سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان شیعه

دراویش چه می‏گویند؟(1)

                                          تصوف در بوته نقد

سحرگه رهروی در سرزمینی                                              

  همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف                                           

 که در شیشه بماند اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

نمی‌بینیم نشاط«عیش» درکس  

نه درمان دلی نه درد دینی

درونها تیره شد باشد که از غیب               

چراغی بر کند خلوت نشینی

نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی

                                     «حافظ شیرازی»

پیامبر گرامی اسلام(ص) بعد از 23 سال تبلیغ و ترویج دین مبنی اسلام و احیای ارزشهای انسانی و هدایت بشریت از ظلمت و جهل به نور و معرفت، قالب جسمانی را رها کرده و به سوی محبوب شتافتند.

اما هنوز پیامبر(ص) را غسل نداده بودند یا بهتر است بگوئیم هنوز در بستر بیماری بود که ساز مخالفتها زده شد و فریاد «حسبُنا کتابُ الله» دریای اسلام را متلاطم نمود. گویی مسلمین اجرای غدیر و انتصاب علی (ع) جانشینی پیامبر(ص) را فراموش کرده و یا هیچگاه حدیث ثقلین را نشنیده بودند.

پس از این تفرقه بزرگ، قبح فرقه‌سازی شکسته شد، البته هر چند منشأ این تفرقه، مسائل سیاسی بود، اما بهانه‌ای برای پیدایش فرق اعتقادی و غیره شد و پس از آن هر کس به بهانه‌ای برای خود علمی برافراشت و ادعای ناجیه بودن را به دوش کشید؛ زیرا می‌‌خواستندخود را مصداق این روایت پیامبر اسلام (ص) جلوه دهند که فرمودند: امت حضرت موسی(ع) پس از او به هفتاد و یک فرقه و امت حضرت عیسی (ع) پس از او به هفتاد و دو فرقه تقسیم شده‌اند و امت من پس از من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد و تنها یکی از این فرقه‌ها اهل نجات است.

از جمله فرقه‌هایی که بعد از رحلت پیامبر(ص) تأسیس شد، فرقه«تصوف» بود که همواره مدعی حقانیت بوده و نقطه شروع سیر و سلوک الی الله و نجات از گمراهیها را خانقاه می‌دانست.

این گروه از زمان پیدایش تاکنون، دوران متعدد و متنوعی را گذرانده و به مرور زمان و ضمن در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان و سیستم حکومتها، شکافی بین این طریقتها حاصل گردید

و نسبتاً فرق و یا پیروان متعددی در این میان به وجود آمد.البته لازم به ذکر است که واژه تصوف، مشترک لفظی استکه هم عرفا را در بر می‌گیرد و هم دراویش مقیم خانقاه را. عرفای حقیقی مردان سیر و سلوکند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند، در حالی که صوفیه(دراوش) به‌قول شهید مطهری کسانی هستند که یک سلسله افکار و اندیشه‌ها و حتی آداب و مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیاناً آرایش سر و صورت و سکونتی در خانقاه و غیره به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده است. مراد از تصوف در این مقاله گروههایی است که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ایجاد نموده‌اندو از اشتراک لفظی تصوف سوء استفاده کرده و خود را در سلک عرفا قرار می‌دهند. البته عرفا نه تنها صوفیه فعلی را از خود نمی‌دانند، بلکه ایشان را مورد مذمًت و سرزنش قرار می‌دهند.

حال جای این دغدغه هست که با وجود فرق و مذاهب متعدد و با تشتت آراء، کدام مذهب یا فرقه، حق، مورد اعتماد و ناجیه  است؟

برای پاسخ به این سؤال باید دید فرقه ناجیه چه شاخصه‌ها و ملاکهایی دارد؟

معیار فرق ناجیه

حداقل می‌توان برای فرقه ناجیه و حق دو شاخصه مهم لحاظ کرد:

1ـ تأ سیس در زمان پیامبر: طبق آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»(1) لازم است که مذهب حق در زمان حیات حضرت رسول خدا(ص) تأسیس شده و به امضای حضرت رسیده باشد و آنچه قطعی است این است که مراد از اکمال دین، ولایت حضرت علی(ع) می‌باشد.

2ـانطباق با قرآن و سنت: با توجه به حدیث ثقلین، مذهبی ناجیه است که منطبق با قرآن و سنت باشد، زیرا حضرت فرمودند: «ان تمسکتم بهما لن تضلّوا ابداً»، یعنی کتاب بدون سنت و سنت بدون کتاب هر دو گمراهی است.

سنجش با معیار حق

برای آگاهی طالبان حق و حقیقت و تمیز عرفان حقیقی از عرفان ساختگی صوفیه، فرقه تصوف رابا شاخصه‌های مذکور مورد سنجش قرار داده تا حقانیت یا عدم حقانیت ایشان آشکار گردد.

معیار اول: تاریخ تأسیس و  پیداش تصوف

گروهی از بزرگان اهل تصوف، تاریخ پیدایش صوفیه را به زمان حضرت رسول اکرم(ص) نسبت داده‌اند و گروهی دیگر این فرقه را منسوب به زمان مولی الموحدین علی(ع) می‌دانند.

ایشان مستند خود را روایاتی از پیامبر اسلام(ص) و حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) می‌دانند مثل این روایت که پیامبر(ص) فرمودند: بر اهل تصوف و صاحبان خرقه طعن نزنید که اخلاقشان، اخلاق انبیا و لباسشان، لباس انبیاست.(2)

این روایات را سلطان حسین تابنده گنابادی، از قول ابن ابی جمهور احساوی از کتاب غوالی اللئالی نقل کرده است که نویسنده این کتاب نزد علمای علم حدیث محکوم به سهل انگاری و خلط درست و نادرست شده است(3)، حتی دکتر خاوری ـ از بزرگان فرقه ذهبیه ـ  نیز ایشان را مورد اعتماد ندانسته و روایات منسوب به پیامبر اسلام(ص) و حضرت علی(ع) در مدح تصوف را مجهول می‌داند.

اما قرائن و شواهد گویای آن است که پیدایش تصوف مربوط به قرن دوم هجری ـ عصر امام صادق(ع)ـ می‌باشد.

آن قرائن و شواهد عبارتند از:

1ـ ابن الجوز می‌نویسد: اسم صوفی اندکی قبل از سال 200 هجری پیدا شد.(5)

2ـ سلطان حسین تابنده گنابادی ـ از سران صوفیه ـ معترف است که پیدایش این کلمه در اسلام موقعی بود که مسلمین شروع به گرفتن علوم از یونان نموده و ضمناً کلمات یونانی را به عربی در می‌آوردند.(6)

3ـ تاریخ گواه آنست که اولین صوفی، ابوهاشم کوفی (م 161 هـ) است که معاصر با امام صادق(ع) (م 14 هـ) می‌باشد.(7)

4ـ روایاتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) که ظهور صوفیه در آینده را پیشگویی فرموده‌اند(8) و همچنین مناظرة امام صادق(ع) با سفیان ثوری و استاد ابوهاشم کوفی به همراه جمعی از اهل تصوف که در کتب روایی مفصلاً منقول است(9)

و همچنین روایاتی از امام صادق(ع) دال بر ظهور تصوف در این زمان می‌باشد. مثل روایت احمد بن محمد بزنطی که می‌گوید: مردی به حضرت صادق(ع) عرض کرد: در این زمان قومی پیدا شده‌اند که به آنها صوفی می‌گویند: دربارة آنها چه می‌فرمائید؟ حضرت فرمودند:

ایشان دشمنان ما هستند پس هر کس به آنها میل کند از آنان است و با آنان محشور خواهد شد و بزودی کسانی پیدا می‌شوند که ادعای حجت ما را می‌کند و به ایشان(صوفیه) نیز تمایل نشان می‌دهند و خود را به ایشان تشبیه نموده و لقب آنانرا به خود می‌گذارند و سخنانشان را تأویل و توجیه می‌نمایند. بدان که هرکس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنانرا ردّ و انکار کند مانند کسی است که در حضور پیامبر اکرم(ص) با کفار جهاد کرده است. (10)

معیار دوم: انطباق با قرآن و سنت

تأمل در کتب، گفتارها و رفتارهای صوفیه وعرضه آنها به قرآن و سنت، این مکتب را به چالش کشانده و موجبات رسوایی صوفیه را فراهم می‌سازد.

