی مهم دارند:
1- تکامل گرا هستند.
2- این نظریات، عدم وجود خدارابعنوان پیش فرض دارند، هیچ یک از این نظریات دلیلی برعدم وجود خداندارند. ولی سعی می کنند با تبیین روان شناختی ویا جامعه شناختی، دین را رد کنند، ولی درحقیقت براین پیش فرض نادرست مبتنی هستند که برای دین منشأیی باطل بتراشند.
نظریات خداگرایانه، نظریاتی هستند که براین پیش فرض استوارند که منشأ دین خداست. البته مراد از پیش فرض این نیست که بدون دلیل، این امر را پذیرفته اند، ولی دربیان منشأ دین به آن دلایل معمولاً پرداخته نمی شود.
معنای منشأ دین: ( درآمدی برمنشأ دین ـ ص13)
منشأدین، دومعنای عمده داردکه بهتر است پیش ازپرداختن به نظریات مختلف، ارتباط این معانی رابایکدیگر روشن سازیم:
1- منشأپیدایش دین: هردینی مجموعه ای ازباورها،اعمال،نمادها،اساطیرو. . . را شامل می شود. گاهی مراد از بحث منشأدین،این است که این مجموعه های گوناگون،یعنی ادیان مختلف،چگونه بوجود آمده اند. این مجموعه ها گرچه دربرخی عناصر تشابه دارند، ولی میان آنها تفاوت اساسی وجود ندارد. نظریات گوناگون درمنشأ دین باید به این تفاوت ها ونیز تشابه ها بپردازد؛یعنی روشن سازد که چرا برخی ازاین عناصر تفاوت ویا تشابه دارند،دسته ای از نظریات الحادی تکامل گرا هستند؛یعنی میان همه این مجموعه ها یکی را مانند توتمیسم بعنوان دین اسلامی انتخاب کرده بقیه ادیان راحالت پیچیده وتکامل یافته ای ازآن دین ساده اساسی می دانند.
نظریات خداگرا دو دسته اند: برخی مانند نظریه یونگ تبیینی پلورالیستی از ادیان ارائه می دهند یعنی میان این مجموعه ها به ترجیح قائل نیستند وهمه آنهارا در دستیابی به هدف نهایی برابر می دانند دسته دیگر، از میان این مجموعه ها یکی را برتر از دیگری می نشاند؛ یعنی یکی را دین اصیل وبقیه را حالتی انحراف یافته میداند.
2- منشأ دینداری: مراد از منشأ دینداری این است که چه امری باعث شده است که مردم به دین باور داشته باشند. بعبارت دیگر، چرامردم دیندار شده اند. درپاسخ این مسئله می توان پاره ای از علل وعوامل درونی ویااجتماعی را برشمرد که موجب دینداری شخص شده اند.
اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا منشأ پیدایش دین غیر از منشأدینداری است. یا اینکه باهم دیگر ارتباطی دارند؟ درنظر ابتدایی این دومسئله کاملاًمتفاوت می نمایندولی پاسخ دقیق این سؤال درگروپیش فرضی است که شخص،راجع به وجود خدا ودخیل بودن این وجود درپیدایش ادیان دارد. اگر نظریه پردازی، وجود خدا را نپذیرد، دراین صورت نخست تبیینی برای دینداری ارائه می دهد؛ یعنی عاملی روانی ویااجتماعی را برمی شمرد که موجب شده است انسانها به وجود خدا باور داشته باشند. سپس از طریق این باور،پیدایش ادیان را نیز تبیین می کند. بعبارت دیگر، روشن می سازدکه چه عاملی باعث شد این باور شکل دینی را درحیات بشربه خود بگیرد. بنابراین دراین گونه نظریات،منشأدینداری همان منشأ پیدایش دین است؛ با این تفاوت که امر روانی ویا اجتماعی ابتدا منشأ دینداری می شود وسپس توسط آن، منشأپیدایش دین نیز می شود.
اما اگر پیش فرض نظریه پرداز،وجود خدا بود وخدارامنشأپیدایش دین دانست، دراین صورت منشأ پیدایش دین،غیر از منشأ دینداری است. دراین حالت منشأ پیدایش دین خداست ولی مثلاً امر روانی موجب شده است که انسانها دین را بپذیرند. البته ممکن است گفته شود منشأهرچیزی خداست. پس چه تفاوتی دراین امر میان دین وسایر امور وجود دارد؟ پاسخ این سؤال به دو کاربرد مختلف واژه منشأ مربوط می شود. خدابعنوان مثال،منشأجهان است به این معنا که علت فاعلی آفرینش جهان است. مراد از منشأ دراین مورد، منشأ درتکوین است،ولی وقتی گفته می شود منشأ دین خداست. به این معنانیست که خداوند همچنانکه پیدایش جهان را اراده کرده وجهان هم محقق شد دین را اراده کردودین هم تحقق یافت وبه بقای خود ادامه داد؛ بلکه مراد این است که خداوند برای هدایت بشر،ادیان را طرح کرد وامور دیگری ازقبیل امور روانی وجامعه شناختی وتاریخی هم منشأدینداری بوده است. خلاصه اینکه اگر پیش فرض نظریه پرداز، الحادی باشد، منشأپیدایش دین همان منشأ دینداری می شود، ولی اگر پیش فرض خداگرایانه باشد منشأ پیدایش دین،غیر از منشأ دینداری خواهدبود گاهی گفته می شود که این دوبحث ارتباطی به همدیگر ندارند. زیرا درمنشأ پیدایش دین، سخن ازوجود خارجی دین است ودرمنشأ دینداری سخن برسرعلت دینداری است واینکه چرا مؤمنان دیندار هستند. به جای اینکه دیندار نباشند؟
پاسخ این نظریه روشن است؛ زیرا چنانکه گفتیم اگر پیش فرض نظریه پرداز الحادی باشد،منشأ پیدایش دینداری همان منشأ دین می شود. از این رو اگرچه درمسئله دوم سؤال از علت دین به عنوان پدیده ای روانی واجتماعی است ودرمسئله اول سؤال از علت دین به عنوان پدیده ای خارجی است، ولی بنابرپیش فرض نظریه پرداز، ممکن است همین امر روانی ویا اجتماعی منشأ پیدایش این امر خارجی نیز باشد.

علل گرایش به دین:
درمورد عوامل گرایش انسان به دین نظریات مختلفی ازطرف جامعه شناسان، روانشناسان وفلاسفه غربی ومسلمان مطرح شده است که به5نظریه مهم آن خواهیم پرداخت.
1-دیدگاه راسل: برتراند راسل فیلسوف انگلسی که مادی الحادی است، چنین ادعا کرده که علت دینداری درانسانها دوعامل ترس وجهالت است،اودرتوضیح نظریه خود می گوید:انسانهای ابتدایی درزمانی که هنوز علم وتکنولوژی پیشرفت نکرده بود، عوامل طبیعی حوادث وپدیده ها رانمی دانستند مثلاً هنگامی که باران می بارید، یاطوفان وسیل وزلزله ای بوقوع می پیوست، چون انسانها علت آن را نمی دانستند معتقد می شدند که این حوادث نتیجه خشم نیروی ما فوق طبیعی است ونام اوراخدا می گذارند وکم کم مقررات رابرای رضایت او از خود وضع می نمودند. نام دین به خود گرفت، همچنین ترس دروجود انسان از حوادث وحشتناکی خود را نیازمند به یک پشتوانه معنوی بداند که به او دربرابر این احساس، احساس آرامش دهد از آن روی به موجودی آرامش دهنده بنام خدا معتقد گردید وچون به خود او دسترسی نداشت نماد وسنبلی ازاو بصورت بتهای سنگی ویاچوب ساخته وآنها را پرستش نمود، از این جاکم کم، دین سرچشمه گرفت،نتیجه آنکه دین معلول دوعامل ترس وجهل میباشد.

نقد دیدگاه راسل:
اولاً: اگرعلت دینداری، ترس وجهالت باشد باید هرکجا ترس وجهالت است، دین هم باشد، زیرا همیشه بدنبال علت، معلول هم خواهد آمد یا بعبارتی هرکجا معلول باشد، حتماً علت آن محقق شده است، درصورتی که هرگز چنین نیست، زیرادربسیاری از ملل باوجودترس وجهالت اثری از خداپرستی نیست مانیز نمونه هایی ازسکونتهای موجود کشورهای لائیک،یاپیامبران ومصلحانی را می بینیم که از هیچ قدرتی ترس نداشتند، اما خداپرست بودند، همچنین دانشمندان بزرگی درعلوم طبیعی منزلتی بلند داشتند که خداپرست نیز بوده اند، یعنی نسبت به عوامل باران وزلزله، جاهل نبوده اند،ثانیاً:اگر این دیدگاه صحیح باشد باید تمام ادیان برای بقاءخود وعامل ترس وجهالت را ترویج نمایند زیرا این دوعامل همانگونه که علت محدثه اند، علت مبقیه نیز هستند، لذا باید همیشه ادیان با شعار ترس وجهالت پیروان خود را حفظ نمایند این درحالی است که ادیان ابراهیمی پیوسته با این دوعامل مبارزه می نمودند وبه نترسیدن از غیرخدا ورشدوشکوفایی علمی توصیه می نمودند. قرآن که سند زنده دین اسلام است با آیات متعددی با این دوعامل به مبارزه برخاسته وپیروان خود را ازآن برحذر می دارد.

