سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان شیعه

فضائل امام علی(ع) در منابع اهل سنت

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوستان عزیز، ارادتمندان به اهل بیت(ع)، هرچند برای تحکیم و تثبیت اعتقاد به ولایت اهل بیت(ع) آنقدر روایت صحیح السند در کتب روایی شیعه وجود دارد که جای هیچ شک و ابهامی باقی نمی ماند مگر برای کسی که معاند است، اما جالب است که در کتب روایی معتبر اهل سنت نیز فضائل بسیاری برای اهل بیت(ع)، مخصوصا امام علی(ع) نقل شده است و عجیب است که با این همه فضائل، باز هم دیگران را بر امام علی(ع) ترجیح می دهند. دیگرانی که فضائل چندانی برای آن ها دیده نمی شود و این جز تعصب و کوردلی و گمراهی چیز دیگری نیست. در این نوشته فقط برای نمونه به یک قطره از دریای فضائل امام علی(ع) در روایات اهل سنت اشاره می شود. (شماره 10 و 12 را حتما بخوانید.)

1- محمد بن منصور توسی از امام احمد ابن حنبل نقل می کند:برای هیچ یک از صحابه رسول الله به اندازه علی فضیلت نقل نشده است(المستدرک علی الصحیحین ،حاکم حسکانی حنفی، ج 3 کتاب معرفه الصحابه)

2- قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:ما تریدون من على؟ ان علیا منى و انا منه و هو ولىّ کل مؤمن بعدى

 پیامبر(ص) فرمود: از علی چه می خواهید؟علی از من است و من از علی هستم و او ولیّ هر مومنی است         

 (المستدرک علی الصحیحین جلد 3 صفحه 110)

3- ای علی هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده و هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است              

(المستدرک علی الصحیحین جلد سوم صفحه 123)

4- هرکس علی را بیازارد بی گمان مرا آزرده است و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است(الصواعق المحرقه ،ص 73)

5- هر کس از علی پیروی کند از خدا پیروی کرده است و هرکس او را نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده است

(المستدرک جلد 3 صفحه 122)

6- ام سلمه گفت:پیامبر(ص) فرمود: نزدیکترین و وفادارترین مردم نسبت به من علی است(مستدرک حاکم ، 3/ 138)

7- ابن جناده گفت:رسول خدا(ص) فرمود تنها علی است که پیمان های مرا ادا می کند     (الصواعق المحرقه صفحه 73)

8- ابی ثابت گفت از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود:علی با قرآن است و قرآن با علی است از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند(الصواعق المحرقه صفحه 74)

9- ابن جیش از پیامبر(ص) نقل کرد: بی تردید جز مؤمن، علی را دوست ندارد و به جز منافق علی را دشمن ندارد

(سنن ابن ماجه، ج1ص 42 و الصواعق المحرقه، ص 72)

10- عمر گفت علی سه ویژگی داشت که اگر من یکی از آنها را داشتم برایم از شتران سرخ موی دوست داشتنی تر است(در نزد عرب این تعبیر بالاترین کلامی است که می توان گفت)اولا ازدواج علی(ع) با فاطمه(س)، دوم سکونتش در مسجد که هر چه بر پیامبر(ص) روا بود بر او نیز روا بود و سوم پرچمداری روز خیبر، زیرا پیامبر(ص) گفت: در این جنگ پرچم را بدست کسی می دهم که خدا و جبرییل و من از او خشنود هستیم (مستدرک حاکم جلد 3 صفحه 125)

11- سعد بن ابی وقاص گفت: حدیث منزلت(یا علی انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) در شأن علی است همانطور که پیامبر(ص) فرمود که نسبت علی به من مانند هارون به موسی است یعنی هارون وصی موسی شد و طبق این گفته علی باید وصی و جانشین پیامبر می شد(سنن ابن ماجه جلد1 صفحه 45)

12- امام محمد شافعی 6 خصلت برای علی بیان می کند که نظیر ندارد: اول اینکه او زاهدی بود بی همتا ،دوم او عالمی بود که دیگران به او رجوع می کردند، سوم دلیر و بیباکی بود که نظیر نداشت ،چهارم اودارای شرف و حسب و نسب بود، پنجم عالم به قرآن بود، ششم عالمترین صحابه در امر قضاوت بود به گونه ای که همه او را تأیید می کردند

(الامام الشافعی حیاته و عصره و آرائه صفحه 154)