در واقع صوفیه برای نظام دادن به تشکیلات خانقاهی و فرقه‌ای ناگزیر به نوآوریهایی در دین شده‌اند که با قرآن و سنت تعارض دارد که در این بخش به بررسی بعضی آنها می‌پردازیم.


اتهام

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سالهاست که بازار مداحی رونق زیادی یافته و با ظهور سبکهای پر شور و احساس بر انگیز و انواع و اقسام سینه زنی ها ، مخاطبان زیادی را که اغلب جوانان پر شور هستند ، متوجه خود ساخته است . در این میان جمعی که مدعیعشق هستند در اوج شوری خالی از معرفت وعمل صالح گرفتار افراط شده و فرهنگ مقدس عزاداری را غبار آلود نموده اند . از طرفی مقدس مآب های ظاهر بین همه را با یک چوب رانده و جوانان پر شور توام با شعور و معرفت را در آتش اهل افراط خاکستر کرده اند . در این جنجال ها که هر کس می خواهد از اعتقاد خود دفاع کند گروهی فرصت طلب به میدان آمده وتیشه به ریشه عزاداری می زنند . وقتی عزادار عاشق،از معرفت و تیز بینی لازم برخوردار نباشد ،طبیعی است که فرصت طلبها از آب گل آلود ماهی بگیرند . آنان عزاداری ما را نوعی بدعت در دین میدانند و اگر بتوانند حکم ارتداد ما را صادر میکنند . می گویند : سینه زدن و زنجیر زدن را از کجا اورده اید ؟ در زمان کدام یک از ائمه معصومین (ع) این برنامه ها مرسوم بوده است ؟ انچه از تاریخ استفاده می شوداین است که منشا سینه زنی وزنجیرزنی ازهند و پاکستان بوده است . انها با زنجیر های تیغ دار شروع به عزاداری کردند و با صدمه زدن بر خود ، موجب وهن مذهب شدند و بدنبال آن مراجع تقلید ، حکم حرمت این نوع عزاداری زنجیر زنی را صادر کردند . سینه زنی هم در میان اعراب رایج بوده و در زمان صفویه وارد ایران شد و

هیچ ریشه و مبنای اسلامی ندارد .  

        باید درپاسخ به ایشان که کاسه داغترازآش شده اند گفت:مستندات تاریخی گواه این است که ؛ سابقه عزا داری به بهد از شهادت حضرت ابا عبدالله (ع) برمی گردد.عزاداری تا زمان آل بویه (352 ق)مخفیانه صورت می گرفته و شیعه در تقیه به سر می برده است ودرزمان صفویه (نیمه دوم قرن چهارم)از تقیه خارج شده وعلنی می شود نه اینکه دراین زمان وارد ایران شود !

     ابن جوزی می نویسد : در سال352 معز الدوله دیلمی دستور داد مردم در روزعاشورا جمع شوند واظهارحزن کنند.دراین روزبازارها بسته شد، خرید و فروش متوقف گردید،قصابان گوسفند ذبح نکردند، حلیم پزها حلیم نپختند، مردم آب ننوشیدند،دربازارها خیمه زدند وبه رسم عزاداری بران پلاس آویختند وزنان به سر وروی خود میزدند وبرحسین (ع) ندبه می کردند.

 علاوه بر آن باید بین ماهیت عزاداری که اصل است و شیوه‌های عزاداری تفکیک قائل شد . آنچه مهم است ماهیت عزاداری است که در زمان اهل بیت (ع ) رواج داشته و همه ائمه اطهار(ع)

بعد از شهادت اما حسین (ع) در ایم محرم و غیر از آن بر پا کننده مجالس عزاداری بوده و به این مهم عنایت خاصی ابراز فرموده اند. اما صادق (ع) می فرمایند:"  

پس از حادثه عاشورا هیچ بانویی از بانوان بنی هاشم سرمه نکشید و خضاب ننمود و از خانه هیچ یک از بنی هاشم دودی که نشانه پختن غذا باشد بلند نشد تا آنکه ابن زیاد به هلاکت رسید . ما پس از فاجعه خونین عاشورا پیوسته اشک بر چشم داشتیم.

اما زمان (عج) نیز خطاب به سید الشهدا(ع)عرضه میدارند:اگر روز گار مرا به تاخیر انداخت و دور ماندم از یاری توونبودم تا با دشمنان تو جنگ کنم و با بد خواهان تو پیکار نمایم ، اما هم اکنون هر صبح و شام بر شما اشک میریزم و بجای اشک از دیده خون میبارم و آه حسرت از دل پر درد بر این ماجرا می کشم .     

البته در زمان اهل بیت (ع) عزاداری بدین صورت مرسوم نبوده است اما چه مانعی دارد که برای ابلاغ پیام عاشورا از ابزارها و شیوه های مختلف که در فرهنگ و تمدن ملل گوناگون است استفاده کرد ، همانطور که اسلام برای ابلاغ پیام خود زبان اردو را در هند بکار گرفت و یا فلسفه را از یونان گرفته و در خدمت آموزه های وحیانی قرار داد؟ پس این سینه زنی و زنجیر زنی ها تنها وسیله برای و ابزار انتقال پیام هستند که منافاتی با ماهیت عزاداری نداشته و بدعت محسوب نمی شوند . بدعت آنست که در ماهیت عزاداری دخل و تصرف شود ، نه آنکه شیوه های ان مناسب با زمان تغییر یابد .

البته نکته مهم آن است که ابزار و شیوه های عزاداری به گونه ای باشند که به گونه ای باشند که بتوانند مغز پیام و محتوای عزاداری را منتقل نمایند، که این همان نکته ای است که اهل افراط ازآن غافل ماندند آنقدر غرق در شیوه ها و ابزار شده اند که پیام و محتوای عاشورا، را فراموش کرده اند .

پیام عزاداری احیاء عزت،شرافت،کرامت،فتوت،غیرت،معرفت و... در خود و جامعه است و در یک کلام عزاداری حقیقی کانال ایصال به قرب الهی است .

                                                                       

                                                                                    محمد ساجدی نیا                          


شراب€ قهرمان ساز یا قهرمان سوز

 

بسم الله الرحمن الرحیم

هر چی باهاش حرف میزدم انگار نه انگار ،زل زده بود به سقف و تو حال خودش بود . شاید عشق قهرمانی ، هوش و حواسش رو برده بود. در حالی که ساک تمرینمو مرتب می کردم با سینه پا پهلوش رو فشار دادم و گفتم :آهای دیواربا توأم. نیم نگاهی بهم انداخت و با زحمت زبونش رو چرخوند و گفت: گوش میدم بگو. ناگهان صدای باز شدن در خلوتمونو  بهم زد :سلام .سلام. مخلص آقایون.بد نگذره. بهنام بود . یک پسر شاد و پر انرژی . به اندازه پنج نفر حرف میزد. تا خواستم جواب بهنام رو بدم فرزاد با اون قد بلند و کشیده  و بقول خودش ورزشکاریش وارد شد دستی به شونه ام زد و گفت: مخلص آقا جواد .بعد نگاهشو  به سرعت به طرف حامد چرخوند و گفت:چطوری حامد؟ حامد در حالی که از سر جا ش بلند میشد گفت: ممنون . بچه ها میگم کاشکی با آمادگی بیشتری اومده بودیم. سطح مسابقات خیلی بالاست. ما هم که نه تمرین درست درمونی  داشتیم، نه تغذیه آنچنانی. فرزاد که خودشو  به میله تخت آویزون کرده بود گفت:بله دیگه، بر فرض که تمرین درست درمون هم  داشته باشی ، تا تغذیه ات توپ نباشه ، هیچی نمی شی. با سیب زمینی و ماست و اشکنه هم که آدم قهرمان نمیشه. این روزا دیگه پیتزا و شیشلیک هم جواب نمیده. باید یه چیزی باشه هیکل ساز ! ماهیچه هاتو بپیچونه. حامد با تعجب گفت : مثلا چی؟! فرزاد بی درنگ گفت : مثلا ، آب شنگولی.معجزه میکنه. هیکلی بهم میزنی که خودتم باورت نمیشه .حامد با تعجب بیشتر گفت:شراب.فرزاد گفت:شراب ،ویسکی، ودکا، آبجو ،شامپاین.حامد مثل اینکه از فرزاد انتظار این حرفا رو نداشت حیرت زده گفت: همه اینایی که گفتی حرومه.جسم و روحت رو متلاشی میکنه. نابودت میکنه. بهنام حرف حامد رو قطع کرد و با خنده گفت: آخه مهندس حروم کدومه ؟! نابودی چیه؟! یه چیزی گفتن . تو چرا باور کردی ؟ اگه شراب بد بود خدا باید از همون اول حرام میکرد . چطور برا مسیحیا و یهودیا خوب بود به ما که رسید بد شد. حامد که قضیه رو جدی دید کمی حالت رسمی به خودش گرفت و گفت:  

