ازدواج ام کلثوم با عمر
ازدواج عمر با ام کلثوم
یکی از مهمترین شبهات اهل سنت به شیعه این است که میگویند: اگر حضرت علی (ع) با خلفا مشکلی داشتند و آنها را غاصب حکومت میدانستند، چرا دختر خود ام کلثوم را به عقد عمر در آوردند؟ البته که این حرف از دروغهای بزرگ تاریخ است . در این مقاله با استفاده از منابع اهل سنت به این مسأله پرداخته شده است .
روایت ازدواج :
ام کلثوم ، دختر علی بن أبی طالب ... که مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود ... عمر بن خطاب با او ازدواج کرد ؛ در حالی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود ! تا زمانی که عمر کشته نشده بود در کنار او به سر می برد و زید بن عمر و رقیه را به دنیا آورد . بعد از عمر ، با عون بن جعفر بن أبی طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج کرد . وقتی محمد بن جعفر از دنیا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زینب ازدواج کرد ..
(الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 – 463. )
در این حدیث آمده است که ام کلثوم بعد از به کشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمویش عون بن جعفر ازدواج کرد . بعد که عون فوت کرد ، با برادرش محمد ازدواج کرد و بعد از آن که محمد فوت کرد ، با عبدالله برادر دیگرش ازدواج کرد ؛ در حالی که راوی فراموش کرده که عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 یا 17 هجری در زمان خلیفه دوم کشته شدهاند ؛ یعنی همسر دوم و سوم ام کلثوم قبل از همسر اول فوت کردهاند !
ابن حجر در الاصابه میگوید :
وقال أبو عمر استشهد عون بن جعفر فی تستر وذلک فی خلافة عمر وما له عقب.
علاوه بر این که ازدواج ام کلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زینب امکان پذیر نیست و مضمون روایت جمع بین دو خواهر می باشد ؛ زیرا حضرت زینب تا بعد از واقعه کربلا زنده بود و همسر عبد الله بوده است .( الاصابه، ج8، ص464 .)
- ابن عبد البر میگوید : عمر به علی ( علیه السلام ) گفت : ام کلثوم را به همسری من در بیاور ، من میخواهم به وسیله این ازدواج به کرامتی برسم که احدی نرسیده است . امام گفت : من او را نزد تو میفرستم ، اگر رضایتش را جلب کردی ، او را به عقدت درمیآورم ـ گر چه ام کلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد ـ امام (علیه السلام) ام کلثوم را به همراه پارچهای نزد عمر فرستاد و به او گفت : از جانب من به عمر بگو ، این پارچهای است که به تو گفته بودم ، ام کلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت : به پدرت از جانب من بگو ، من راضی شدم خدا از تو راضی باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد . ام کلثوم گفت : چرا چنین میکنی ؟ اگر خلیفه نبودی ، دماغت را میشکستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت : مرا به نزد پیر مرد بدی فرستادی .(تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج 6، ص 180.)
- علی (علیه السلام) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد ...
چگونه است که یک دختر خردسال زشتی چنین عملی را درک مى کند ؛ اما خلیفه مسلمین آن را درک نمى کند ؟آیا سزاوار است که خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین عمل زشتی را انجام دهد ؟ و آیا چنین کسی میتواند خلق خدا را به صراط مستقیم الهی هدایت کند ؟
ابن سعد در الطبقات الکبری مینویسد : بعد از آن که عمر ام کلثوم را از امام علی (علیه السلام) خواستگاری کرد ، به مهاجرین و انصاری که در کنار قبر پیامبر نشسته بودند گفت : رفئونی فرفؤوه وقالوا بمن یا أمیر المؤمنین قال بابنة علی بن أبی طالب .(الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج 8 ، ص 463 .) به من تبریک بگویید ، پس به او تبریک گفته و سؤال کردند ، در باره چه کسی تبریک بگوییم ؟ عمر گفت : به خاطر ازدواج با دختر علی .