13- حیان الاسدی از پیامبر(ص) نقل کرد : یا علی به زودی این امت پس از من به تو خیانت می کنند تو دین و آیین من هستی و بر سنت من کشته می شوی،کسی که ترا دوست بدارد ،مرا دوست داشته و کسی که ترا دشمن دارد مرا دشمن داشته ،بی تردید به زودی این محاسن تو از خون سرت خضاب و رنگین خواهد شد

(المستدرک ، ج3 ص 142)

14- انس ابن مالک ازرسول اکرم(ص) روایت می کند: بهشت مشتاق سه نفر می باشد :علی ،عمار و سلمان (الصواعق المحرقه، ص 125)

15- عباد بن عبد الله می گوید :علی فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) هستم و منم بزرگترین راستگو و بعد از من هر کس این را ادعا کند دروغگوترین مردم است: حال کسی که راستگوترین مردم است و به صراحت در خطبه های نهج البلاغه اعلام می کند که خلفا حقش را غصب کردند چه کسانی ظالم خواهند بود الا لعنه الله علی القوم الظالمین.

16- عن ابن عباس:ان رسول الله صلى الله علیه و آله امر بسد الابواب الا باب على

همانا رسول خدا صلى الله علیه وآله امر فرمودند به بستن درب همه خانه‏هایى که به مسجد باز مى‏شد مگر درب خانه على(ع)

(سننن الترمذى کتاب المناقب، باب 21، حدیث 3732، صفحه 599، )

17- شنیدم زید بن ارقم گفت: اولین کسى که اسلام آورد على علیه السلام بود. (سنن ترمذى، کتاب المناقب)

18- کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول: لا یحب علیا منافق و لا یبغضه مؤمن.

منافق على را دوست ندارد و مؤمن دشمن على نیست.

(سنن ترمذى جلد 5 باب 21 حدیث 3717 صفحه 594)

19- قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: لعلى و فاطمة و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرمودند : با هر کس که با شما آشتى است آشتى هستم و با هر کس که با شما در جنگ است درجنگم.

(سنن ابن ماجه‏،جلد 1 حدیث 145 صفحه 52 باب 11)

20- از على علیه‏السلام روایت شده که فرمود: من اولین کسى هستم که در پیشگاه خداى رحمان روز قیامت مى‏ایستم.

قیس گفت: در مورد آنها (على و حمزه) این آیه نازل شد: هذان خصمان اختصموا فى ربهم.. .(حج 19) آنها کسانى هستند که روز بدر مبارزه کردند. (صحیح بخارى جزء 5 و 6 باب 123 کتاب المغازى حدیث 465 ص 165)

21- با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در ایامى که حج گذارد همراه بودیم در راه در منزلى فرود آمدند و امر به نماز جماعت کردند آنگاه دست على علیه‏السلام را گرفتند پس گفتند آیا من سزاوارتر به مؤمنین از خودشان نیستم؟ عرض کردند بلى. فرمودند آیا من سزاوارتر به هر مؤمنى از خودش نیستم؟ عرض کردند بلى، پس فرمودند این«على» رهبر هر کسى است که من رهبر او هستم خدایا دوست بدار کسى که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسى که او را دشمن بداند.

(سنن ابن ماجه مجلد 1 ح 116 باب 11 )

22- ابن عباس از پیامبر(ص) نقل کرد:من شهر علمم و علی باب آن است هرکس که بخواهد وارد شهر شود باید از باب ان وارد شود بدین معنا که هرکس که خود را منتسب به پیامبر می خوانند باید از شاهراه علی باشد(المستدرک ، ج3/ ص 138)

23- عن ابن عباس قال: اول من صلى على‏ابن عباس گوید:

اولین کسى که نماز گزارد، على علیه السلام بود.(سنن ترمذى، کتاب المناقب)

 


جرم نسایی؛ بیان حقیقت(2)

    نظر

ادامه داستان نسایی

میخواهی باز هم بشنوی؟ میدانی که پیامبر نسبت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)  را با خود چگونه میدانست؟»

گفتم: «مگر علی، پسرعموی ایشان نبود؟»