کی گفته که شراب تو ادیان گذشته حلال بوده ؟ از اول خلقت آدم تا حالا شراب حروم بوده .از امام رضا(ع) نقل شده که فرمودند:" خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر آنکه شراب را در شریعت او حرام نمود.(1)" اینم که در تورات و انجیل فعلی حرفی از حرام بودن شراب نیست بخاطر اینه که این کتابها تحریف شدن و نمیشه به اونا اعتماد کرد.البته طبیعیه که همیشه حرام باشه .چون خاصیت شراب اینه که ، ذهن و بصیرت رو از انسان دور میکنه.

پرده ای روی عقل میکشه که دیگه نمی تونی خوب و بد رو تمیز بدی.به خاطر همین به شراب میگن مُسکر . کسی هم که میخوره مست میشه یعنی عقلش زائل میشه.شراب عاطفه خانوادگی و محبت نسبت به زن و فرزند رو ضعیف میکنه. نشنیدی چه پدرایی که فرزندای خود رو با دست خودشون کشتن . یه روایت از امام باقر(ع) خوندم که فرموده بودند: "دائم الخمر ، مانند بت پرست است . شراب برایش رعشه بدن پدید می آورد . مردانگی و انصاف و مروتش را نابود میکند. شراب است که شرابخوار را وادار بر جسارت بر نزدیکان و اقوام و خویشان و خونریزی و زنا مینماید. حتی هنگام مستی نمی تواند از زنای با محارم ایمن باشد. او پس از مستی این کار را بی توجه انجام می دهد و شراب وادار کننده به هر نوع شر و اعمال ضد انسانی است.(2)"

آره داداش.شراب انسانیت انسان رو میگیره و روحیه درنده خویی رو به ارمغان میاره.میدونید آمار جرم و جرائم الکلیست ها چقدر بالاست؟50% قتل های عمومی در اثر مصرف مشروبات الکلی بوده همچنین8/77 % ضرب و جرح ها و 5/88 % سرقت ها و 8/88% آزار های جنسی از طرف کسانی بوده که مشروبات الکلی مصرف کرده اند؟(3)

و به همین خاطر یکی از دانشمندان اروپایی به این نتیجه رسیده که اگه دولتها ضمانت کنن که درب نیمی از میکده ها رو ببندن میشه ضمانت کرد که از نیمی از بیمارستانها و تیمارستانها بی نیاز بشیم(4). بهنام که چشماش گرد شده بود به من نگاه کرد و با اشاره به حامد گفت:ما تا حالا فکر میکردیم رفیقمون  مهندسه نگوآقا پرفسور تشریف دارن! بعد با لبخند همیشگی اش رو به حامد کرد و گفت: پرفسور، همه اینایی که گفتی و این آمار عجیب و غریب مربوط به کشورای غربیه که حساب و کتاب ندارن. اگه واقعا اینقده خطرناکه پس چرا بعضی از پزشکا واسه درد کلیه یا حالا موارد دیگه شراب تجویز میکنن اونوقت نه دین جلوشون رو میگیره و نه قانون ؟ به نظر من که آقا حامد اگه میخوای یه ورزشکار حرفه ای بشی حرف آقا فرزاد رو زمین نذار. حامد نفس محزونی کشید و گفت: دستت درد نکنه. پس بفرما هر کی  که حرفه ای و قهرمانه یا خوش اندامه اهل این حرفاست. نه عزیز من اینجوری هام نیست. ما بین ورزشکارا بزرگ شدیم.اتفاقا هر کی که روحیه ورزشکاری داشته باشه ، پاک و با غیرته. مخصوصا قهرمانا و بزرگای ورزش که الگوی اخلاق و مردونگی و انسانیتن.اصلا ورزش به آدم معرفت میده.اینم که بعضی پزشکا ، بعضی جاها ،مثل شراب رو تجویز میکنن از رواضطرارو ناچاریه . راه دیگه ای نیست و اینم قانون اسلامه که هر جا به اضطرار افتادی ،حرام ،حلال میشه . مثلا اگه یه جا از گرسنگی جونت به خطر افتاد میتونی از گوشتای حروم بخوری تا جونت حفظ بشه.فرزاد با سرعت حرف حامد رو قطع کرد و گفت: آهان . همین که آخرش حلال میشه یعنی ضرر نداره. اگه ضرر داشته باشه ،آدم از کلیه درد بمیره بهتره تا بخاطر شراب جون بده!حامد گفت: من در مورد نفع و ضررش اطلاعات زیادی ندارم.