خدا

معیارهای ازدواج

معیارهای ازدواج

یکی از سپرهای قوی برای حفظ دین، ازدواج است. تسریع در امر ازدواج فایده‏های فراوانی دارد و تأخیر آن زیان‏های بسیار. کم‏تر عاملی پیدا می‏شود که به اندازه فساد و انحرافات جنسی، به نوجوانان و جوانان لطمه بزند. این مفاسد لطمه هایی می‏زند که در کل زندگی و در طول عمر انسان تأثیر سوء دارد. حال که ازدواج مفید و لازم است، باید ببینم معیارهای یک همسر خوب چیست؟

شرایط عمومی ازدواج

یک سؤال مطرح می شود که با توجه به مشکلات اقتصادی و نابسامانی هایی که جوانان با آن روبرو هستند چگونه ازدواج نمایند؟ برای رفع این نگرانی و اضطراب، جوانان عزیز و مؤمن باید به چند نکته توجه داشته باشند تا بتوانند در این مرحله از زندگی موفق شوند:

 1- توکل به خدا و اعتماد به خداوند: رمز موفقیت درمشکلات از جمله مسأله ازدواج توکل و اعتماد به خداست. باید انسان ایمان خود را به خدا و وعده‌هایی‌که داده است محکم واستوار کند و از بدگمانی و دو دلی نسبت به وعده‌های الهی بدور بوده و مطمئن باشد پروردگار بزرگ او را تنها نمی‌گذارد و به حال خود رهایش نمی کند. در همین رابطه برای رفع دل نگرانی نسبت به کاستی‌های معیشتی فرموده است: «اگر نیازمند باشند خدا از فضلش آنان را بی نیاز گرداند.»(نور/32) و نیز روایاتی‌که در بخش اول ذکر شد بر این نکته تأکید دارند

 2- دوری از تشریفات: کنار گذاشتن تشریفات زاید، هزینه‌های قابل حذف و دوری کردن از مراسم پر سر و صدا و پر خرج.

 3- قناعت: علاوه بر دوری از تشریفات، زندگی را باید بر اساس قناعت پایه ریزی کرد و معنای قناعت آن است که در اداره زندگی به حداقل بسازد.

 4- بهره‌گیری از خلاقیت، ابتکار و تجربیات دیگران:  انسان موجودی است نیرومند، مبتکر، خلاق و دارای استعدادهای شگرف ذاتی که خداوند در او به ودیعت نهاده است. اگر به این نیروی خارق العاده پی ببرد و از آن استفاده کند قادر است بزرگترین موانع و مشکلات را با سرپنجه تدبیر از سر راه بر دارد.

 کسی که مشکلی به نام ازدواج را پیش رو دارد، لازم است باهوشمندی، موقعیت، جایگاه و امکانات موجود و بالقوه خود را دریابد و به گونه‌ای گام در این راه نهد که کامروا به مقصد برسد و از غلبه دادن احساسات و خیال پردازی ها بر واقعیات پرهیز کند. از سوی دیگر بهره‌گیری از تجربه دیگران به‌ویژه پدرو مادر و دوستان و بستگان دلسوز سرمایه گرانبهایی ‌‌است که فرد باید آن را با فکر و تدبیر خویش آمیخته کرده و با بهره‌گیری از آن بر مشکلات فایق آید.

توقع این‌که از روز اول زندگی هیچ کم و کاستی در زندگی نباشد و از هر حیثی تکمیل باشد، تصوری به‌دور از واقعیت و امری خیال پردازانه است بلکه تکمیل زندگی نیز مشمول قانون تدریج است و همانطور که همه امور مربوط به این جهان به تدریج شکل گرفته و کامل می شود، زندگی نیز چنین است.

 5 - انتخاب همسر موافق و هم‌شأن:

 اگر همسر به معنای واقعی ، همسری هم‌شأن و هم‌سنگ در تمام زمینه‌های گوناگون عقیدتی و مذهبی، اخلاقی، فرهنگ خانوادگی ، اصالت و نجابت، شغل، تحصیلات و سایر موارد باشد، بسیاری از مشکلات با همدلی طرفین قابل رفع است. علت تأکید اسلام عزیز بر اوصاف بایسته یک همسر آسان شدن زندگی و رهایی از گره‌های کور آن است. این‌که اسلام تأکید دارد با انسان بی دین و سست ایمان ازدواج نکنید؛ با زن بدخو همدم نشوید؛ از زن کثیف و لجباز و بیگانه‌گرا دوری کنید و دهها سفارش و هشدار دیگر برای روان شدن روال زندگی و برای آن است که ازدواج با چنین افرادی هدف مقدس زندگی را تأمین نمی‌کند و نتیجه‌ای جز خون جگر خوردن ندارد.

برنامه ریزی ازدواج

در برنامه ریزی ازدواج از هفت عامل نام برده می شود که در امر ازدواج تأثیر بسیار مهمی دارد . این عوامل عبارتند از :

1-نیت واراده  آگاهانه برای ایجاد خانواده و ساختن زندگی مشترک:

 نیت نه تنها یک امر ذهنی نیست ، این پدیده  مجموعه ای از طراحی های ذهنی و عملی است که سخت کوشی و تلاش بهینه و کار‌ آمد، بخشی از آن به شمار می آید . کسی که برنامه ای شفاف و روشن برای  این امر مهم داشته باشد ، استحکام و بقای این پیوند  مقدس را رقم زده است . البته این نکته  را هم نباید  فراموش کنیم که هر گاه  انسان به کار مقدس و ارزشمند،  به ویژه ازدواج دست بزند ، دستهایی نامرئی از آستین  رحمت الهی  خارج می شود و یاری اش می دهند  .

2- سلامت روح و جسم :  انسان سالم به وجود آورنده خانواده سالم است و چون اجتماع ، مجموعه خانواده ها است وقتی سلامت روان پایه و اساس زندگی های مشترک باشد، بالندگی اجتماعی به ارمغان می آورد . سلامت جسم در مرتبه بعد است . در مسأله ازدواج سلامت  اندیشه  و روان و خلقیات از اهمیت ویژه برخوردار است .

3-داشتن منبع در آمدمناسب : بحث تأمین برای یک ازدواج موفق و زندگی پرخیر و برکت بسیار ضرورت  دارد .مسأله اشتغال و تأمین خانواده ، نوعی امنیت  روانی ایجاد می کند که لازمه زندگی مشترک است . دانشجویانی که به ازدواج تمایل دارند با جد و جُهد در کنار درس حرفه ای می یابند و مسأله تأمین را تا حد زیادی حل میکنند . یاری خانواده  در این زمینه  نیز از عوامل آسان کننده‌ ازدواج است . البته در این مراحل صبر ، قناعت ، پذیرش وضع موجود و تلاش برای تأمین  هر چه بیشتر ضرورت دارد . امام علی ( علیه السلام )  در این زمینه  می فرمایند : «کسی که به خاطر ترس از فقر و مشکلات مالی ازدواج را ترک کند ، به خداوند سوء ظن پیدا کرده است.» چون خداوند می فرماید ؛ اگر فقیر باشید و ازدواج کنید ، خدا از فضل خود آنها را بی نیاز میکند .

4-سن  ازدواج : زوج مناسب باید از نظر جنسی به بلوغ کامل رسیده باشد و از جهت روحی و روانی  برای پذیرش مسئولیت  ازدواج آمادگی داشته باشند . امروزه با عنایت  به بحث تحصیل و کار و امکانات ، تعریف خاصی از سن مناسب وجود ندارد .یعنی با لحاظ کردن  بلوغ جسمی و روحی و تطبیق با شرایط زمانه ، از جهت  تحصیل و اشتغال و تأمین ، می توان در خصوص ازدواج تصمیم گرفت .

5-ثبات عاطفی : داشتن ثبات عاطفی و کنترل عواطف و احساسات در امر ازدواج بسیار تعیین کننده و مهم است . حوصله و بردباری ، صداقت و خلوص ، بی آلایشی . مهربانی ، گذشت ،صمیمیت ، اعتماد ، اطمینان ، نظم و انضباط ،همکاری ،سازگاری ، تعهد ، سخاوت ، حسن تفاهم و بالاخره  انعطاف ، از عمده موارد ثبات عاطفی اند . به طور کلی، ازدواج عامل تعادل عاطفی است  به شرطی که زوج ها در تعامل های خود به مؤلفه های آن توجه داشته باشند .

6-داشتن منطق و مسئولیت پذیری :مسئولیت پذیری نوعی اعتماد خاطر و امنیت  روانی به همراه  می آورد و از راههای اساسی کاهش صدمات  زندگی و حیات مشترک زناشویی است . بنابر این  تا این حس در وجود جوان به ظهور نرسیده است  ، نمی تواند به سمت یک زندگی مشترک گام بردارد .       