تبریک گفتن با جمله « رفئونی» یا « بالرفاء والبنین » در زمان جاهلیت مرسوم بود ؛ هنگامی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم مبعوث شدند ، از این عمل نهی کردند ؛ چنانچه نووی تصریح میکند :وکانت ترفئة الجاهلیة أن یقال ( بالرفاء والبنین ) ثم نهى النبی صلى الله علیه وسلم عنها . المجموع ، محیى الدین النووی ، ج 16 ، ص 205 .
تبریک گفتن جاهلیت به این صورت بود که میگفتند : « بالرفاء والبنین » ، سپس پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم از آن نهی کرد.
یعنی بین ام کلثوم و عمر بیش از 50 سال فاصله سنی وجود داشته است .امیر المؤمنین علیه السلام ، چون موافق با این ازدواج نبود ، عین همان سخن پیامبر را که در هنگام خواستگاری از حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود ، بیان کرده و میگوید :ام کلثوم هنوز خردسال است .جالب این است که عمر بن خطاب خودش با ازدواج پیرمردان با دختران جوان مخالف بوده است . ابن عساکر در تاریخ المدینة مینویسد : أتى عمر بن الخطاب بامرأة شابة زوجوها شیخاً کبیراً فقتلته فقال: أیها الناس اتقوا الله ولینکح الرجل لمته من النساء ، ولتنکح المرأة لمتها من الرجال یعنی شبهها .(تاریخ المدینة ، ج2، ص 769 ،)
زنی جوانی را که با پیرمردی ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود ، نزد عمر آوردند ، عمر گفت: ای مردم از خدا بترسید ، هر مردی باید بازنی همسان خودش (هم کفو خودش ) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او هست . آیا این عمل مصداق این آیه نمیشود :
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُون البقرة /44 .
آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید ؛ اما خودتان را فراموش مىنمایید ؛ با این که شما کتاب (آسمانى) را مىخوانید ! آیا نمىاندیشید ؟ ! و همچنین سرخسی حنفی از بزرگان اهل سنت در کتاب المبسوط ج 4 ، ص 196 مینویسد :
وبلغنا عن عمر رضی الله عنه أنه قال لأمنعن النساء فروجهن الا من الأکفاء ... وفیه دلیل أن الکفاءة فی النکاح معتبرة .
از عمر روایت شده که میگفت : من از ازدواج زنان جلوگیری میکنم ؛ مگر این که با همتای او ( هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است .
آیا میتوان خانواده و نسب عمر را با نسب ام کلثوم مقایسه کرد ؟ آیا صحّاک ، با حضرت زهرا که سیده زنان اهل بهشت است ، میتواند یکسان باشد ؟ آیا خطاب را میتوان با رسول اکرم و امیر المؤمنین علیهما السلام برابر دانست ؟ == تمامی اصحاب رسول خدا ؛ اعم از مهاجرین و انصار به انتخاب عمر اعتراض کردند و عمده دلیل آنها نیز خشونت ذاتی و اخلاق تند عمر بوده است . روایت در این باب آنقدر زیاد است که از حد تواتر نیز گذشته است . ما این دو روایت از زبان ابن تیمیه و شاه ولی الله نقل کردیم به این خاطر بود که اهل سنت و به خصوص وهابیت ، سخن آن دو را از سخن پیامبر نیز بالاتر میدانند و لذا نمیتوانند از این بابت ایرادی بگیرند .(الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، ج 3 ، ص 54 – 55 و تاریخ الطبری ، ج 3 ، ص 270 .)
عمر بن خطاب ابتدا به خواستگارى ام کلثوم دختر ابوبکر رفت ، عایشه این پیشنهاد را با خواهرش مطرح کرد . در پاسخ گفت : مرا با او کارى نیست . عایشه گفت : آیا امیرالمؤمنین را نمى خواهى ؟ گفت : آرى نمى خواهم ، او در زندگى سخت و خشن و با زنان تندخو و بد رفتار است .