اگه واقعا طالبید و حالشو دارید، بریم با پزشک هیئت صحبت کنیم . بهنام با تعجب گفت: نه بابا! مگه هیئت پزشک هم داره؟ من که از اول بحث تا حالا ساکت نشسته بودم به خاطر اینکه حرفی زده باشم ، گفتم: آره . تو همه مسابقات رسمی حضور پزشک ، ضروریه. مخصوصا مسابقات کشوری. خلاصه بعد از کمی گپ و گفت خودمونی رفتیم پیش پزشک هیئت.سن زیادی نداشت. حدودا سی و پنج سال. از ما استقبال خوبی کرد و حسابی ما رو تحویل گرفت. بعد فهمیدیم که خودش هم ورزشکاره. بعد از سلام و احوالپرسی و تعارفات معمولی حامد گفت: ببخشید مزاحمتون شدیم.میخواستیم بدونیم خوردن شراب چه ضرر هایی به جسم میزنه؟ آیا اصلا ضرر داره ؟فرزاد اضافه کرد البته ، نه بخاطر مستی و عربده کشی بلکه به خاطر ورزش و افزایش قدرت بدنی.آقای دکتر لبخندی زد و با تعجب گفت: پهلوون ، اصلا در شأن یه ورزشکار نیست که به این نجاسات فکر بکنه. علاوه بر این ، شراب ، شرابه. فرق نمیکنه به چه نیتی بخوری ! ضرر های خودش رو داره . بعد به صندلیش تکیه داد و اضافه کرد : مشروبات حاوی الکل هستن. الکل با سرعت شگفت انگیزی از طریق بافتهای مخاطی دهان و معده و ریه جذب شده، وارد خون میشه . بعد از ورود الکل به معده ، با توجه به نسبت آب موجود در اون به تمام بافتهای بدن توزیع میشه. اگه زن بار دار، مشروب مصرف کنه ،مقداری از الکل مصرف شده به بدن جنین میرسه و مستقیما روی مغز او اثر میگذاره. چون تأثیر مستقیم الکل روی مغزه.5 تا 10 درصد الکل مصرف شده بدون هیچ گونه تبدیلی بوسیله کلیه ها و ریه ها دفع میشه. اما بقیه در معرض اکسیه شن در کبد قرار گرفته و تبدیل به گازدی اکسید کربن و آب و انرژی میشه. میزان واحد کالری بدست اومده از یک گرم الکل در این عمل به هفت گرم میرسه و باعث بروز بی میلی شدید به غذا شده و در نتیجه شخص دچار کمبود مواد غذایی در بدن میشه.حقیقت اینه که اعتیاد مزمن به الکل ، ضرر های زیادی رو به تمام دستگاههای بدن وارد میکند که خلاصشو  عرض میکنم. اول ،بیماریهای عصبی :مصرف الکل ،کار تعدادی از اعصاب رو مختل میکنه که فرد دچار ضعف عضلات ولرزش اندامها و درد در ناحیه دستها و پاها میشه و ممکنه یک عصب رو فلج کنه .یا باعث التهاب عصب بینایی شده وگاهی هم منجر به کوری فرد میشه .همچنین مصرف مشروبات الکلی باعث از بین رفتن سلولهای مغزی و معلولیتهای عضلانی وورم غشای خارجی مغز یا موارد دیگه میشه .دوم،بیماریهای گوارشی : شراب باعث خراش غشای مخاطی دهان و حلق و آسیب رساندن به پرزهای چشایی شده یا التهاب مری و معده یا سرطان مری ومعده روبه دنبال داره .جالبه بدونید که 90% مبتلایان به مری ومعده رو معتادان الکلی تشکیل میدن. 10 تا 15%مبتلایان به زخم معده هم معتادان هستن. از همه تأسف بارتر، الکل باعث تشمع کبد میشه ، که چون کبد مرکز سوخت و ساز و تبادلات غذایی بدن هست ،متأسفانه این بیماری کبدی قابل درمان نیست. تشمع کبد باعث آب آوردن شکم وظهور زگیل در مری و سرطان کبد میشه.در فرانسه سالیانه 221500 نفر و در آلمان 16000 نفر بر اثر تشمع کبد که در نتیجه مصرف مشروبات الکلی جان خودشون رو از دست میدن. سوم ، بیماری های قلبی: الکل ماهیچه های قلب رو ضعیف میکنه . بعضی به خاطر تسکین سوزش قلب شراب میخورن غافل از اینکه نتیجه بر عکسه چون الکل با توجه به کالری های حرارتی اش باعث چاقی شده و چربی خون رو در دراز مدت بالا میبره. هرچند موقتا سوزش قلب رو تسکین میده ولی در واقع باعث تشدید درد قلب خواهد شد. چهارم،نارساییهای خونی: الکل باعث کاهش آهن ، اسید کولیک ،ویتامین ب12و گلبولهای قرمز خون و در نتیجه زرد شدن پوست میشه.پنجم ،فعالیت های جنسی: الکل هر چند میل جنسی رو افزایش میده ، اما باعث کاهش توان انجام فعالیت های جنسی میشه. همچنین نا رساییهایی رو در رفتارهای جنسی زنان بوجود میاره و گاهی هم با دگرگونی هایی که در نطفه بوجود میاره ، باعث تولد کودکان ناقص الخلقه خواهد شد. کسی که در حین انعقاد نطفه مست باشه 35% عوارض الکلیسم ها رو به فرزندش منتقل میکنه. اگه زن و مرد هر دو مست باشند 100% عوارض حاد رو در بچه ظاهر میکنه . یکی از پزشکان آلمان ثابت کرده که تأثیر الکل تا سه نسل بطور حتمی باقی است به شرط اینکه این سه نسل الکلی نباشند. علاوه بر این بیماریها ، الکل ، بیماری های روانی هم به دنبال داره (5). به نظر می رسید حرفهای دکتر تمام شد . چند ثانیه ای همه ساکت بودند فرزاد سکوت را شکست و گفت: خوب ، حلا اگر کسی در مناسبت های مختلف ، خیلی کم مصرف کنه در حدی که نه مست بشه و نه این بیماری ها رو بدنبال داشته باشه ، اون وقت چی؟ دکتر کمی جابجا شد و بعد با سرعت و صدای بلند گفت: البته ، البته ، چطور مشکل نداره؟!پس از مصرف مشروبات الکلی میتو کندر ها ، که مسئول تولید انرژی  و فعالیت های ظریف سلولی هستند به مدت 24 ساعت ، قدرت عمل خود رو از دست میدن و در نتیجه مقداری چربی اضافی برای چند روز در داخل سلول های کبد متراکم میشه. و با تکرار این مناسبت ها ، اداره شخص در مصرف بعدی سست و سست تر شده و معمولا هم باعث جنون عقلی میشه.جنون عقلی هم سه قسمت داره : 1. حالتی از عصبانیت و هیجان شدید که در آن فرد مست شروع به خرابکاری در اطراف خودش میکنه و گاهی هم بیهوش میشه. 2. گاهی همراه با جنون و بد بینی است مثل مردی که در شهر حلب ، نیمه شب در حال مستی وارد منزل شده و به توهم اینکه همسرش به او خیانت کرده ، زن و چهار تا فرزندش رو سر می بره.3.حالتی که فرد مست در عا لمی رؤیایی زندگی میکنه که معمولا با بیهوش شدن تمام میشه(6) . دکتر با لبخند جملشو تمام کرد . چند لحظه ای همه ساکت بودند. ظاهرا همه داشتن  فکر میکردن که اگه سؤالی مونده بپرسن. به هر حال پس از کمی خوش و بش خودمونی با دکتر خداحافظی کردیم و برگشتیم خوابگاه. وقتی  رسیدیم حامد گفت: دین کامل که میگن یعنی این . کلمه کلمه اش حساب و کتاب داره . حکمت داره. هر چی که واجبه حتما مصلحت و نفعی درش هست و هرچی هم که حرامه حتما ضرر داره . فرزاد گفت: اولا که ، همه این دردا و مرضا راه درمون داره ،ارزشش رو داره که نامت به عنوان قهرمان ثبت بشه، بعد هم با چهار تا قرص و شربت و آمپول  مشکلت حل میشه. از اینکه بگذریم ، چرا تو همه چیز رو به دین می چسبونی ؟ همه حرفای دکتر علمی و پزشکی بود و ربطی به حلال و حرام دین نداشت! حامد با تعجب به فرزاد نگاه کرد و گفت : از کجا معلوم که همه مرضا قابل درمان باشن ؟ بر فرض هم که ، قابل درمان باشن، این جوری که دکتر میگفت ، دوره درمانشون خیلی طولانیه. از این گذشته ، به عقلت مراجعه کن . ببین می ارزه یه بار قهرمان بشی ، یه عمر دنبال دوا و درمون؟ حامد در حالی که از کیفش یه قرآن جیبی بیرون می آ ورد گفت: فرزاد جان! من که از خودم چیزی به دین نچسبوندم. هر چی گفتم اینجاست. چند لحظه اجازه بدین. چند لحظه ای همه ساکت بودند و حامد قرآنش رو ورق میزد. بعد گفت: آهان ایناهاش. سوره بقره آیه 219.اول این آیه نازل شد که با لحنی منصفانه به مردم گفت:"در شراب و قمار گناه بزرگی است . و منافعی هم دارد ولی ضرر و گناه آنها بیشتر از منفعت آنها است." بعد از این آیه ، آیه 43 سوره نساء نازل شد که فرمود: " در حال مستی به نماز نزدیک نشوید." معمولا مفسرین نوشته اند :چون زمان نماز های یومیه  بهم نزدیک بوده ،این آیه عملا مبارزه با شرابخواری است. آخرین آیه ای هم که بطور قطعی حرمت شراب روبیان کرد  آیه 90 سوره مائده است.که می فرماید:" ای اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستی و تیر های گرو بندی (رسمی بوده در جاهلیت) همه اینها پلید و از عمل شیطان است از آن دوری کنید تا رستگار شوید."فرزاد پرسید: تو قرآن درباره توبه کردن آیه نیست؟ حامد گفت: ُخب چرا خیلی هم هست. فرزاد گفت: خب. هر وقت قهرمان شدم توبه میکنم . خدا هم که توبه پذیره.این همه آدما گناه های جور وا جور انجام دادن، آخرش هم با یه استغفار قضیه حل شد. حامد  با یه حالت دلسوزی گفت:آخه پسر خوب،

 