گفت: «برادر! علی برادر پیامبر خدا بود. بارها او را به عنوان برادر نام میبرد و همواره میگفت علی از من است و من از علیم و او ولی و پیشوای هر مؤمنی بعد از من است. (7) خود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم این موضوع را گفته است؛ گوش کن: ابو سلیمان جُهَنی میگوید: شنیدم علی بر فراز منبر فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم هستم هیچ کس غیر از من این ادعا را نمیکند جز آن که دروغگوی افترا زننده است. مردی با ریشخند گفت: من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم! در این هنگام گلویش گرفت و خفه شد، پس برگرفته (و از مجلس بیرونش بردند. )»(8)

خندید... و من هم همراه او خندیدم. ادامه داد: «رابطه برادری علی با رسول الله یک رابطه خاص بود. چنانکه پیامبر بارها به او میفرماید: ای علی، تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، جز آن که پیغمبری پس از من نخواهد بود.  این سخن  از طرق مختلف از پیامبر نقل شده است، که من 20 طریق را در کتابم آوردهام.»(9)

گفتم: «اگر منزلت علی(علیه السلام) نسبت به پیامبر مثل هارون به موسی باشد، پس همانطور که هارون جانشین موسی بود، علی نیز بهترین جانشین برای پیامبر به حساب میآید. آیا پیامبر هیچگاه به این موضوع اشاره فرموده است؟» چشمانش درخشید و با خوشحالی گفت: «بله، بله، بارها او را مولا و ولی مؤمنان پس از خود معرفی کرده بود... .» با هیجان پرسیدم: «واقعاً؟! مرا از شنیدن آن احادیث محروم نکنید.»

گفت: «پیامبر پیش از آن که علی را به عنوان مولای پس از خود معرفی کند، خانواده خود را همسنگ و همتراز کتاب خدا قرار میدهد. زید بن ارقم میگوید: چون رسول خدا صلی الله علیه (و آله) از حجة الوداع بازگشت در غدیر خم فرود آمد و دستور داد در آن مکان که درختانی بزرگ و پر شاخه بود، جاروب زنند سپس فرمود: گویی فرا خوانده شدم، پس اجابت کردم (کنایه از این که وفات من نزدیک است) من در میان شما دو چیز گرانبها(سنگین) میگذارم: یکی از دیگری بزرگتر است. کتاب خدا و عترت و اهلبیتم، پس بنگرید پس از من درباره آن دو چگونه رفتار میکنید. سپس فرمود: هر کس من ولی اویم پس علی ولی اوست. خداوندا، هر کس او را دوست دارد دوست بدار، و هر کس او را دشمن دارد دشمن دار. (10)  ... از طرق دیگری هم همین جمله من کنت مولاه فهذا علی مولاه نقل شده است.» پیرمرد نفسی تازه کرد و ادامه داد: «بنابراین علی هم پس از پیامبر مولای ماست... .»

در چشمانش درخشش خاصی دیده میشد. چهرهاش سرخ شده و به هیجان آمده بود. بعد به حالتی که گویا ناگهان خشم و حزن بر او هجوم آورده باشد، گفت: «تو میدانی که با این وجود این امت پس از پیامبرشان با خانواده و چه کردند؛ و عزیزترین اعضای خانوادهاش را  ... » سرفه امانش را برید.

من با چشمان متعجب به او خیره شده بودم. هیچ چیز نمیتوانستم بگویم. جز این که به سرعت به طرفش رفتم و کمی آب در کاسه ریختم و به دستش دادم. با چشمان سرخش نگاهی به من انداخت و گفت: «این قوم نه تنها با برادرش علی بارها جنگیدند بلکه در نهایت او را کشتند، به نوههایش نیز رحم نکردند: همین شامیان بودند که دو سید جوانان اهل بهشت(11)  را که رسول روی دو پای خود قرار میداد و میگفت: خدایا، تو میدانی که من این دو را دوست دارم پس دوستشان بدار ... (12)؛ یکی پس از دیگری ...» باز نتوانست حرفش را تمام کند.