7-آشنایی جوانان با قوانین و مقررات ازدواج:

 آشنایی مقدماتی با حقوق و قوانین تشکیلی خانوداه  در پایداری  ازدواج و شیرینی  و لذت زندگی بسیار مؤثر است . از جمله حقوق ، حقوق قانونی و شرعی ،مهریه و حدود اختیارات  زوجین در برابر یکدیگر تقسیم کار ، حقوق زن ، تعهدات اصلی و فرعی ،شروط و تربیت فرزند است .


ازدواج ام کلثوم با عمر

ازدواج عمر با ام کلثوم

یکی از مهمترین شبهات اهل سنت به شیعه این است که می‌گویند: اگر حضرت علی (ع) با خلفا مشکلی داشتند و آنها را غاصب حکومت  می‌دانستند، چرا دختر خود ام کلثوم را به عقد عمر در آوردند؟ البته که این حرف از دروغهای  بزرگ تاریخ است . در این مقاله با استفاده از منابع اهل سنت به این مسأله پرداخته شده است .

روایت ازدواج :

ام کلثوم ، دختر علی بن أبی طالب ... که مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود ... عمر بن خطاب با او ازدواج کرد ؛ در حالی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود ! تا زمانی که عمر کشته نشده بود در کنار او به سر می برد و زید بن عمر و رقیه را به دنیا آورد . بعد از عمر ، با عون بن جعفر بن أبی طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج کرد . وقتی محمد بن جعفر از دنیا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زینب ازدواج کرد ..

                                                                                            (الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 463. )

 

در این حدیث آمده است که ام کلثوم بعد از به کشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمویش عون بن جعفر ازدواج کرد . بعد که عون فوت کرد ، با برادرش محمد ازدواج کرد و بعد از آن که محمد فوت کرد ، با عبدالله برادر دیگرش ازدواج کرد ؛ در حالی که راوی فراموش کرده که عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 یا 17 هجری در زمان خلیفه دوم کشته شده‌اند ؛ یعنی همسر دوم و سوم ام کلثوم قبل از همسر اول فوت کرده‌اند !

ابن حجر در الاصابه می‌گوید :

وقال أبو عمر استشهد عون بن جعفر فی تستر وذلک فی خلافة عمر وما له عقب.

علاوه بر این که ازدواج ام کلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زینب امکان پذیر نیست و مضمون روایت جمع بین دو خواهر می باشد ؛ زیرا حضرت زینب تا بعد از واقعه کربلا زنده بود و همسر عبد الله بوده است .( الاصابه، ج8، ص464 .)

- ابن عبد البر می‌گوید : عمر به علی ( علیه السلام ) گفت : ام کلثوم را به همسری من در بیاور ، من می‌خواهم به وسیله این ازدواج به کرامتی برسم که احدی نرسیده است . امام گفت : من او را نزد تو می‌فرستم ، اگر رضایتش را جلب کردی ، او را به عقدت درمی‌آورم ـ گر چه ام کلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه ‌آورد ـ امام (علیه السلام) ام کلثوم را به همراه پارچه‌ای نزد عمر فرستاد و به او گفت : از جانب من به عمر بگو ، این پارچه‌ای است که به تو گفته بودم ، ام کلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت : به پدرت از جانب من بگو ، من راضی شدم خدا از تو راضی باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد . ام کلثوم گفت : چرا چنین می‌کنی ؟ اگر خلیفه نبودی ، دماغت را می‌شکستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت : مرا به نزد پیر مرد بدی فرستادی .(تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج 6، ص 180.)

- علی (علیه السلام) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد ...

چگونه است که یک دختر خردسال زشتی چنین عملی را درک مى کند ؛ اما خلیفه مسلمین آن را درک نمى کند ؟آیا سزاوار است که خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین عمل زشتی را انجام دهد ؟ و آیا چنین کسی می‌تواند خلق خدا را به صراط مستقیم الهی هدایت کند ؟

ابن سعد در الطبقات الکبری می‌نویسد : بعد از آن که عمر ام کلثوم را از امام علی (علیه السلام) خواستگاری کرد ، به مهاجرین و انصاری که در کنار قبر پیامبر نشسته بودند گفت : رفئونی فرفؤوه وقالوا بمن یا أمیر المؤمنین قال بابنة علی بن أبی طالب .(الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج 8 ، ص 463 .)                             به من تبریک بگویید ، پس به او تبریک گفته و سؤال کردند ، در باره چه کسی تبریک بگوییم ؟ عمر گفت : به خاطر ازدواج با دختر علی .

تبریک گفتن با جمله « رفئونی» یا « بالرفاء والبنین » در زمان جاهلیت مرسوم بود ؛ هنگامی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم مبعوث شدند ، از این عمل نهی کردند ؛ چنانچه نووی تصریح می‌کند :وکانت ترفئة الجاهلیة أن یقال ( بالرفاء والبنین ) ثم نهى النبی صلى الله علیه وسلم عنها . المجموع ، محیى الدین النووی ، ج 16 ، ص 205 .

تبریک گفتن جاهلیت به این صورت بود که می‌گفتند : « بالرفاء والبنین » ، سپس پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم از آن نهی کرد.

یعنی بین ام کلثوم و عمر بیش از 50 سال فاصله سنی وجود داشته است .امیر المؤمنین علیه السلام ، چون موافق با این ازدواج نبود ، عین همان سخن پیامبر را که در هنگام خواستگاری از حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود ، بیان کرده و می‌گوید :ام کلثوم هنوز خردسال است .جالب این است که عمر بن خطاب خودش با ازدواج پیرمردان با دختران جوان مخالف بوده است . ابن عساکر در تاریخ المدینة می‌نویسد : أتى عمر بن الخطاب بامرأة شابة زوجوها شیخاً کبیراً فقتلته فقال: أیها الناس اتقوا الله ولینکح الرجل لمته من النساء ، ولتنکح المرأة لمتها من الرجال یعنی شبهها .(تاریخ المدینة ، ج2، ص 769 ،)

زنی جوانی را که با پیرمردی ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود ، نزد عمر آوردند ، عمر گفت: ای مردم از خدا بترسید ،‌ هر مردی باید بازنی همسان خودش (هم کفو خودش ) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او هست . آیا این عمل مصداق این آیه نمی‌شود :

أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُون‏ البقرة /44 .

آیا مردم را به نیکى دعوت مى‏کنید ؛ اما خودتان را فراموش مى‏نمایید ؛ با این که شما کتاب (آسمانى) را مى‏خوانید ! آیا نمى‏اندیشید ؟ ! و همچنین سرخسی حنفی از بزرگان اهل سنت در کتاب المبسوط ج 4 ، ص 196 می‌نویسد :

وبلغنا عن عمر رضی الله عنه أنه قال لأمنعن النساء فروجهن الا من الأکفاء ... وفیه دلیل أن الکفاءة فی النکاح معتبرة .

از عمر روایت شده که می‌گفت : من از ازدواج زنان جلوگیری می‌کنم ؛ مگر این که با همتای او ( هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است .       

  آیا می‌توان خانواده و نسب عمر را با نسب ام کلثوم مقایسه کرد ؟ آیا صحّاک ، با حضرت زهرا که سیده زنان اهل بهشت است ، می‌تواند یکسان باشد ؟ آیا خطاب را می‌توان با رسول اکرم و امیر المؤمنین علیهما السلام برابر دانست ؟ == تمامی اصحاب رسول خدا ؛ اعم از مهاجرین و انصار به انتخاب عمر اعتراض کردند و عمده دلیل آن‌ها نیز خشونت ذاتی و اخلاق تند عمر بوده است . روایت در این باب آن‌قدر زیاد است که از حد تواتر نیز گذشته است . ما این دو روایت از زبان ابن تیمیه و شاه ولی الله نقل کردیم به این خاطر بود که اهل سنت و به خصوص وهابیت ، سخن آن دو را از سخن پیامبر نیز بالاتر می‌دانند و لذا نمی‌توانند از این بابت ایرادی بگیرند .(الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، ج 3 ، ص 54 55 و تاریخ الطبری ، ج 3 ، ص 270 .)

عمر بن خطاب ابتدا به خواستگارى ام کلثوم دختر ابوبکر رفت ، عایشه این پیشنهاد را با خواهرش مطرح کرد . در پاسخ گفت : مرا با او کارى نیست . عایشه گفت : آیا امیرالمؤمنین را نمى خواهى ؟ گفت : آرى نمى خواهم ، او در زندگى سخت و خشن و با زنان تندخو و بد رفتار است .

عایشه کسى را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را برای او بازگو کرد . عمرو عاص گفت : من ماجرا را درست مى کنم ، آن گاه نزد عمر رفت و گفت : اى امیر مؤمنان خبرى شنیده ام که خدا کند درست نباشد ، عمر گفت : چیست ؟ گفت : ام کلثوم دختر ابوبکر را خواستگاری کرده‌ای ؟ گفت : بله ، مرا براى او نمى‌پسندى یا او را براى من نمى‌پسندى ؟ گفت : هیچکدام ، ولى او نوسال است و در سایه ام المؤمنین عایشه با ملایمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخویى و ما از تو مى ترسیم و نمى توانیم هیچیک از عادات تو را بگردانیم ... و من بهتر از او را به تو نشان مى دهم : ام کلثوم دختر على بن ابیطالب را...» اخلاق بد عمر آن قدر معروف بوده است که حتی دختران خردسال از آن آگاه بوده اند .و جالب این است که عمر سخن عمروعاص را می‌پذیرد تا مبادا با اخلاق بد خود روح ابوبکر را آزرده باشد ؛ اما به خود جرأت می‌دهد که به پیشنهاد عمروعاص ناصبی به خواستگاری دختر رسول خدا برود . آیا رعایت حق ابوبکر لازم ؛ اما رعایت حق رسول خدا لازم نیست ؟

این نشان می‌دهد که هدف عمروعاص نیز از این پشنهاد اذیت و‌ آزار ذریه رسول خدا بوده است و گرنه با توجه به علمی که از اخلاق عمر داشت ، نباید این پشنهاد را می‌کرد .