 تو میدونی تا کی زنده ای ؟اگه فرصت توبه پیدا نکردی اونوقت چی؟آقا فرزاد از همه اینا که بگذریم باید به خدای بزرگ تعبد داشته باشیم. بر فرض که شراب هیچ ضرری هم نداشته باشه ، چون خدا و مولای ما فرموده :حرامه. باید بگی چشم. چطور وقتی یه دکتر میگه باید این آمپول رو بزنی ، بدون هیچ چون و چرایی می گی چشم؟چون میدونی که اون دکتر از تو نسبت به این بیماری هم عالم تر ودانا تره. هم انسان حکیم و فهمیده ایه و هم اینکه خیر تو رو میخواد. خب خیلی واضحه که خداوند از همه عالم تر و دانا تر ه. از همه حکیم تر و نسبت به بنده ها خیر خواهه. حتی از مادر به فرزندش دلسوز تر و خیر خواه تر !پس اگه می فرماد : این خوبه این بد ،هم نفع و ضررش رو خوب میدونه ،هم حتما یه حکمتی داره و حرف بیهوده ای نیست و هم به خیر و صلاح ماست تا از این خور و خواب و شهوت حیوانی نجات پیدا کنیم و به مقام انسانیت برسیم. بهنام که با دقت گوش میداد گفت: البته جناب علامه ، مگه نمی گن اگه برا امام حسین(ع) یه قطره اشک بریزی ،حسابت صافه. ما که ماه محرم خودمونو میکشیم. از سینه زدن و زنجیر زدن گرفته تا زیر علم رفتن ... حامد حرف بهنام رو قطع کرد و گفت: بعله . درسته . ولی اونم شرایط داره امام حسین(ع) هم به خاطر مثل شراب با یزید جنگید . کدوم آدم عاقلی گریه و زاریش رو برا امام حسین (ع) میکنه و سر سفره شراب یزید زانو میزنه؟ تن به این جور حرفا دادن یه جور حمایته از یزید و پشت کردن به امام حسین(ع).صدای مربی توی راه روی خوابگاه که بچه ها رو برا تمرین صدا می کرد ، حرف حامد رو قطع کرد . هرکی آماده پوشیدن لباساش شد .

 

 


پی نوشت ها :

  1. توحید صدوق.
  2. بحار الانوار ،ج65،ص 164.ظ
  3. تفسیر نمونه، ج2،ص 75.
  4. تفسیر نمونه،ج2،ص 76.
  5. پژوهشی در اعجاز علمی قرآن،محمد علی رضایی اصفهانی ،ص339_346.
  6. بهداشت در قرآن ،سید محمد رضا نوری،ص 629.

  


اگر خدا بودم...

بسم الله الرحمن الرحیم

 اگر خدا بودم ...

در یک شب سرد زمستانی، وقتی برف همه جا را پوشانده بود در یک خانه پنج متری گِلی متولد شدم  و دریچه ای از رنج و بدبختی را بر روی خودم گشوده دیدم. دستهای زبر و خشک پدرم که می‌خواست مرا نوازش کند آزارم می‌داد. پدرم کارگر بود و مادرم خانه دار. خانه دار که چه عرض کنم، به یاد دارم خیلی وقتها مرا با چادرش محکم به کمر می‌بست و از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب کلفتی مردم را می‌کرد. رخت می‌شست، رفت و روب و آشپزی می‌کرد، غروب هم که می‌شد پول یک لقمه نان می‌گرفت و با هزار الهی شکر راهی خانه می‌شد.

دو گلیم قدیمی، یک پیک نیک، یک یخچال زیوار در رفته، چند دست رختخواب و یک رادیو جیبی، همه زندگی ما بود. صبحانه ما نان گرم شده، ناهار هم یا نان و ماست بود یا نان و سبزی، گاهی هم بابام ولخرجی می‌کرد و سیب زمینی وتخم مرغ می‌خوردیم. شام هم یا نبود و یا همان صبحانه بود. از میوه و شیرینی هم که اصلاّ خبری نبود مگر سالی دو سه بار، آنهم یا مهمان بودیم یا صدقه می‌رسید.

 وقتی دبستان بودم سه بار از گرسنگی غش کردم . هر بار هم با یک لیوان آب قند قضیه حل ‌شد. البته یک بار مدیر مدرسه دلش سوخت و یک آبمیوه دستم داد . دلم نیامد تنهایی بخورم، بردم خانه با برادر و خواهر کوچکم با هم خوردیم. شب خوبی بود برای اولین بار آبمیوه می‌خوردیم.

 از شما چه پنهان ، پوشیدن لباسهای بلند و گشاد یا کوتاه و تنگ که صدقه آشنا و همسایه بود، پوشیدن کفشهای خشک و پاره بدون جوراب، آنهم در روزهای برفی و بارانی، بریدن پاکت سیمان و بردن به مدرسه به‌جای دفتر، احساس حقارت را در وجودم تقویت می‌کرد.

 بله استاد؛ فقر و نداری درد بدی است، فقط اجازه داری همه چیز را ببینی، اما از داشتن و خوردن و پوشیدن ، خبری نیست. همیشه فکر می‌کردم اگر من خدا بودم، بجای این‌همه فقر و بدبختی ، ثروت و خوشبختی خلق می‌کردم.آخر خدایا؛ زبانم لال نه جاهل بودی که ندانی خیلی ها مثل من تا آخر عمر فقیر و بد بخت هستند و نه عاجز بودی که آنها را خلق نکنی.  خب یا خلق نمی‌کردی یا در خانواده ای ثروتمند و خوشبخت خلق می‌کردی. من که اگر دست خودم بود هرگز به دنیا نمی‌آمدم، به قول خیام:   

                         گر آمدنم  به خود بدی نا مدمی‌                 ور نیز شدن به من شدی نا شدمی

به زان بدمی که اندر این دیر خراب             نه آمدمی،  نه شدمی،  نه بدمی

خلاصه ، تازه دوازده ساله شده بودم، می‌خواستم با همه فقر و نداری که بود از نوجوانی خود لذت ببرم که فریادهای خواهر هشت ساله‌ام  نمک  به زخهای دلمان ریخت. وای از درد کلیه؛ بیچاره خواهرم می‌گفت وقتی شروع می‌شود، دلم می‌خواهد زمین را دندان بگیرم،‌یا اودهان باز کند و مرا ببلعد. این هم یک صفحه جدیدکه به کتاب غصه‌ها و دردهایمان اضافه شد، بیمارستان، دارو، درمان، التماس به خلق الله به‌خاطر یک شب آرامش.

وقتی ناله‌ها و گریه‌های خواهرم و به سرو صورت زدن مادرم را می‌دیدم، خدا بودن را آرزو می‌کردم. اگر من خدا بودم، نه بیماری و مرض می‌آفریدم، نه درد و ناله، دیگر نیازی هم به این همه بیمارستان و درمانگاه و دکتر و ... نبود. خدایا؛ اگر بیماری و درد را خلق نمی‌کردی، لا اقل بندگان تو به‌جای عبادت  روی تخت بیمارستان با لباس نجس و بدون طهارت، با لباس تمیز و با طهارت کامل، سجاده نشین مساجد و معابد می‌شدند.

یادم هست همان روز در بیمارستان ، نوجوانی را دیدم که پایش متورم و کبود شده بود. می‌گفتندگرفتار نیش مار شده است. باز هم فکرم مشوّش شد. مار، عقرب، رطیل. اینها به جز ضرر زدن چه فایده‌ای دارند؟ خدایا؛ چرا این موجودات موذی را آفریده‌ای؟ آفریده‌ای که ترس و لرزه بر اندام بندگانت بیاندازند یا جان شیرین آ نها را بستانند؟ اگر من جای تو بودم،‌ هیچ موجود موذی که مزاحم آرامش انسان شود خلق نمی‌کردم.