مدتی طول کشید تا تعادل خود را باز یافت. کتابش را گشود و گفت: «فرزندان علی(علیه السلام)، فرزندان فاطمه هم هستند. فاطمهای که پیامبر دربارهاش فرمود: فاطمه پارهای از وجود من است. هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است. »(13)

پیرمرد با صدای گرفته ادامه داد: «پیش از آن که بر علی برادر پیامبر ستمها روا دارند، نیز با پیامبر رفتار خوبی نداشتند: ابوبکر از پیامبر خدا اجازه حضور خواست. در این هنگام صدای دخترش عایشه را شنید که با صدای بلند به پیامبر میگفت: به خدا سوگند، میدانم علی نزد تو از پدرم محبوبتر است...  . »(14)

مدتی به سکوت گذشت. نمیدانستم چه بگویم. در دلم اندیشههای تازهای شکل گرفته بود. پیرمرد کتابش را در کنار بستر گذاشت و چشمانش را بست. دست دراز کردم و کتاب را برداشتم . اولین حدیثی که به چشمم خورد آخرین شک را در دلم از بین برد: « انس بن مالک میگوید: نزد پیغمبر صلی الله علیه (و آله) پرندهای(بریان شده) بود. حضرت دعا کرد و فرمود: خداوندا، محبوبترین آفریدهات را نزد من فرست تا با من این پرنده را تناول کند. ابوبکر آمد، پیامبر وی را نپذیرفت، عمر آمد حضرت وی را نیز پذیرفت. و علی آمد و به او اجازه ورود داد.» دیگر مطمئن شده بودم. علی محبوبترین آفریده نزد خدا بود. و این حدیث نشان میداد که او از دیگران محبوبتر بود. پس چرا مردم او را با این همه برتری و فضیلت بر دیگران، مولای خود پس از پیامبر قرار ندادند؟! چرا من کنت مولاه فهذا علی مولاه را فراموش کردند؟ چگونه میشود که امت یک پیامبر بر خانواده او چنین ظلمهایی روا دارند؟!! پیامبری که گفته بود ای مردم  برای رسالتم اجری نمیخواهم جز آن که به محبت و مودت با خانوادهام رفتار کنید.

«علی میفرماید: رسول صلی الله علیه (و آله) من را به یمن فرستاد، به ایشان گفتم: شما مرا به سوی قومی میفرستید که در میانشان قضاوت کنم، آنان سنشان از من بیشتر است. فرمود: به راستی که خداوند قلبت را هدایت میکند و زبانت را(بر حق) استوار میسازد. »(15)

آیا کسی که قلبش هدایت شده است، بیشتر سزاوار پیشوایی است یا دیگران؟! آیا فقط به این دلیل که سنش از بقیه قوم کمتر بوده باید او را از این مقام کنار گذاشت؟! اگر این دلیل کافی بود، پیامبر علی را به سوی قومی که مسنتر از او بودند، نمیفرستاد.

پیرمرد چشمانش را گشود و نگاهی به من کرد. احساس کردم دارد فکرم را میخواند و میدانم به چه میاندیشم. کتاب را خواست.

- «میدانی خداوند در کتابش درباره علی و خانوادهاش چه نازل فرموده؟ ... پس بشنو: بنا به روایت هشام هنگامی که آیه « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؛ (همانا خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهلبیت ببرد و کاملا شما را پاک و منزه نماید) نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه (و آله) ، علی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: خدایا، اینان اهلبیت من هستند. »(16)

چندی بعد از آن روز، پیرمرد فرزانه پس از سالها تحقیق و فعالیت در جهت نشر احادیث نبوی به رحمت خدا رفت.

از آن زمان سالها میگذرد و من هنوز در این اندیشهام که اگر این امت درباره امیرالمؤمنین علی]علیه السلام[ آنطور که خدا و رسولش خواسته بودند، رفتار میکردند، چه خونها که ریخته نمیشد و چه حقایق که پایمال نمیگشت.

بعدها فهمیدم که برای حفظ آبروی اُمویان، ضرب و شتم نسایی را به خوارج نسبت دادهاند. ولی واقعیت آن است که در آن عصر خوارج نهروان اقتدار و سلطهای در دمشق نداشتند.

پینوشتها:

1- فتح الله نجارزادگان، مقدمه کتاب خصائص امیرالمؤمنین

2- نقل به عینه، تهذیب الکمال: ج 1، ص 338

3- خصائص- ح 164

4- نقل به عینه، تهذیب الکمال ج1 ص338

5- سوره فرقان، آیه 44

6- خصائص ح15* 7- خصائص ح 87* 8- همان، ح 66

9- همان، ح63/ 44* 10 همان، ح78*11- همان، ح143- 140

12- همان، ح 139*13- همان، ح137- 133*14- همان، ح 110

                                    15 همان، ح 37 32 *   16 همان، ح 11 و 54

جرم نسایی؛ بیان حقیقت(1)