حتی در زمان خلافت عمر ، بسیاری از صحابه می‌آمدند و به از بابت اخلاق تند و آزار و اذیتی که نسبت به مردم روا می‌داشت اعتراض می‌کردند . مسلم نیشابوری در صحیحش می‌نویسد که أبی بن کعب خطاب به عمر گفت :

یَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلَا تَکُونَنَّ عَذَابًا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ . ای پسر خطاب ! بر اصحاب رسول خدا عذاب نباش .  (صحیح مسلم ، ج 6 ، ص179،).

: امام علی علیه السلام عمر را دروغگو ، خیانت کار و ...می‌داند :

مسلم نیشابوری به نقل از عمر بن الخطاب می‌نویسند که وی خطاب به امام علی علیه السلام و عمویش عباس گفت :ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .                   0  صحیح مسلم ، ج5 ، ص152 ، کتاب الحدود ، باب حکم الفئ .)ابوبکر از دنیا رفت و من بعد از او خلیفه پیامبر و ابوبکر شدم و شما ( علی علیه السلام و عباس ) مرا دروغگو ، گناه کار ، فریب‌کار و خیانت‌کار می‌دانستید .این اعتقاد واقعی امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم بوده است ؛ آیا امکان دارد که شخص عاقل دختر نازنینش را به چنین فردی بدهد ؟ چه رسد به علی(ع).

ازدواج با تهدید:‌ هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند که آن حضرت فرمود : زمانی که عمر بن الخطاب از ام کلثوم خواستگاری کرد ، امیر المؤمنین به او فرمود : ام کلثوم خردسال است . امام صادق می‌فرماید : عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت : من چگونه ام ، آیا مشکلی دارم ؟ عباس گفت : تو را چه شده است ؟ عمر گفت : از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگاری کردم ، دست رد بر سینه‌ام زد ، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد ، هیچ کرامتی را برای شما نمی‌گذارم ؛ مگر این که آن را از بین ببرم ، دو شاهد بر می‌انگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد . عباس به به نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمد ، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این باره را بر عهده او نهد ، حضرت امیر نیز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت .( الکافی ، 5 ، 346)

از امام صادق علیه السلام در باره ازدواج ام کلثوم سؤال کردند ، حضرت فرمود : او ناموسی است که از ما غصب کرده‌اند

طبرانی و هیثمی می‌نویسند : بعد از آن که امام علی علیه السلام با عقیل ، عباس و امام حسن مشورت کرد ، عقیل مخالفت و به امام علی علیه السلام اعتراض کرد و گفت اگر این کار را انجام دهی ، چنین و چنان می‌شود . امام علی علیه السلام به عباس فرمود : والله ما ذلک منه نصیحة ولکن درة عمر أحرجته إلى ما ترى .     (معجم الکبیر ، ج3 ، ص45 )

به خدا سوگند ! سخن او از روی خیرخواهی نبود ؛ بلکه تازیانه عمر او را به آن‌چه می‌بینی واداشته است .


اسناد هجوم به خانه حضرت زهرا(س)

 

 

اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

 

از سیاهترین روزهای تاریخ برای اهل سنت ، فاجعه شهادت حضرت زهرا(س) است که امروزه علما و عامه اهل سنت نسبت دادن آن به خلیفه دوم را دروغ و تهمت می‌شمارند . در این نوشته با استفاده از اسناد و مدارک اهل سنت به اثبات این موضوع پرداخته شده است . انشاء الله که مرضی خداوند و حضرت زهرا (س) قرار گیرد.

 

منابع اهل تسنن :

1 . امام الحرمین جوینی (730هـ) :

از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد ، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب ، می‌آوریم .

امام الحرمین جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :

روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :

وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا(فاطمه) ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ‏ إِرْثَهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا (پهلو)وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ ... فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .

فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین‏ . (فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 ).

 

2. ابن أبی شیبه (239هـ) :

وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می‌گوید :

أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : یا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم(اجتماع شما تکرار شود) لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه ... .( المصنف ، ج8 ، ص 572)

 

3 . علامه بلاذری (270هـ) :

إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر و معه فتیلة . فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة : یابن الخطاب ! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک . (انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586.)

 

4 . ابن قتیبه دینوری (212-276هـ) :و عمر رضا کحالة (معاصر)

وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد(جستجو می‌کرد) قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه ، فبعث إلیهم عمر ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی ، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذی نفس عمر بیده . لتخرجن أو لأُحرقنّها علی من فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ، إن فیها فاطمة ؟ فقال :       وإن فی روایة أن عمر جاء إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین . «ابن قتیبه» مى افزاید:... فاطمه(علیها السلام) چون صداى آن ها را شنید ، با صداى بلند ندا کرد:

یا ابت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه

              (الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30 .)

انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه :

برخی از وهابیون ، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه اشکال می‌کنند و از این طریق می‌خواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و حقایقی را که آشکار کرده است ، از اعتبار بیندازند . که در جواب می‌گوییم :

اولاً : این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینورى» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطى از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانه هاى مصر ، پاریس ، لندن ، ترکیه و هند موجود است ؛

ثانیاً : بسیارى از علماى اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آن‌ها ، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخى به آن استناد کرده اند . ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره می‌کنیم :

1. ابن حجر هیثمى در کتاب تطهیر الجنان و اللسان .ص72 .

2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ص248.

3 . نجم الدین عمر بن محمد مکى مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذکر حوادث سال 93 هـ

7 . جرجى زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» ج2، ص171.

8 . فرید وجدى در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» ج2، ص754.

ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و ناگوارى که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ایراد گرفته اند که چرا وى به وظیفه پرده پوشى و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است ! آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران مى بایست از نقل این حقایق خوددارى مى کرد !!

ابن حجر هیثمی می‌نویسد :

صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابة.

5 . محمد بن جریر طبری (310هـ) :

عن زیاد بن کلیب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر(پای او لغزید) فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه. (تاریخ الطبرى ، ج2 ،‌ ص443)

.

6 . مسعودی شافعی (345هـ) :

فهجموا علیه وأحرقوا بابه ، واستخرجواه منه کرهاً ، وضغطوا(فشار دادند) سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً

                                                                                                                               (اثبات الوصیة ، ص143.)

تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیة نام او را در زمره علمای شافعی مذهب می آورد ؛ از این رو ،‌اشکال شیعه بودن وی مردود است .الطبقات الشافعیة ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225، چاپ دار احیاء الکتب العربیة .

 

7 . ابن عبد ربّه (463هـ) :

ابن عبد ربّه در العقد الفرید می‌نویسد :

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علىّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبیر فقعدوا فى بیت فاطمة حتّى بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار على أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة(= بیعت)

                                                                                                 (العقد الفرید، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر ).

8 . مقاتل بن عطیة (505هـ) :

ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب(با تهدید) و السیف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمة(علیها السلام) و احرق باب الدار .

                                                                                             (الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطیه ، ص160 و 161 )

9 . شهرستانی (548هـ) :

فقال أی النظام إن عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتى ألقت الجنین من بطنها وکان یصیح أحرقوا دارها بمن فیها وما کان فی الدار غیر علی ، وفاطمة ، والحسن ، والحسین ، انتهى وفی ذیل الصفحة زیادة هذه الکلمة ( ألقت المحسن من بطنها ) .

                                                                                            (الملل والنحل للشهرستانی المتوفى سنة 548 ، ص 83) .

10. ابن تیمیه حرانی (728هـ) :

وی بعد از نقل سخن علامه حلی رضوان الله تعالی که گفته بود :

وهذا یدل على إقدامه(هجوم عمر) علی بیت فاطمة عند اجتماع أمیر المؤمنین والزبیر وغیرهما فیه .

عمل خلیفه اول را در هجوم به خانه صدیق طاهره سلام الله علیها ، این گونه توجیه می‌کند :

وغایة ما یقال إنه کبس البیت لینظر هل فیه شیء من مال الله الذی یقسمه وأن یعطیه لمستحقه ...     (منهاج السنة ، ج4 ، ص220)

11 ..تاریخ ابوالفداء، ج1، ص156 طبع مصر بالمطبعة الحسینیة .

12 . صفدی (764هـ) : الوافى بالوفیات ، ج5 ، ص347

انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.

13 .ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان ج1 ، ص 268و ذهبی در میزان الإعتدال می‌نویسند :

إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.