بگذریم، به هر حال مشکل کلیوی خواهرم ناراحتی خودش را داشت، اما مصیبت از زمانی شروع شد که مشمول خدمت سربازی شدم. ما مشرق بودیم و محل خدمت، مغرب. خدایا؛ این راه دراز،‌خرج سفر، غربت و تنهایی، دوری از مشکلات خانواده، فکرش آزار می‌داد. دو سال تمام، شام و نهارم شده بود خون دل و اشک چشم. با هر لقمه غذا دنیایی از غصه فرو می‌بردم، نمی‌دانستم خانواده‌ام در چه حالی هستند. دوران دلگیری بود، البته گاهی وقتها که فرصتی فراهم می‌شد با چند نفر از دوستان سفره‌های دلمان را باز می‌کردیم و هر کسی سیر تا پیاز زندگیش را می‌گفت. شنیدن دردهای دیگران و همدرد شدن با آنها، تحمل رنجهای خودمان را آسان‌تر می‌کرد.  یک شب هم محمود لب باز کرد. محمود اهل رودبار بود خیلی از خانواده‌اش تعریف می‌کرد، می‌گفت خانواده خوبی بودیم، همه خواهرها و برادرها در یک خانه بزرگ با هم زندگی می‌کردیم، برادر بزرگم یک بچه سه ساله داشت، خواهرم هم تازه صاحب فرزند شده بود، به خوبی و خوشی روزگار می‌گذراندیم تا این‌که دست تقدیر ما را از هم جدا کرد، همه زیر آوار ماندند، فقط من ماندم و خواهرم. بیچاره خواهرم؛ شده بود عین دیوانه‌ها، هم شوهرش از دنیا رفت،‌ هم آن طفل معصوم. اشک پهنای صورت محمود را پوشانده بود، دیگر نمی‌توانست حرفی بزند. باز هم متوجه خدا شدم، خدایا؛ ببخشیدا، ولی اگر من جای شما بودم، زمین را طوری طراحی می‌کردم که زلزله خیز نباشد، بارش باران را به گونه‌ای مدیریت می‌کردم که سیل نشود، این همه مادر داغدار جوانشان نشوند، کودکان معصوم و بی‌پناه، یتیم نگردند و این خرابی و خسارت به بار نیاید. رحیم داشت محمود را دلداری می‌داد که ناخواسته متوجه چهره او شدم. رحیم، بچه جنوب بود، صورت گرد و سیاه، بینی بزرگ، چشمان ریز، ابروهای پرپشت و به هم پیوسته، موهای فرو خشک. بچه‌ها می‌گفتند برای موهایش از شامپو فرش استفاده می‌کند. فکر می‌کردم تا آخر عمرش مجرد بماند، آخر کدام دختر حاضر است با او زندگی کند. با خود گفتم اگر من خدا بودم، همه را زیبا می‌آفریدم! اصلاً زشتی را خلق نمی‌کردم تا کسی بخاطر زیباییش فخر نفروشد و دیگری بخاطر چهره زشتش تحقیر نشود یا این‌که تا آخر عمر در حسرت زندگی مشترک، آه بکشد. خیلی فکرم مشوّش شده بود. خدایا؛ چقدر عالم کمبود و بدی دارد؛ جهل، فقر، زلزله، سیل، مار، عقرب، زشتی، بدبختی و... . با دلخوری گفتم:

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان                                    برداشتمی من این فلک را زمیان

از نو فلکی چنان همی ساختمی                                        کازرده به کام دل رسیدی آسان

 

یک لحظه به خود آمدم، دیدم سیر تا پیاز زندگیم را برای استاد گفته‌ام. شاید کفر هم گفته باشم. اما استاد مردی شریف و خودمانی بود. حتماً مرا درک می‌کرد. سرم پایین بود و گوشم تیز تا شاید استاد حرفی بزند، او هم که چشمانش را می‌مالید نفس عمیقی کشید و گفت: ببین! اگر شما مشکلی داشته باشید و برای رفع مشکل خود، به من مراجعه کنید و من مشکل شما را حل نکنم، از سه حال خارج نیست، یا راه حلی برای مشکل شما ندارم، یعنی علم و آگاهی لازم برای رفع مشکل ندارم، یا این که راه حل را می‌دانم اما قدرت انجام آنرا ندارم، و یا هم علم دارم و هم قدرت، اما دلسوز شما نیستم و برایم مهم نیست که عاقبت شما چه می‌شود. حال خدای مهربان، هم نسبت به همه کمبودها و مشکلات، علم دارد و راه حل آنها را می‌داند، هم قدرت مطلقه دارد و هیچ مشکلی برای او مشکل نیست، علاوه بر اینها از مادر مهربان‌تر و دلسوز‌تر است. پس او عالم هستی را به بهترین صورت ممکن آفریده است . همه مخلوقات ، آسمان و زمین، ماه و خورشید، افلاک و کهکشانها، حیوانات و پرندگان، گیاهان و درختان و همه چیز را در خدمت انسان قرار داده تا او از همه امکانات استفاده کرده و به کمال انسانی خود برسد.

                             ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند                  تا تو نانی به کف آری  و به غفلت نخوری

من که نمی‌توانستم به این راحتی آرزوی خدایی را فراموش کنم، گفتم: پس خداوند که هم علم دارد و هم قدرت و هم دلسوز ماست، چرا جهل و فقر آفریده است؟ خب، به جای اینها علم و ثروت می‌آفرید. استاد گفت: اگر دقت کنی اینهایی که گفتی،‌ همه امور عدمی هستند، یعنی اصلاً وجود ندارند که خداوند آنها را آفریده باشد. جهل یعنی نبودن علم، فقر یعنی نبودن ثروت. خداوند علم و ثروت را آفریده و کسی که بخاطر کوتاهی خودش یا هر دلیل دیگری نتواند علم و ثروت را به دست بیاورد، گرفتار جهل و فقر می‌شود، نه اینکه خداوند اینها را آفریده باشد.

گفتم به هر حال، خداوند در یک جا علم آفریده و در جای دیگر نیافریده، یک جا ثروت آفریده و یک‌جا نیافریده، می‌توانست همان جاهای خالی را هم پرکند تا دیگر اصلاً جهل و فقر نباشد. فکر می‌کنم کمی سؤالم خنده دار بود، استاد لبخندی زد و گفت: حرف شما مثل این است که بگوییم، چرا خداوند در کنار کوه، درّه آفرید؟! بهتر بود به‌جای درّه‌ها هم کوه می‌آفرید، معنای این حرف آن است که همه سطح زمین مسطح و صاف باشد، چون لازمه وجود کوه این است که درّه داشته باشد. هر کوه، دو درّه دارد و بدون درّه کوه معنی ندارد. همینطور در مورد علم و ثروت یا مثالهای دیگر، اگر جهل نباشد، علم معنی نمی‌دهد، اگر فقر نباشد، ثروت بی معنی است، اگر رنج نبود، معنای خوشی دانسته نمی‌شد، اگر زشتی نبود زیبایی فهمیده نمی‌شد. همچنین اگر بیماری نباشد، قدر سلامتی دانسته نمی‌شود. پیری نباشد، جوانی معنا ندارد. بدبختی نباشد، خوشبختی بی معناست. به قول سعدی:«گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند». واقعاً اگر همه ثروتمند بودند، آیا کسی زحمت می‌کشید یا از تکامل و تنوع  خبری بود، یا اگر همه زیبا بودند، شما چگونه معنای زیبایی را دانسته و آنرا تحسین می‌کردید.