    نظر

جرم نسایی، بیان حقیقت

بسم الله الرحمن الرحیم

چگونه میشود پیرمردی با 85 سال سن که تمام عمر خود را در جلسات بحث و فحص گذرانده و بزرگترین کتب علمی روزگار خود را تألیف نموده است، و مورد تمجید و ستایش هر عالم و دانشمندی در زمان خود بوده، توسط عدهای کم خرد مورد ضرب و شتم قرار گیرد و در بستر مرگ بیافتد؟!! مردی که یکی از بزرگان علم حدیث و مؤلف یکی از کتبی است که بخش اعظم مسلمانان جهان احادیث نبوی خود را از آن میآموزند و در عبادت خداوند از دست نوشته او بهره میبرند.

درباره او گفتهاند: «ابو عبدالرحمن در روزگار خود در مصر آگاهترین همه اساتید بود و در شناخت احادیث سره از ناسره و دانش رجال سرآمد همگان بود. تلاش بیوقفه در عبادت شبانه روزی، مواظبت بر حج و جهاد، احیای سنت و دوری از همنشینی با سلاطین از خصائص این دانشمند اهل سنت به شمار میرود.» (1)

ابو عبدالرحمن احمدبن شعیب نسایی در 215 هجری قمری در نساء خراسان متولد شد، وی صاحب کتاب سنن نسایی یکی از سنن اربعه اهل سنت میباشد که به سال 303 بر اثر ضرب و شتم شامیان به بستر افتاد و پس از مدتی  رحلت کرد.

در اینجا داستانی با الهام از این وقایع و احادیثی که به تأیید تمامی اهل سنت در کتابش در فضائل اهلبیت آورده است، روایت میشود: در رمله او را یافتم: شهری کوچک در سرزمین فلسطین. حوالی سال 303 بود و از شروع خلافت آل عباس سالها میگذشت. گفته بودند مصر را ترک کرده و به شام رفته است، به دمشق. با این که مصر سرزمین خوبی بود و جلسات و فعالیتهای علمی در آنجا رونق داشت، نمیدانستم چطور شده که مصر را رها نموده بود؟ و حالا چگونه از رمله سر درآورده؟ آن هم با بدنی مجروح و روحی خسته. میخواستم از او بپرسم که در دمشق چه بر سر او آوردهاند؟

هنگامی که وارد اتاق شدم، پیرمرد را دیدم که در بستر نشسته و محاسن سفیدش را شانه میکند ... او را میشناختم. روزگاری در مصر در جلسات علمیش شرکت کرده بودم و از همان زمان شیفته حقیقتجویی و روحیه محکم و استوارش شده بودم. نمیدانم مرا به یاد آورد یا نه ولی بسیار اکرامم نمود... . هنگامی که سخن میگفت به سوی پنجره کوچک اتاق مینگریست و سالهای درخشان گذشته به سرعت از جلوی چشمانش میگذشت.

میگفت که فکر نمیکرده این مردم چنین در جهالت خود پافشاری کنند. با خود گفته بود که این شامیها از فضائل علی (علیه السلام) بیخبرند و اگر بدانند که پیامبر چهها در فضائل او گفته است، حتماً دیگر نسبت به او در دل کینه نخواهند انباشت... ولی افسوس ...

- «سرنوشت من در دمشق رقم خورده بود. در آنجا ناآگاهان کینهورز نسبت به علی علیه السلام فراوان بودند. من کتاب خصائص امیرالمؤمنین علی را نوشتم تا شاید خداوند آنان را بر اثر این کتاب هدایت کند.» (2)

گفتم: «آیا در رفتار و گفتارشان تغییری ایجاد شد؟ یا این که آن احادیث را نمیپذیرفتند؟»

لبخند تلخی زد و گفت: «کتاب به قدری محکم و مستند بود، که کسی توان مقابله با آن را نداشت. هر حدیثی با ذکر تمامی روات مستقیماً به صحابه میرسید. اصحابی که سخن را از لبان پیامبر شنیده بودند و مورد اعتماد همه علمای مسلمان قرار داشتند. ولی این شامیان تاب تحمل آن سخنان نورانی را نداشتند. گوششان نمیتوانست بشنود و سینههایشان قفل بود. مخصوصاً درباره معاویه هیچ اهانتی را نمیپذیرفتند.»