عایشه کسى را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را برای او بازگو کرد . عمرو عاص گفت : من ماجرا را درست مى کنم ، آن گاه نزد عمر رفت و گفت : اى امیر مؤمنان خبرى شنیده ام که خدا کند درست نباشد ، عمر گفت : چیست ؟ گفت : ام کلثوم دختر ابوبکر را خواستگاری کردهای ؟ گفت : بله ، مرا براى او نمىپسندى یا او را براى من نمىپسندى ؟ گفت : هیچکدام ، ولى او نوسال است و در سایه ام المؤمنین عایشه با ملایمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخویى و ما از تو مى ترسیم و نمى توانیم هیچیک از عادات تو را بگردانیم ... و من بهتر از او را به تو نشان مى دهم : ام کلثوم دختر على بن ابیطالب را...» اخلاق بد عمر آن قدر معروف بوده است که حتی دختران خردسال از آن آگاه بوده اند .و جالب این است که عمر سخن عمروعاص را میپذیرد تا مبادا با اخلاق بد خود روح ابوبکر را آزرده باشد ؛ اما به خود جرأت میدهد که به پیشنهاد عمروعاص ناصبی به خواستگاری دختر رسول خدا برود . آیا رعایت حق ابوبکر لازم ؛ اما رعایت حق رسول خدا لازم نیست ؟
این نشان میدهد که هدف عمروعاص نیز از این پشنهاد اذیت و آزار ذریه رسول خدا بوده است و گرنه با توجه به علمی که از اخلاق عمر داشت ، نباید این پشنهاد را میکرد .
حتی در زمان خلافت عمر ، بسیاری از صحابه میآمدند و به از بابت اخلاق تند و آزار و اذیتی که نسبت به مردم روا میداشت اعتراض میکردند . مسلم نیشابوری در صحیحش مینویسد که أبی بن کعب خطاب به عمر گفت :
یَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلَا تَکُونَنَّ عَذَابًا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ . ای پسر خطاب ! بر اصحاب رسول خدا عذاب نباش . (صحیح مسلم ، ج 6 ، ص179،).
: امام علی علیه السلام عمر را دروغگو ، خیانت کار و ...میداند :
مسلم نیشابوری به نقل از عمر بن الخطاب مینویسند که وی خطاب به امام علی علیه السلام و عمویش عباس گفت :ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا . 0 صحیح مسلم ، ج5 ، ص152 ، کتاب الحدود ، باب حکم الفئ .)ابوبکر از دنیا رفت و من بعد از او خلیفه پیامبر و ابوبکر شدم و شما ( علی علیه السلام و عباس ) مرا دروغگو ، گناه کار ، فریبکار و خیانتکار میدانستید .این اعتقاد واقعی امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم بوده است ؛ آیا امکان دارد که شخص عاقل دختر نازنینش را به چنین فردی بدهد ؟ چه رسد به علی(ع).
ازدواج با تهدید: هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل میکند که آن حضرت فرمود : زمانی که عمر بن الخطاب از ام کلثوم خواستگاری کرد ، امیر المؤمنین به او فرمود : ام کلثوم خردسال است . امام صادق میفرماید : عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت : من چگونه ام ، آیا مشکلی دارم ؟ عباس گفت : تو را چه شده است ؟ عمر گفت : از برادر زادهات دخترش را خواستگاری کردم ، دست رد بر سینهام زد ، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد ، هیچ کرامتی را برای شما نمیگذارم ؛ مگر این که آن را از بین ببرم ، دو شاهد بر میانگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد . عباس به به نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمد ، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این باره را بر عهده او نهد ، حضرت امیر نیز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت .( الکافی ، 5 ، 346)
از امام صادق علیه السلام در باره ازدواج ام کلثوم سؤال کردند ، حضرت فرمود : او ناموسی است که از ما غصب کردهاند
طبرانی و هیثمی مینویسند : بعد از آن که امام علی علیه السلام با عقیل ، عباس و امام حسن مشورت کرد ، عقیل مخالفت و به امام علی علیه السلام اعتراض کرد و گفت اگر این کار را انجام دهی ، چنین و چنان میشود . امام علی علیه السلام به عباس فرمود : والله ما ذلک منه نصیحة ولکن درة عمر أحرجته إلى ما ترى . (معجم الکبیر ، ج3 ، ص45 )
به خدا سوگند ! سخن او از روی خیرخواهی نبود ؛ بلکه تازیانه عمر او را به آنچه میبینی واداشته است .