استاد حرف حساب می‌زد، جوابی برای گفتن نداشتم اما باز هم گفتم: چیزهایی که گفتید درست، اما سیل و زلزله و مار و عقرب و از این قبیل آفتها چه؟ اینها که عدمی نیستند، یعنی واقعاً وجود دارند و خدا آنها را آفریده است بهتر نبود از آفرینش این شرور و بدیها صرف نظر کند؟ بدون تأمل گفت: فرض کن کنار خانه شما، یک ساختمان بزرگ و فرسوده را تخریب می‌کنند. تا مدتی که عملیات تخریب و باز سازی آن ساختمان ادامه دارد، گرد و غبار یا سر و صداها شما را اذیت می‌کند و ممکن است انبوه مصالح، مسیر خانه شما را مسدود کند و ناچار باشید از میسر طولانی‌تری به منزل خود رفت و آمد کنید. در این شرایط قضاوت شما چیست؟ گفتم: خب، خیلی بد است و زندگی ما را مختل می‌کند.ادامه داد : حال اگر بدانید که قرار است در همین مکان یک درمانگاه یا مدرسه بنا شود، دیگر این ساخت و ساز را بد نمی‌دانید و مشکلات آنرا تحمل می‌کنید. ازاین مثال دانسته می‌شود که شرّ امر نسبی است، یعنی نسبت به بعضی بد است. مثلاً همین ساخت و ساز، برای شما آنهم در مدتی کوتاه شر و بد است اما اگر نسبت به همه مردم شهر یا محله در نظر بگیریم، خیر است و همه از آن بهره مند می‌‌شوند.آیا درست است که بخاطر سختی و رنج اندک از آن خیر و بهره های زیاد صرف نظر کنیم؟ یا مثلاً آیا عاقلانه است که یک نجّار بگوید اگر برای ساختن یک میز مطالعه این چوب را ارّه کنم، مقدار اندکی از آن ضایع شده و از بین می‌رود. پس بهتر است از تهیه میز صرف نظر کنم. آیا هیچ انسان عاقلی اینگونه فکر می‌کند؟ خب، شرور عالم هستی هم همین طور هستند. یعنی هیچ موجودی در عالم نیست که هیچ خیری نداشته باشد و فقط بد باشد.اگر هم بدی دارد مطمئناً خیر و خوبی آن بیشتر است. مثلاً زهرماریا عقرب؛ برای کسی که او را نیش زده، بد است. اما برای خودش خوب است یعنی اگر مار یا عقرب این وسیله دفاعی را نداشته باشد، عیب و نقص محسوب می‌شود. علاوه بر این اگر مجموعه جهان هستی را در نظر بگرییم، وجود مار و عقرب و سایر موجودات، خیر است و برای زندگی انسان فواید زیادی دارد.مثل تهیه دارو و پادزهر.

مولوی می‌گوید:

 زهر مار،آن مار را باشد حیات                            لیک آن مر آدمی را شد ممات

پس بد مطلق نباشد در جهان                               بد به نسبت باشد این‌را هم بدن

یا مثلاً زلزله، نسبت به تعداد محدودی که بی خانمان شده اند یا از دنیا رفته اند بد است اما نسبت به کل عالم هستی خیر است.تأ ثیراتی در ایجاد منابع نفتی دارد که همه انسانها از فوائد آن بهره مند می‌شوند. 

آری، در جهان هستی، بودها و نبودها، خوبی‌ها و بدی‌ها درکنار هم کامل می‌شوند. آیا می‌توان گفت سفید بهتر است یا سیاه، خط راست بهتر است یا خط منحنی؟ در این صورت اگر مردمک چشمت سفید، ادندانهایت سیاه، ابروهایت صاف و بینی‌ات منحنی باشد، نسبت به چهره خود چه قضاوتی داری؟آیا آن‌را زیبا می‌دانی؟ گفتم نه، اصلاّ نمی‌توانم این چهره را تحمل کنم. گفت: آفرین، پس سیاه نسبت به دندان بد است، اما نسبت به مردمک چشم خوب است، یا انحناء برای بینی زشت است اما برای ابروها زیبا، بلکه لازم است و اینها در کنار هم کامل میشوند. دنیا نیز اینگونه است، خوبیها و بدیها در کنار هم کامل می‌شوند.

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست                    که هر چیزی به‌جای خویش نیکوست

کمی تأمل کردم، کم کم داشتم از فکر خدا بودن پشیمان می‌شدم که ادامه داد‌: علاوه بر آنچه گفتم، وجود شرّ و بدیها در عالم فواید زیادی دارند.  حضرت علی(ع) می‌فرمایند: همین مشکلات و سختیها،انسان را نیرومند و آبدیده می‌کند، اما زندگی در ناز و نعمت موجب ضعف و ناتوانی می‌شود. مثل درخت بیابانی که مراقبت نمی‌شود و از رسیدگی باغبان محروم است، چوب محکمتر و با دوام تری دارد، اما درختان باغستان نازک پوست‌تر و بی‌دوام ترند. (نهج البلاغه، نامه 45)

 آری همچنانکه جاده‌های صاف و هموار باعث خواب راننده و بروز حوادث می‌شود، زندگی بدون سختی‌ها و کمبودها موجب خواب غفلت نسبت به حقیقت و سعادت می‌شود.

 البته ناگفته نماند که خیلی وقتها، عامل فقر و بدبختی و مشکلات ما کوتاهی خودمان یا سهل انگاری پدران و مادران، مربیان، مسئولین جامعه یا ظلم ظالمان است و ربطی به خداوند ندارد.

احساس کردم قلبم راضی شده است، کمی فکر کردم، دیدم الحق تنها همین خدا سزاوار خدایی است. واقعاّ اگر من خدا بودم، خدایی را به همین خدای قادر و عالم و حکیم واگذار می‌کردم.

خدایی هم سخت است، چه خوب شد من خدا نشدم.

                                                                                                                  

                                                                                                                                                                                

                                                                                                                                                         محمد ساجدی نیا

 


تصوف در بوته نقد

عرفان و تصوف

بسم الله الرحمن الرحیم

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌‌‌عرفان از علومی است که ریشه در فرهنگ اسلامی دارد ، نه تنها یک طبقه فرهنگی  بلکه یک فرقه اجتماعی نیز محسوب می شود . اهل عرفان ، از آن جهت که یک طبقه فرهنگی هستند "عرفا " و از آن

جهت که یک فرقه اجتماعی هستند "متصوفه "نامیده می شوند. عرفان اسلامی هیچ گونه تعارضی با مبانی اسلامی‌ در اصول یا فروع ندارد و در واقع عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی مثل، فلاسفه،فقها، متکلمین و ... سوء نیت نداشتند هر چند ممکن است  اشتباهاتی داشته باشند.

صوفیه به خاطر اعراض از دنیا از پوشیدن لباسهای نرم اجتناب کرده و لباسهای درشت و پشمین می پوشیدندو به خاطر همین پشمینه پوشی به صوفیه شهرت یافتند.

عرفان و تصوف در قرن دوم هجری در اسلام ظهور نمود و اولین صوفی ابو هاشم کوفی (صوفی) استاد سفیان ثوری است.

ازعرفای نامی قرن دوم تا نهم هجری میتوان از؛حسن بصری، ابراهیم ادهم،بایزید بسطامی،جنید بغدادی،ابوسعید ابوالخیر،خواجه عبدالله انصاری ،عطار،مولوی،حافظ وعبد الرحمن جامی نام برد.

امامتاسفانه ازقرن دهم به بعد،اقطاب متصوفه همه یا غالبا آن بر جستگی علمی و فرهنگی که پیشینیان داشته اند را از دست داده و بیشتر غرق در آداب و ظواهر شده و بدعتهایی را ایجاد نمودند.

از این قرن به بعد اهل عرفان و تصوف از یکدیگر جدا شده و هر یک راه خویش را در پیش گرفتند. عرفای بزرگ در این اعصار نه تنها اعتنایی به صوفیه نکرده،بلکه آنها را مذمت می نمودند چرا که ایشان را مغروق در آداب وظواهر دیده و بدعت گزار در دین می دانستند.

گروهی که گرفتار مغالطه ها و سفسطه ها صوفیه شده و راه را از چاه تشخیص ندادند، برخی طالبان حق و حقیقت هستند که مختصر معرفت و شناختی نسبت به دین اسلام نداردند و برخی برای پر کردن خلا های فرهنگی ، معنوی و اجتماعی خود دل را به خانقاه سپرده اند و عده ای هم با اغراض دنیوی گام در این راه نهاده اند. تصوف فعلی که در خانقاه حلقه زده و به ذکر مشغول می شوند از نظر اهل بیت (ع) نیز مورد نکوهش واقع شده اند . امام رضا (ع)فرمودند:"هر کس نزد اوازصوفیه ذکری بشود و بزبان و دل انکار ایشان ننماید از ما نیست . و هر کس صوفیه را انکار کند مانند کسی است که درراه خدا ودرحضور رسول خدا (ص) ،با کفار جهاد کرده باشد ."