گفتم: «چه اهانتی؟! مگر در کتابت درباره معاویه چه نوشته بودید؟»

گفت: «میخواهی عینا برایت نقل کنم؟»

من مشتاق بودم بشنوم. خواست کتابش را از گوشه اتاق بیاورم. کتاب را در دست گرفت و پس از کمی تورق نفسی کشید و شروع به ذکر راویان حدیث کرد، تا این که گفت: «... از حنظله بن خویلد که میگوید: نزد معاویه بودم (در جنگ صفین) دو نفر، سر بریده عمار یاسر را آوردند و با یکدیگر نزاع میکردند و هر کدام میگفت: من او را کشتم. عبدالله بن عمرو العاص (آنجا بود) گفت: یکی از شما باید برای دیگری خود را از این لکه ننگ پاک کند، چون از رسول خدا شنیدم که فرمود: گروه ستمگر سرکش او را خواهند کشت.» (3)

من متعجب شدم. پرسیدم: «آیا این احادیث را مردم شام رد میکردند؟»

گفت: «نمیتوانستند چنین کنند. سندش قوی است و فقط از یک شخص نقل نشده است. از چند طریق احادیث مشابهی وجود دارد، که من در کتابم آوردهام.» ... نفس عمیقی کشید و ادامه داد: «این همه ماجرا نبود، بلکه فضائل و ستایشهای بزرگی که پیامبر از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) داشته است، به قدری برایشان غیرقابل تحمل بود که من گاهی شک میکردم که برخی توانسته باشند کتاب را تا به انتها بخوانند. میگفتند تو که کتابی در خصائص علی نوشتهای ... چرا کتابی هم در فضائل معاویه نمینویسی؟»

گفتم : «چه پاسخی دادید؟ مگر چنین احادیثی وجود دارد؟»

گفت: «آنها میخواستند من هم مانند خیلیهای دیگر از پیش خودم نعوذبالله حدیث ببافم. والله که چنین کاری از عهده من خارج بود. من مسلمانم و میخواهم تسلیم امر پیامبرم باشم نه آن که به او دروغ ببندم. اگر چنین کاری میکردم چگونه در روز حشر به چهره سید و مولایم مینگرستم ...» بغض توان ادامه سخن را از او گرفت. ولی به سختی ادامه داد: «به ایشان گفتم که درباره معاویه چه بگویم جز این حدیث که پیامبر فرمود: خدایا هرگز شکمش را سیر مکن. (4)  ... آنها تاب تحمل این سخن را نداشتند و به من حملهور شدند ... .» دیگر نتوانست ادامه دهد و بغضش ترکید.

تعصب و جمود، این مردمان را به موجوداتی تبدیل کرده بود که بسیار از انسانیت فاصله گرفته بودند. آنها پس از پافشاری نسائی در سخنش او را به طرز وحشیانهای به کتک گرفته و زمینگیرش کرده بودند. با خود زمزمه کردم: أَمْ تحَْسَبُ أَنَّ أَکْثرََهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ  إِنْ هُمْ إِلَّا کاَلْأَنْعَامِ  بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا (5)

آیه را شنید و با چشمهای اشک آلودش لبخندی زد.

برای این که موضوع را عوض کنم، گفتم: «بیشتر از کتاب خصائص امیرالمؤمنین علی برایم بگویید.»

خوشحال شد و گفت: «این احادیث به قدری گسترده و گوناگوناند که نمیدانم از کجایش شروع کنم و کدام را برایت نقل کنم ... میدانی که منزلت علی(علیه السلام) از نظر پیامبر در مقایسه با دیگران چگونه بوده است؟»

گفتم: «برایم بگویید.»

شروع به خواندن کرد: «ابی عبیده میگوید: خیبر در محاصره ما بود، ابوبکر پرچم را گرفت، ولی پیروزی نصیبش نشد، فردا عمر پرچم را گرفت، وی نیز برگشت و باز پیروزی نصیبش نشد، مردم در آن روز به رنج و سختی گرفتار بودند. پس رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم فرمود: فردا پرچمم را به دست مردی میسپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، وی برنمیگردد مگر آن که پیروزی نصیبش شود.