14 . محمد حافظ ابراهیم (1287-1351هـ): ج1 ،‌ ص82

محمد حافظ ابراهیم ، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد ، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است . وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّة» ، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت : اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید ، خانه را به آتش می‌کشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد .

جالب آن است که وی قصیده‌اش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند .  وی در این قصیده می‌گوید :

وقولة لعلی قالها عمر أکرم             بسامعها أعظم بملقیها

حرقت دارک لا أبقی علیک بها         إن لم تبایع وبنت المصطفى فیها

ما کان غیر أبی حفص بقائلها         أمام فارس عدنان وحامیها .

 

منابع شیعه:

در باره شهادت صدیقه شهیده ، روایات فراوانی در کتاب‌های شیعه وجود دارد که حتی می‌توان در این باره ادعای تواتر کرد ، ما در این جا به جهت اختصار فقط به دو روایت اشاره می‌کنیم :

1ـ «سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسى» آورده است: ص 150

فقالت فاطمة علیها السلام : یا عمر ، ما لنا ولک ؟ فقال : افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم . فقالت : ( یا عمر ، أما تتقی الله تدخل على بیتی ) ؟ فأبى أن ینصرف . ودعا عمر بالنار فأضرمها(فشار) فی الباب ثم دفعه فدخل .

2ـ الکافی، الشیخ الکلینی ، ج‏1، ص 458 ، باب مولد الزهراء فاطمه علیها السلام ، ح2 .


مناظره محمد بن عبد الوهاب با خدا !!!

    نظر

 

مناظره محمد بن عبدالوهاب با خدا !!!

  

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آنچه در اینجا می خوانید مناظره ای است فرضی میان خداوند متعال و محمدبن عبدالوهاب که سخنان خداوند از قرآن کریم اخذ و سخنان محمدبن عبدالوهاب از افکارش و افکار وهابیان امروز گرفته شده است.

 

 

-   خداوند متعال : و إذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین (بقره /34) ؛ هنگامی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید , همه سجده کردند جز ابلیس که امتناع کرد و تکبر ورزید و از کافرین بود.

 

-   محمد بن عبدالوهاب : خدایا این شرک است  که تو به ملائکه فرمان داده ای آدم را سجده کنند . چرا مردم را به سجده بر آدم وادار می کنی ؟

 

 

-   خداوند متعال :  و رفع ابویه علی العرش و خرُّوا له سُجدا و قال یا ابت هذا تأویل رویای من قبل قدجعلها ربی حقا (یوسف/100) ؛ یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند و برادران یوسف پیش او به سجده افتادند . یوسف گفت : ای پدر! این تأویل خواب من است که پیش از این دیده بودم و خداوند آن را محقق ساخت.

 

-   محمد بن عبدالوهاب :  خدا یا چرا پیامبرت یعقوب و یوسف باید اجازه دهند که برادرانش پیش او سجده کنند . برادران یوسف مشرک شده اند و قتل شان واجب . یعقوب و یوسف باید آن ها را می کشتند.

 

 

-   خداوند متعال : و إذ جعلنا البیت مثابه للناس و أمنا و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی (بقره/125) ؛ [به یاد بیاورید] هنگامی که ما کعبه را محل بازگشت مردم و محلی امن قرار دادیم. [برای تجدید خاطره] مقام ابراهیم را محل عبادت خود قرار دهید .

 

-   محمد بن عبدالوهاب : خدایا چرا گفته ای مقام ابراهیم را محل عبادت خود قرار دهید . چرا مکان یک بشر را محل عبادت خود قرار می دهی ؟ این شرک است . هیچ بشری به هیچ وجهی نباید دخلی در عبادت تو پیدا کند. چرا یک بیابان نامربوط به بشر را محل عبادت خود قرار ندادی که مقام ابراهیم را محل عبادت خود قرار دادی ؟ این باعث می شود مردم یاد بگیرند و محل اولیای دیگری چون رسول خدا(ص) و علی (رض) و... را محل عبادت خود قرار دهند . این ها همه شرک است .

 

 

-   خداوند متعال : فی بیوت أذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الآصال(نور/36) ؛ خانه هایی که خداوند اذن داده که بالا برده شود و در آن ها اسم خداوند برده شود که برای او صبح و شب تسبیح بگویند .

 

-   محمد بن عبدالوهاب : خدایا ! چرا تو اذن داده ای که خانه هایی محل عبادت قرار گیرند؟ در آن صورت مردم می آیند در قبر رسول الله (ص) نماز می گذارند که این خانه رسول خدا بوده است . چون رسول الله در تفسیر این آیه گفته این خانه ها خانه  های پیامبر است و خانه های علی و فاطمه هم از افضل ترین این خانه ها است . مردم می آیند در این خانه ها عبادت می کنند و مشغول نماز می شوند . محل قبر علی و فاطمه را هم چون پیامبرت گفته که خانه های آن ها هم از خانه های مأذون است , محل عبادت قرار می دهند. این ها همه شرک است .

 

 

-   خداوند متعال : ما من شفیع الا من بعد إذنه ذالکم الله ربکم فاعبدوه افلا تذکرون(یونس/3)؛ هیچ شفاعت کننده ای وجود ندارد مگر پس از اذن خداوند . این خدای شما است آن را پرستش کنید . آیا به یاد نمی آورید؟ .

 

-   خداوند متعال : و کم  من مَلَک فی السماوات لاتغنی شفاعتهم شیئا الا من بعد أن یأذن الله لمن یشاء و یرضی (نجم/26) ؛ چه بسیارند فرشتگانی در آسمان که شفاعت شان هیچ سودی ندارد جز پس از آنکه خداوند اذن بدهد برای کسانی بخواهد و راضی گردد.

 

-   خداوند متعال : و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن أذن له (سبأ/23) ؛ شفاعت سودی ندارد جز برای کسی که اذن داده شده باشد .

 

-   ا بن عبدالوهاب : خدا چرا استثنا کرده ای که جز برای کسیکه اذن شفاعت داده شود . باید بگویی به هیچ وجه شفاعتی در کار نیست و هیچ کسی نمی تواند شفیع باشد . اینکه تو استثنا کرده ای سبب می شود برخی از پیامبر و اولیایت بخواهند او را نزد تو شفاعت کنند . این شرک است که از غیر خدا شفاعت بخواهی .

 

 

-   خداوند متعال : قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین (یوسف /97) قال ساستغفر لکم ربی انه هو الغفور الرحیم (یوسف/98)  ؛ برادران یوسف گفتند : ای پدر برای گناهان ما از خدا طلب بخشش کن. یعقوب گفت : بزودی برای شما طلب آمرزش می کنم از خدای خود که او بخشنده مهربان است.

 

-   محمد بن عبدالوهاب : دیدی گفتم اگر اجازه بدهی مردم بلافاصله طلب شفاعت می کنند . این برادران یوسف پدر خود را شفیع قرار دادند و از تو طلب آمرزش کردند. این شرک است .

 

 

-   خداوند متعال : یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله و جاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون(مائده /35) ؛ ای مومنان از خدا بترسید و بسوی او وسیله ای بجویید و در راه خدا کوشش کنید باشد که به رستگاری برسید.

 

-   محمد بن عبدالوهاب : خدایا ! چرا امر کرده ای که مومنان  به نزد تو وسیله بجویند. آنان باید مستقیما نزد تو مراجعه کنند نه که نزد شفیعی رفته او را وسیله ای جهت تقرب به تو قرار دهند. این شرک است که مردم به غیر تو مراجعه کنند.

 

 

-   خداون متعال : اذهبوا بقمیصی  هذا فألقوه علی وجه ابی یأت بصیرا وأتونی باهلکم اجمعین(یوسف/93) فلما أن جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیرا  قال الم اقل لکم انی اعلم مالا تعلمون (یوسف96) ؛ یوسف گفت : این پیراهن مرا ببرید و آن را بر صورت پدرم بیاندازید تا بینا شود و تمام اهل خود را بیاورید. وقتی قاصد رسید پیراهن را به صورت یعقوب انداخت و یعقوب بینا شد. و یعقوب گفت مگر من نگفتم من چیزی می دانم که شما نمی دانید.

 

-   محمد بن عبدالوهاب :  خدا یا ! چرا این آیه را آورده ای . پیراهن که هیچ تأثیری ندارد . اینکه پیراهنی بتواند چشم نابینا را بینا کند نادرست است و این باعث خواهد شد مردم به ضریح پیامبر و اولیای تو چشم بمالند و از پیامبر و اولیا شفاطلب کنند چون فکر می  کنند وقتی پیراهن یوسف بتواند چشم یعقوب را بینا کند , ضریح رسول خدا(ص) که افضل انبیاء است حتما این کار را می تواند انجام دهد. درحالیکه درخواست شفا از غیر خدا شرک است و مشرک واجب القتل .