پیامبر اکرم (ص) فرمودند :"روز قیامت بر پا نشود تا آنکه قومی از امت من بنام صوفیه بر خیزند .آنها بهره ای از دین من ندارند . آنها برای ذکر دور هم حلقه می زنند . و صداهای خود را بلند میکنند گمان می کنند بر طریقت و راه من هستند ،نه بلکه آنان از کافران نیز گمراه ترند و ... .

 

برای آگاهی طالبان حق و حقیقت و تمیز عرفان حقیقی از عرفان ساختگی بعضی از عقاید مهم صوفیه را که معارض با آیات و روایات اسلامی است مورد برسی قرار می دهیم.

 

الف) شریعت ،طریقت ،حقیقت:

‌‌

عرفا می گویند : شریعت همین احکام و مقررات الهی است که مکلف به انجام آنها هستیم . مثل ،نماز ،روزه ،حج و ... البته این شریعت پوسته ای است و باطنی دارد که عارف باید به آن باطن که پایان راه است دست یابد که آنرا حقیقت گویند . راه رسیدن به حقیقت را نیز طریقت می نامند. در واقع شریعت پوسته ای است که باطن آن طریقت و باطن ِ باطن آن ( که پایان راه است)حقیقت است.

از نظر عارف شریعت مثل آن است که شخص آتش را بشناسد . کنایه از اینکه احکام دین را انجام می دهد.طریقت مثل آن است که

آتش را می بیند . کنایه از اینکه حقیقت و باطن احکام و عقاید دینی را می بیند و حقیقت مثل آن است که شخص تبدیل به آتش شود که به اصطلاح عرفا فانی فی الله می شود و هیچ توجهی به خود ندارد .

متصوفه این اعتقاد را تحریف نموده و می گویند:در روایت آمده است : لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع ومرادشان آن است که اگر سالک به حقیقت رسید انجام تکالیف شریعت از او ساقط میشود آنها می پندارند شریعت مثل شمعی است که سالک را به حقیقت می رساندهر گاه به حقیقت رسید حاجتی به شمع نخواهد بود 

 در پاسخ ایشان باید گفت :اولا:روایتی که مستند خود قرار داده اید در هیچیک از کتب روایی معتبر موجود نیست وای کاش سند آنرا نیز ذکر می کردید .ثانیا:اگر ادعای شما صحیح است پس چراشریعت از انبیاء،مخصوصا پیامبر اسلام (ص)که اکمل انبیاست ساقط نشده است.چرا ایشان وائمه اطهار(ع)که به حقیقت رسیده اند تاآخر عمر خود را مکلف به تکالیف شرعی می دانستند. اگر مولا علی (ع) رابعنوان انسان کامل و به حقیقت رسیده ،مقتدای خود میدانید ،پس خوب است بدانید حضرت در حال نماز و در مسجد به شهادت رسیدند نه در خانقاه .                          ب) بیعت:

بزرگان اهل تصوف خودرانا ئب خاص امام زمان (عج)ومامور بیعت گرفتن برای آنحضرت می دانند .سید هبه الله جذبی (ثابت علی)در تحویل سال 1358 به این مطلب تصریح نموده است.صوفیه در این مساله آنقدر پیش رفته اند که اذن خود را اذن خدا میدانند .چنانکه ملا علی گنابادی در اجازه فرزندش مینویسد :"فقرایی که اذن این فقیر را اذن خدا میدانند،اقتدا به ایشان (یعنی فرزندش)را در نماز ،اقتدا به این فقیر شمارند. بطلان این ادعا واضح است ،زیرا اولا:امام در غیبت کبری نائب خاص ندارند ،چرا که ایشان به نائب چهارم خویش - علی ابن محمد سمری فرمودند:بدان هر کس پیش از خروج سفیانی وبر آمدن صیحه ای از آسمان ،ادعای دیدن من را نماید ،دروغگو است.(البته منظورحضرت ادعای نیابت است،نه صرف مشاهده). ثانیا:نمی توانید بگویید پس در عصر غیبت بلا تکلیف و سر گردان رها شده ایم ،زیرا حضرت تکلیف را معین کرده و فرمو ده اند :"در پیش آمد هایی که واقع میشود به راویان حدیث ما (فقها)رجوع کنید ،ایشان حجت من بر شما ومن حجت خدا بر شما هستم ."حال که تکلیف مراجعه به فقهاست،ازشما می پرسیم کدامیک از اقطاب وشیوخ شما فقیه یا مجتهد هستند که تقلید از ایشان  جایز باشد . حقیقت آنستکه شیوخ تصوف برای خود بیعت می گیرند،نه برای امام زمان (عج).                               

 ج)ولایت :

 ولایت به معنی سرپرستی و حق تصرف در امور دیگران است مثل ولی صغیر که سرپرست او بوده و میتواند در همه امور او تصرف نماید.قرآن کریم ولایت بر انسانها را حق انحصاری خداوندورسولش وائمه اطهار(ع) دانسته و میفرماید: "انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنو الذین یقیمون الصلوه ویوتون الزکاه وهم راکعون "،همانا تنها سرپرست شما،خداورسولش وکسانی هستند که ایمان آورده،نماز می خوانند ودر حال رکوع زکات میدهند.(این آیه در شان حضرت علی (ع)نازل شده است.) آنچه از گفته ها و نوشته های اهل تصوف به دست می آید،این است که ایشان برای اقطاب و رؤسای خود ،در عصر غیبت نوعی ولایت انتصابی قائل هستند،یعنی ولایت آنها با انتخاب مردم نبوده ،بلکه خداوند آنها را با واسطه پیامبر،به این مقام منصوب نموده است. بعقیده صوفیه اولیاءکسانی هستند که مقام قدسی داشته و به خدا نزدیکند ونشانه قدسی بودن این است که کارهای خارق العاده انجام داده و صاحب کرامت باشند .ایشان با نقل کراماتی از شیوخ خود ،مقام ولایت را برای ایشان اثبات می کنند .            در نقد این عقیده میگوییم :آیا اقطاب وشیوخ شما ولا یتشان عامه است یا خاصه ،اگر ولایتشان عامه است که این ولایت همگانی است و اختصاص به ایشان ندارد و اگربگویید ولایتشان خاصه است ،خطا گفته اید زیرا این ولایت به تصریح قرآن مخصوص پیامبر واهلبیت ایشان(ع) می باشد .علاوه بر این ،بر فرض هم که شیوخ شما صاحب کرامت باشند،صرف کا خارق العاده انجام دادن دلیل بر ولایت نمی شود،والا باید جوکیهای هند(مرتاضها)بر مسلمین ولایت داشته باشند .قرآن کریم هم ،هر کار خارق العاده ای را نشانه حق بودن ندانسته و میفرماید:"کسانی که طالب زندگانی مادی و زینت و شهوات دنیوی هستند ما مزد سعی آنها را در کار دنیا کاملا می دهیم و هیچ از اجر عملشان کم نخواهد شد ."                                                                       کلام آخر:

علاوه بر اینها اهل تصوف مدعی هستند که در تبعیت از پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) سر آمد بوده و فرمایشات ایشان را

توتیای چشم خود قرار می دهند .

باید به ایشان بگوییم : اگر چنین است چرا بر خلاف سنت پیامبر(ص) عمل می کنید ؟ مگر حضرت نفرمودند : دستور اسلام آن است که شارب (سبیل ) را بگیرید تا به پوست پشت لب برسد وحضرت در روایتی دیگر کسانی را که شارب را بلند گذاشته و ریش خود را می تراشند مجوس امت نامیدند.                          

پس چرا خلاف این روایت عمل می کنید و ... ؟ قصه اهل تصوف در اینجا به پایان نمی رسد واگر مجالی باشد مفصلا بیان خواهم نمود ،انشاءالله.                                                                                    والسلام علی من اتبع الهدی                                                                                                                                                                                                                                           

                                                                                                            محمد ساجدی نیا                                                   

 

پی نوشت:

-سفینه البحار،ج     ص

-همان،ص

-رساله جذبیه ،ص

-از کوی صوفیان تا حضور عارفان،ص

-الغیبه ،ص

-سوره مائده،آیه َ‌

- سوره هود ، آیه