ما شب با آرامش خاطر خوابیدیم با این امید که فردا روز پیروزی است، پس صبح فردا، پیامبر خدا نماز گزاردند و بعد از نماز برخاستند و پرچم را طلبیدند و مردم در صفهایشان بودند. هیچ کس از یاران خاص رسول خدا نبود جز آن که امیدوار بود پرچم به او سپرده شود. پس علی بن ابی طالب(علیه السلام) را فرا خواند در حالی که او چشم درد داشت. بر چشمش دست مالید  و پرچم را به دست او سپرد و خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی کرد.(6)

(ادامه داستان را در شماره (2) مطالعه نمایید)

 


تعمیق گرایش جوان به مذهب

راهکارهای عملی تعمیق گرایش جوانان و نوجوانان به مسائل مذهبی

از سؤالاتی که همواره ذهن انسانها مخصوصا جوانان و نوجوانان را به خود مشغول کرده این است که چگونه می توان به مسائل مذهبی گرایش پیدا کرد و بعضاً خانواده ها می پرسند چگونه می توانیم گرایش فرزندانمان به مسائل مذهبی را تعمیق بخشیم. در پاسخ به این سؤال می توان به طوز خلاصه بعضی از راهکارهای عملی تعمیق گرایش جوانان و نوجوانان به مسائل مذهبی را اینگونه بیان کرد

1 ـ ارائه‌ الگوهای‌ عملی‌؛ یعنی‌، روش‌ الگویی‌ وعرضه‌ و نمونه‌، از مهم‌ترین‌روش‌های‌ تربیتی‌ در اسلام‌ است‌. آنان‌ از راه‌ مشاهده‌ مستقیم‌ عمل‌ والدین‌،مربیان‌، فرهیختگان‌ جامعه‌ و...، حالات‌ و رفتار اینها را می‌بینند و از آنان‌ الگومی‌پذیرند. پس‌ دین‌ آموزی‌ باید مستلزم‌ عمل‌ و رعایت‌ عمل‌ باشد. اگر تمامی‌مبلغان‌ دین‌ و اساتید و فرهیختگان‌ به‌ گفته‌های‌ خود عمل‌ می‌کردند، گفتارشان‌مانند باران‌ بر دشت‌ سر سبز دل‌ها فرو می‌رفت‌؛ اما گفتا عالمان‌ بی‌عمل‌، مانندباران‌ رحمت‌ الهی‌ است‌ که‌ بر تپه‌ها می‌بارد و از آن‌ جا جاری‌ می‌شود و راهی‌به‌ درون‌ تپه‌ها نمی‌یابد. لذا امام صادق (ع) می فرمایند: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم» یعنی: مردم را با غیر زبان هایتان (با عمل خوب) به دین دعوت کنید.

2 ـ مسأله‌ دوم‌ آموزش‌ صحیح‌ مسائل‌ و احکام‌ دینی‌ است‌. نخستین‌ مسأله‌،دامنة‌ معرفتی‌ است‌ که‌ در دین‌ باید به‌ نوجوانان‌ و جوانان‌ القا کنیم‌. معرفت‌خدای‌ یگانه‌، مسأله‌ خلقت‌، علم‌ الهی‌، قدرت‌ و ارادة‌ او، عدالت‌ خداوندی‌،هدایت‌ و رهبری‌ او، حسابرسی‌ و معاد، احاطه‌ و نظارت‌ پروردگار بر بندگان‌،نعمت‌های‌ بیشمار او، مفاهیم‌ مذهبی‌ مثل‌ عبادت‌، قرب‌ و تقوا، احسان‌ ونیکی‌ و... از جمله‌ راه‌های‌ پرورش‌ و نوسازی‌ فطرت‌ پاک‌ جوانان‌ است‌. و نوسازی‌ در اینجا باید به‌ دو مسأله‌ توجه‌ داشت‌: الف‌) رعایت‌ شرط‌ سنی‌ ؛ زیرا هر سنی‌ مقتضایی‌ دارد و باید متناسب‌ با فهم‌ ودرک‌ و توانایی‌ او با وی‌ ارتباط‌ آموزشی‌ برقرار کرد. ب‌) شرط‌ جنس‌ است‌ که‌ پسران‌ و دختران‌ در این‌ زمینه‌ متفاوت‌اند.

3 ـ آرایش‌ ظاهر (اعمال‌، رفتارها، مکان‌ها و...)؛ غرض‌ این‌ است‌ که‌برنامه‌ها و مراسم‌ را گیرا و جذاب‌ کنیم‌؛ مثلاً محل‌ برگزاری‌ مراسم‌ را زیبا و معطرنماییم‌. وای اگر وقتی کسی را ارشاد می کنی، نتواند بوی دهان یا وضع آشفته و لباسهای کثیفت را تحمل کند.و...