 

 

-   خداوند متعال : و کذالک اعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و ان الساعه لا ریب فیها إذ یتنازعون بینهم أمرهم فقالوا ابنوا علیهم بنیانا ربهم اعلم بهم . قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذن علیهم مسجدا(کهف/21) ؛ و این چنین مردم را متوجه حال آن ها کردیم تابدانند که وعده خداوند در مورد رستاخیز حق است. و در پایان جهان و قیام قیامت شکی نیست . در آن هنگام که میان خود نزاع داشتند ؛ گروهی می گفتند: بنایی بر آنان بسازید(تابرای همیشه از نظر پنهان شوند و از آن ها سخن نگویید که ) پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است . ولی آن ها که از راز شان آگاهی یافتند (و آن را دلیلی بر  رستاخیز دیدند) گفتند : مامسجدی در کنار مدفن آن ها می سازیم (تا خاطره آنان فراموش نشود).

 

-   محمد بن عبدالوهاب : خدا یا چرا این داستان را نقل کردی . وقتی هم نقل کرده بودی باید آن را شدیدا رد می کردی . چرا از کنار بنای مسجد بر قبر بدون هیچ انکار و ردی گذشتی در حالیکه در آیه بعدی که مردمان بعدا در مورد تعداد اصحاب کهف اختلاف خواهند کرد , بدنبال نقل داستان فرموده ای : فلاتمار فیهم الا مراءا ظاهرا ؛ بدون دلیل در مورد آن ها حرف نزنید. اینجا کار جدال کنندگان را تقبیح کرده ای اما آن جا کار بناکنندگان مسجد را تقبیح نکرده ای . در حالیکه بنای مسجد بر قبر ها شرک است .

 

 

-   خداون متعال : ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه (بینه /7) ؛ کسانی به خدا و رسولش ایمان آورده و اعمال صالح انجام می دهند , آن ها بهترین مخلوقاتند.

 

-   محمد بن عبدالوهاب : خدا یا پیامبرت گفته : منظور از خیر البریه در این آیه علی و شیعیانش هستند . چرا تو این آیه را فرموده ای در حالیکه شیعیان کافر هستند و مشرک و آن ها واجب القتل هستند در حالیکه تو آن ها را بهترین مخلوقات دانسته ای .       (سایت ولیعصر«عج»)

 

 

 


فتاوای خنده‏دار وهابیت

    نظر

 

فتواهای خنده دار وهابیت

  

دوستان عزیز سلام ، خوب است هراز گاهی جوان شیعه به اندیشه‌ها ،‌عقائد و نظرات فقهی سایر ادیان و مذاب سری بزند ، حد اقل فایده‌اش این است که قدر مذهب غنی و به‌روز خود را می‌داند. فتاوای زیر از علمای وهابیت(سلفیه) صادر شده‌است که البته چیز عجیبی نیست، زیرا دینی و مذهبی که بدون اهل بیت(ع) پیش برود ، هرگز نمی‌تواند گلیم خود را از آب بکشد و هر چه پیش می‌رود بیشتر گرفتار تاریکی و سر در گمی می‌شود . دوستان عزیز، با خواندن فتاوای زیر لحظاتی را به تفریح بگذرانید.

  

هر کسی که گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد!

 

مشایخ وهابی که به صدور فتواهای قتل و کشتار مسلمانان و پیروان اهل بیت (ع) مشهور هستند، فتواهای خنده داری نیز صادر می فرمایند! که خواندن آنها خالی از لطف نیست..

 

1ـ پوشیدن کمربند ایمنی حرام است!  زیرا مانع قضا و قدر می شود!!!

2ـ شستن گوشت قبل از پختن بدعت است.

ابن تیمیه: شستن گوشت بدعت است، چنانکه اصحاب پیامبر رضوان الله علیهم در عهد پیامبر(ص) گوشت را بدون شستن می پختند و می خوردند.

 

3ـ عبد الله النجدی: فوتبال حرام است مگر با این شروط و ضوابط.

سوال: ...جوانانی که چیزی از تقوا نمی دانند و به وقتشان اهمیتی نمی دهند و می گویند می خواهیم فوتبال بازی کنیم، می پرسند شروط و ضوابط بازی فوتبال چیست تا ما در ورطه تشبّه به کفار و طاغوتیان و دشمنان دین مثل آمریکا و روسیه و.. نیفتیم.

 

جواب: به آنها می گوییم اگر اصرار دارید بازی کنید و وقت خود را بگذرانید، باید شروط و ضوابط ذیل را رعایت کنید:

اول: خطوطی چهار طرف دور زمین نباشد؛ زیرا این خطوط ساخته کفار و قانون بین المللی فوتبال است!

دوم: کلماتی که کفار و مشرکان به عنوان قانون بین المللی فوتبال وضع کرده اند، مانند گل و اوت و پنالتی و کرنر و ...، گفته نشود زیرا گفتن این کلمات حرام است و هر کس که اینها را بگوید تنبیه و باید از بازی اخراج  شود و باید به او گفته شود که به کفار و مشرکین شبیه شده ای...

سوم: هر کس از شما که در اثناء بازی افتاد و دست یا پایش شکست، یا دستش به توپ خورد بازی به خاطر او نباید متوقف شود و به کسی که او را انداخته کارت زرد یا قرمز داده نشود، بلکه به هنگام شکسته شدن یا ضربه دیدن باید به قاضی شرع مراجعه شود تا آن بازیکن حق شرعی خود را همانطور که در قرآن است بگیرد و شما باید شهادت دهید که فلانی عمداً دست یا پای او را شکست...

چهارم: نباید در تعداد بازیکنان با کفار و یهود و نصارا و خصوصاً امریکای خبیث تبعیت کنید، به این معنا که نباید با یازده نفر بازی کنید، بلکه باید بر این تعداد اضافه یا کم کنید.

پنجم: باید با لباس خواب یا غیره خودتان و بدون شورت ها و پیراهن های رنگارنگ و شماره دار بازی کنید، زیرا این لباسها لباس اسلامی نیست، بلکه لباس کفار و غرب است.

ششم: هر کدام از شما که این شروط و ضوابط را رعایت کرد باید قصدش از بازی فوتبال تقویت بدنی برای جهاد فی سبیل الله و آمادگی برای زمانی باشد که به جهاد فراخوانده شود، نه گذراندن وقت و عمر و شادی از پیروزی ظنّ.

هفتم: نباید زمان بازی را 45 دقیقه قرار دهید، شما باید با کفار و فاسقان مخالفت کنید و در هیچ چیز مشابه آنان نباشید.

هشتم: نباید در دو نیمه 45 دقیقه ای بازی کنید، بلکه در یک  یا سه  نیمه بازی کنید تا مخالفت شما با کفار محقق شود.

نهم: هنگامی که یکی از دو تیم بر دیگری غلبه نکرد (تساوی بازی) و آنطور که شما می گویید توپ به دروازه ای وارد نشد، نباید برای بازی وقت اضافی یا پنالتی در نظر بگیرید (تا یکی پیروز شود)، بلکه بلافاصله بازی را تمام کنید، زیرا بازی به این طریق عین اجرای قوانین بین المللی فوتبال است!

دهم: در بازی فوتبال شخصی را به عنوان داور انتخاب نکنید، زیرا بعد از لغو قوانین بین المللی همچون گل و اوت و پنالتی و کرنر و... وجود او دلیلی ندارد! بلکه بودن او تشبّه به کفار و یهود و نصار و اطاعت از قوانین بین المللی است.

یازدهم: نباید در اثناء بازی، گروهی از جوانان جمع شوند و شما را تماشا کنند، چون قصد شما ورزش و تقویت بدنی است پس دلیلی ندارد آنها شما را نگاه کنند! هر چند که بگویید آنها باعث تشویق شما در تقویت بدنی و آمادگی برای جهاد هستند، به آنها بگویید بروید دنبال منکرات خودتان در بازارها و روزنامه ها و بگذارید ما بدنمان را قوی کنیم!!!

دوازدهم: هر کسی که گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد!

سیزدهم: دروازه باید به جای دو تیرک، سه تیرک داشته باشد، تا مشابه کفار نباشد تا مخالفت شما با قانون بین المللی طاغوتی سازمان فوتبال محقق شود.

چهاردهم: هنگامی که بازیکنی مصدوم شد، نباید بازیکن دیگری را جایگزین او کرد، زیرا این روش، ساخته کفار و مشرکین در آمریکا و ... است.

 

 اینها بعضی از شروط و ضوابطی است که مانع تشبّه به کفّار و مشرکین در بازی فوتبال می گردد... من به اجرای این شروط و ضوابط و سپس پرداختن به فوتبال دعوت نمی کنم، بلکه اینها در واقع برای کسی است که توان انجام ورزش های شرعی را ندارد و برای مؤمن صادق، ادلّه نقلی و عقلی مبنی بر تشبّه فوتبال به کفّار کافی است، زیرا انجام بازی فوتبال بغض انسان را نسبت به کفّار متزلزل می سازد، ولی جوانان این امر را شادی و بازی می پندارند (و تحسبونه هیناً و هو عند الله عظیم...).

 

در پایان امیدوارم که این پیام  برای جوانان و دیگران مؤثر و مفید باشد. اللّهم آمین.

                                                           به قلم: عبد الله النجدی         ریاض-ربیع الاول1423هـ

 

تحریم اهداء گل ـ هیئت علمای ارشد

 

بسم الله وحده و الصّلاة علی خیر خلقه محمد صلّی الله علیه و سلّم،

و بعد: فتوای کمیته دائم علمای ارشد کشور توحید (که خدا ایشان را یاری نموده و عزّت داده و دشمنانشان را ذلیل گردانده است).

 

این فتوا در تحریم این گلهای خبیث به دلیل بوهای تحریک آمیزی که دارند و به سبب اینکه این کار تقلید از غرب ملعون و مسخ هویّت اسلامی ناب شمرده می شود، است. از خدا می خواهیم که امّت اسلام را از این فتوا بهره مند سازد و حجت را بر آنها تمام کند، والله المستعان!

 

متن سؤال:

 

در بعضی از بیمارستانها، اماکنی برای فروش گل وجود دارد، و ما عیادت کنندگانی را می بینیم که دسته های گل را به بیماران تقدیم می کنند، این کار چه حکمی دارد؟

 

در طول قرون متمادی اهداء گل (طبیعی یا مصنوعی) هیچگاه جزء سنّت عیادت از بیماران نبوده و این عادتی است که از بلاد کفر وارد شده و عدّه ای که ایمان ضعیفی داشته اند، از آنها تأثیر گرفته و این عادت را انتقال  داده اند. حقیقت این است که بردن گل نفعی برای بیمار ندارد، بلکه تشبّه و تقلید محض از کفّار محسوب می شود و نه هیچ چیز دیگر، و فقط خرج کردن پول در غیر راه درست است که این اعتقاد فاسد را به دنبال دارد که این گلها باعث شفا می شود! بر این اساس نباید از گل در مورد مذکور استفاده کرد، نه به صورت فروش و نه خرید و نه اهدا...  

"این سخنان در حالی از طرف کارخانه های فتوا سازی وهابیت صادر میشود که امیران آنان با امضای قرار دادهای میلیاردی و اهدای کمکهای بلاعوض به همان بلادهای کفر ، نوکری خویش را به شکلی متفاوت به اثبات می رسانند..."     (سایت ولیعصر«عج»)

 

 

 


تعارض علم و دین(چکیده+منابع و مأخذ)

چکیده:

1- نخستین جدایی علم ودین حدود شش قرن قبل از میلاد رخ داد وباظهور مسیحیت وپیدایش بطلمیوس، نظریه زمین مرکزی وسکون خورشید برای پانزده قرن درمحافل علمی تثبیت شد.

درقرن هجدهم، مسأله جدایی علم بوسیله کانت مطرح شد ودرقرن نوزدهم، نظریه تکامل داروین ودرنیمه نخست قرن بیستم، اندیشه های نیچه مطرح گردید ونهایتاً درنیمه دوم قرن بیستم اندیشه بشری به معنویت ودین تغییر جهت داد.

2- تعارض علم ودین به سه معنی می باشد: 1- تعارض اصولی 2- تعارض میان دانشمندان علم ودین 3- تعارض میان علم ودین درمقابل عمل.

3- اقسام تعارض: سه قسم تعارض قابل تصور است.

الف)تعارض اصول ومبانی اعتقادی دینی با مسلمات علمی جدید.

ب)تعارض گزاره های علمی با گزاره های دینی

ج)تعارض روحیه علمی وروحیه دینی

4- شرایط تعارض: برای وجود تعارض احراز سه شرط ضروری است.

الف)وحدت یا اشتراک درقلمرو

ب)وحدت یا اشتراک درزبان

ج)احکام ناشی از داده های علمی واحکام برخواسته از ظواهر ونصوص دینی،چنان در تقابل با یکدیگر قرار داشته باشند که امکان جمع بین آنها ممکن نباشد.

5- مصادیق تعارض:

الف)دین وکیهان شناسی:

از یک منظر منازعه گالیله وکلیسا رامی توان یکی از مراحل افتراق تدریجی مشغله علم از مشغله دین به حساب آورد،کلیسا برای آنکه حق انحصاری تفسیر واقعیت را برای خود حفظ نگاه دارد،به گالیله وسایر دانشمندان رخصت دادبگویند نظریه خورشید  مرکزی یک مصنوع ریاضی است وصرفاًیکی از چندین طرح محاسباتی است که می توان برای تفسیر پایدارهای مشهورآلمان به استخدام گرفت.

ب) دین وفیزیک:

فیزیک نیوتن نیز مستلزم تصوری از خدابود که هیچ نسبتی با خدای کلیسا وکتاب مقدس نداشت،زیرا خدای فیزیک نیوتنی بعنوان ساعت ساز لاهوتی بودوخدای کتاب مقدس هرلحظه درحال مداخله مستقیم وبی واسطه درکار جهان بود.

ج) دین وزیست شناسی:

زیست شناسی جدید نیز با طرح نظریه تکامل انواع، الهیات مسیحی را باسه چالش مواجهه کرد:

1- حجیت اصلی ترین بخش های کتاب مقدس درباره خلقت یک باره انسان، مورد تردید واقع شد.

2- مقبول ترین تقریرات برهان نظم که حاکی از وجود طرح وتدبیر الهی درخلقت موجودات زنده بود، مورد تردید واقع شد.

3- مقام ومنزلت منحصر به فردانسان که حاکی از کرامت وشرافت ذاتی او بود درمعرض پرسش و انکارقرار گرفت.

د)دین وزمین شناسی: براساس محاسبه کلیسا، عمر زمین (ازابتدای خلقت آدم) شش هزار سال بود،امّا طبق نظریه تکامل انواع، حدود سیصد میلیون سال بود.

هـ) دین وعلوم انسانی:

ازنظرفروید: زندگی دینی انسان ریشه درسرکوب امیال وشهوات او دارد، اودرحوزه روان شناسی دین را مانندهنر، محصول سرکوب غریزه جنسی در دوره کودکی می داند.

درحوزه جامعه شناسی نیز ازدیدگاه دورکهایم، منشأهمه ادیان، توتم پرستی است که نمادی از پرستش جامعه است اما براساس دیدگاه مارکس، دین اساساً ایدئولوژیک بوده وتوجیه گر نظام است .

6- راه های حل تعارض:

الف) تفکیک قلمروهای علم ودین، یعنی تعریف آنها به گونه ای که هیچ قلمرو مشترکی نداشته باشند.

ب)تفکیک زبانهای علم ودین

ج)نفی واقع نمایی ازیکی از دوطرف این تعارض

د) تفصیل درقضایای علمی وتأویل کتاب مقدس

نتیجه:

درواقع بین دین وعلم تعارض حقیقی نیست ووجود تعارض یا بخاطر این است که آیات متون مقدس دستخوش تحریف قرار گرفته اندو یا نظریه علمی، اثبات نشده وتنها یک فرضیه می باشد. البته درمواردی که تعارض می نماید راه حل هایی برای رفع تعارض بیان شد، که درمقاله ذکر شده است.

توصیه: به خواننده گرامی توصیه می شود برای بررسی بحث علم ودین قبل از اطمینان نسبت به اثبات نظریه علمی وهمچنین احراز صحت سندی ودلالی آیات متون مقدس یا قرآن وروایات اسلامی، قضاوت ننماید.

کلید واژه ها:

علم ـ دین ـ کلیسا،کتاب مقدس ـ تعارض ـ کیهان شناسی ـ فیزیک ـ زیست شناسی ت زمین شناسی ـ علوم انسانی ـ قلمرو دین  ـ قلمرو علم ـ تکامل انواع ـ خلقت انسان

منابع ومآخذ

1- طباطبایی، محمدحسین،المیزان فی تفسیرالقرآن،بیروت،مؤسسه الاعلمی للمطبوعات،1390.

2-محمدرضایی،محمدودیگران،جستارهایی درکلام جدید،سازمان سمت،1381

3-آرتورکوستلر،خوابگردها،ترجمه منوچهر روحانی.

4-کارل مارکس،خانواده مقدس،نشردانشگاهی.

5-توکلی،غلامحسین،خاستگاه دین ازنظرفروید،سهروردی،تهران،1378.

6-رضایی اصفهانی،محمدعلی،رابطه علم ودین درغرب،مؤسسه فرهنگی دانش واندیشه معاصر،اول،79.

7-سرفرازی،عباسعلی،رابطه علم ودین،بوستان کتا قم.

8- زیگموندفروید،روان شناسی،ترجمه مهدی افشار،اول،مرکزنشردانشگاهی.

9-علیزمانی،امیرعباس،زبان دین،مرکزمطالعات وتحقیقات اسلامی،75.

10-امیل دورکهایم،صوربنیادین حیات دینی.

11-علیزمانی،امیرعباس،علم،عقلانیت ودین،دانشگاه قم،اول،83.

12-مایکل تپرسون ودیگران،عقل واعتقاد دینی،ترجمه احمدنراقی.

13-باربور،ایان،علم ودین،ترجمه بهاءالدین خرمشاهی،نشردانشگاهی،62.

14-سروش،عبدالکریم،جزوه«علم ودین»درسهای کلامی جدید.

15-فرهنگ جامع نوین ـ عربی ـ فارسی.


تعارض علم و دین(5)

راه های حل تعارض:

دریک تقسیم بندی کلی می توان رهیافتهای کلی درحل مشکل تعارض علم ودین را به شرح         ذیل برشمرد.

الف)برخی ازمتفکران سعی کرده اند تاباتفکیک قلمروهای علم ودین به حل این مشکل بپردازند، گالیله دربرخی از نوشته هاواظهارنظرهایش برتفکیک قلمروهای علم ودین تأکید می کند.[1]یعنی دین وعلم رابه گونه ای تعریف کنندکه هیچ قلمرو مشترکی نداشته باشند. همچنین کانت وپیروان او، با تفکیک قلمرو عقل نظری از عقل عملی وتأکید برناتوانی عقل نظری برای اثبات مدعیات مابعدالطبیعی وقرار دادن دین واخلاق درحوزه عقل عملی،برتفکیک وجدایی قلمروهای علوم تجربی ودین تأکید دارند.[2]

برخی از فیلسوفان اگزیستانسیا لیزم نیزبرجدایی هرچه بیشترحوزه دخالت علم ودین تأکید کردند،آنها حوزه شخصی انسانی از حوزه شیء غیر شخصی، سعی دراثبات ونشان دادن جدایی حوزه های علم ودین کرده اند.[3]

ب)راه حل دیگر،تأکید برراه حل های زبانی است،دراین راه حل،برتمایز واستقلال زبانهای علم ودین تأکید می شود، همان گونه که قبلاً نیز اشاره کردیم. وحدت در زبان شرط اساسی بروز هرگونه تعارض یا توازی درحوزه علم ودین است.

این راه حل بیشتر درمیان فیلسوفان تحلیلی مشرب قرن بیستم رواج دارد.

آنها به تبعیت از ویتگنشتاین دوم، برتفکیک بازیهای زبانی درحوزه علم ودین تأکید می کنند.

همچنین درمیان متکلمان مسیحی ومسلمان، افراددیگری نیز وجود دارند که برتفکیک زبانهای علم ودین تأکیدمی نمایند، برخی از آنها،باعرفی شمردن زبان دینی، سعی دارند تمایز آن را از زبان غیر عرفی علم جدید نشان دهدن برخی نیز با سمبلیک دانستن زبان دینی وغیر سمبلیک شمردن زبان علمی، برای حل مشکل تعارض، تلاش می کنند.[4]

ج)راه حل دیگر،نفی واقع نمایی از یکی از دوطرف این تعارض است،تعارض علم ودین ونیز توازی علم ودین، درصورتی رخ می دهد که ما افزون بروحدت درقلمرو ونیز زبان، شأن واقع نمایانه ای برای

قوانین علمی وظواهر ونصوص متون مقدس قائل باشیم.

به عبارت دیگر،درصورتی قوانین علمی با متون مقدس، تعارض یا توازی پیدامی کنند که برای آنها، شأن حکایت از واقع واخبار از واقع وتصویر بودن برای واقع قائل باشیم. دراین صورت بعضی از قوانین علمی واقعیت رابه گونه ای ترسیم می کنند وبعضی از متون مقدس آن رابه گونه ای کاملاً متفاوت تصعید می نمایند ودراینجاست که بحث تعارض علم ودین ورهایی ازچنگ آن، بطور جدی مطرح میشود.

ولی اگر مابرای قوانین علمی ویا نصوص وظواهر دینی چنین شأنی قائل نباشیم ودرباره یکی ازآن ها دیدگاهی ابزار انگارانه داشته باشیم وآن را صرفاً«افسانه های مفید»به شمارآوریم، آنگاه تعارض بین آنها مرتفع می گردد،زیرا دراین صورت یکی از دوطرف ناظر به واقع وتصویرگرآن است وطرف مقابل،درصدد حکایت از واقع وبیان آن نمی باشد.[5]

درمیان فیزیکدانان جدید وبرخی ازفیلسوفان علم،این دیدگاه است که فیزیک جدید را نه تصعیدی صادق ازواقعیت، بلکه ابزاری برای محاسبه وپیش بینی پدیدارهای تجربی دانستند.

د)راه حل دیگر،تفصیل درقضایای علمی وتأویل کتاب مقدس دربرابرمسلمات علم جدید است. گالیله پراز تفکیک علومی که به اثبات رسیده اندو علومی که فرضیه بود وهنوز به اثبات نرسیده اندومی نویسد: اگر قضیه ای از قضایای دسته اول (به اثبات ریسده)بامعنای ظاهری عبارات کتاب مقدس مغایرت داشته باشد. درآن صورت برطبق عرف وعادت مذهبی باید معنای آن عبارات مجدداًتفسیرشود ولی درباره قضایایی که درعلم،عنوان شده ولکن کاملاً مدلّل نگردیده اند هرقسمت از آنها که مغایربا کتاب مقدس باشد، باید بی شک آن قسمت خطاتلقی شده وخطا بودن آن باتمام وسایل ممکن به   

اثبات برسد.[6]

گالیله درادامه می نویسد«. . . . اگر دلیلی واقعی در دست بود که نشان دادکه خورشید درمرکز جهان است وخورشید به دور زمین نمی گردد،بلکه زمین به گرد خورشید می چرخد. دراین صورت، دراقدام به تفسیر عبارات کتاب مقدس که تعلیمش مغایر با این موضوع به نظر می رسد،تمام جوانب امر را عایت کنیم ونیز خواهد بودکه اظهار نماییم که به درک آن نائل گردیده ایم تااینکه عقیده ای راکه بعنوان یک حقیقت به اثبات رسیده است، ناصواب بشماریم.[7]

نمونه ای از این تفصیل بین مسلمات علما وغیرمسلمات علمی را نیز می توان در تفسیر المیزان « درذیل آیات 5تا10 سوره صافات به هنگام بحث از رانده شدن شیاطین بوسیله شهابهای آسمانی، مشاهده کرد، که علامّه طباطبایی(ره)درتوجیه آیه می نویسند:این بیاناتی که درکلام خدای متعال دیده می شوند،ازباب تمثیل هایی هستند که به منظور تصویر حقایق خارجی از قلمرو حس زده شد، تاآنچه راکه خارج از قلمرو حس است بصورت محسوس درآورد ودرافهام بگنجد، همچنانکه خود خدای‌متعال درقرآن فرموده است: وتلک الامثال نظربها الناس ومایعقلها الاالعالمون«واین گونه مثال ها درکلام خدای تعالی بسیار است از قبیل عرش، کرسی، لوح،کتاب و . .. 

بنابراین،مراد از آسمانی که ملائکه درآن منزل دارند. عالمی ملکوتی خواهد بودکه افقی عالی تر از افق عالم ملک ومحسوس دارد. ومراد از نزدیک شدن شیطان به آسمان واستراق سمع وبه دنبال ان هدف شهابها قرار گرفتن، این است که شیاطین می خواهند به عالم فرشتگان نزدیک شوند وازاسرار خلقت وحوادث آینده سردرآورند وملائکه ایشان را بانوری از ملکوت،که شیاطین تحمل آن را ندارند دورمی سازند ویا مراد این است که شیطان ها خود رابه  حق نزدیک می کنند تاآنکه آن را با تلبیس ها ونیرنگهای خود بصورت باطل جلوه دهند ویا باطل را با تلبیس بصورت حق درآورند، ولی ملائکه رشته های آنها را پنبه کرده وحق صریح را هویدا می سازند.[8]

همچنین،علامه طباطبایی درباره خلقت آدم که به حسب ظاهر بانظریه تکامل داروینی تعارض دارد،  می نویسد:

آیات کریمه قرآن ظاهر قریب به صریح است دراینکه بشر موجودی امروزی، از طریق تناسل منتهی به یک زن وشوهر معین می شودکه قرآن نام آن شوهر را آدم معرفی کرده است ونیز صریح است دراینکه این اولین فرد بشر وهمسرش ازهیچ پدرومادری متولد نشده اند،بلکه از خاک یا گل ولای زمین خلق شده اند. این همان معنایی است که آیات، باظهور قوی خود برآن دلالت می کنند، چیزی که هست ظهور آیات دراین معنی به حد صراحت نمی رسد ونص دراین معنا نیست تا نشود آن را تأویل کرد. از سوی دیگر از ضروریات دینی هم نیست تامنکرآن مرتد از دین باشد.[9]

فرضیه دیگر این است که نسل حاضر منتهی شود به یک جفت انسان،مثل انسان کنونی کامل ودارای عقل که آن یک جفت با جهش وتطور از نوعی دیگر از انسان که ازنظر ظاهری انسان بوده، ولی فاقد کمال فکری بوده،پیدا شده، آنگاه به حکم تنازع بقا وبقای اصلح نسل تکامل نیافته منقرض شده وانسان تکامل یافته باقی می ماند. این فرضیه با آیات قرآن سازگار نیست ونمی توان آن را برقرآن تحمیل کرد چراکه آیه« ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» آن را باطل می کند علاوه براین، این گفتار فرضیه ای صرف بیش نیست.[10]




1 خوابگردها، آرتورکوستلر،ترجمه منوچهر روحانی.

2 علم ودین، ایان باربور، ص 91

3 همان، ص 147

4 زبان دین، امیرعباس علی زمانی، ص 195

5 علم، عقلانیت ودین، ص141

6 خوابگرد ها، آرتور کوستلر، ص 523

7 همان. ص 528

8 المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی ، ج 17ص 196

9 المیزان ، ج 16ص169

10همان، ص 269