4 ـ تشکیل‌ گروه‌ و دسته‌های‌ فرهنگی‌، هنری‌ و دینی‌ (مانند گروه‌ شعر ونویسندگی‌، گروه‌ سرود و تواشیح‌، گروه‌ نقاشی‌ و خط‌ و...).

5 ـ تمرین‌ زندگی‌ اسلامی‌؛ اردوها و مسافرت‌های‌ گروهی‌، یکی‌ از بهترین‌شیوه‌های‌ جذب‌ جوانان‌ است‌.

6 ـ دوری‌ از تحکم‌ و اجبار؛ یعنی‌، جوانان‌ ما، دین‌ گریز یا دین‌ ستیز نیستند؛ بلکه‌ از تحکم‌ و فرمان‌های‌ اجباری‌ فرار می‌کنند. ما باید یاد بگیریم‌ که‌آنان‌ را دوست‌ داشته‌ باشیم‌ و با عطوفت‌ و مهربانی‌ با آنها برخورد کنیم‌. و به‌جای‌ تندخویی‌ و الزام‌، از شیوه‌های‌ دیگر تبلیغ‌ و امر به‌ معروف‌ استفاده‌ کنیم‌.مخصوصا از نصیحت و امر و نهی زیاد بپرهیزید.

7 ـ سهل‌گیری‌ و سرعت‌؛ از مطلب‌ قبلی‌ به‌ این‌ می‌رسیم‌ که‌ خداوند دین‌ رابرای‌ آسانی‌ مردم‌ می‌خواهد نه‌ در تنگنا و فشار قرار دادن‌ آنها (یرید الله‌ بکم‌الیسر و لایرید بکم‌ العسر) پس‌ ما باید دین‌ واحکام‌ و آداب‌ آن‌ را به‌ شکلی‌آسان‌، زیبا، قابل‌ پسند و فهم‌پذیر ارائه‌ بدهیم‌.

8 ـ حرکت‌های‌ جمعی‌؛ اصولاً حضور جمع‌ چشمگیر است‌. اگر فعالیت‌های‌دینی‌ و مذهبی‌ را گسترش‌ بدهیم‌ و افراد بیشتری‌ را جذب‌ کنیم‌ (مثلاً صد نفربرای‌ قرائت‌ قرآن‌) همین‌ مسأله‌ باعث‌ جذب‌ عده‌ زیادی‌ از افراد بی‌تفاوت‌ یاکم‌ رو می‌شود.

9 ـ طولانی‌ نکردن‌ مراسم‌ها و برنامه‌های‌ دینی‌ و مذهبی‌؛ نگذاریم‌ جوانان‌، نوجوانان‌ و حتی‌ کودکان‌، در مراسم‌های‌ دینی‌ و سایرفعالیت‌های‌ مذهبی‌ احساس‌ خستگی‌ کرده‌ و زده‌ شوند. بنابر این‌ باید سعی‌کنیم‌ مدت‌ دعاها و برنامه‌ را از 2 ساعت‌ با یک‌ ساعت‌ و یا کمتر کاهش‌ دهیم‌. در این‌ راستا عمل‌ به‌ موارد زیر ضروری‌ می‌نماید: الف‌) استفاده‌ از لذات‌ کامی‌ یا دهانی‌؛ گاهی‌ مراسم‌ را با یک‌ شربت‌ یا شیرینی‌می‌توانیم‌ جذاب‌ کنیم‌؛ ب‌) زمینه‌ سازی‌ برای‌ اغنا؛ مراسم‌ اسلامی‌ به‌ صوری‌ باشد که‌ لذات‌گوناگونی‌ را اغنا کند (لذت‌های‌ عاطفی‌، زیبایی‌، آرامش‌ روان‌، محبت‌ و پیوندبا خدا و...)؛ ج‌) ذکر داستان‌ها و قصه‌های‌ واقعی‌؛ د) دادن‌ جوایز مختلف‌ (به‌ بهانه‌های‌ نظم‌ و انضباط‌، رتبة‌ درسی‌، خط‌ زیباو...)؛ ه) استفاده‌ از هنر: نمایش‌، سرود، صوت‌ خوب‌، قرائت‌ زیادی‌ قرآن‌،کاریکاتور و طنز، نقاشی‌ و خط‌ و...؛ و) استفاده‌ از ادبیات‌: متون‌ ادبی‌، متن‌های‌ حماسی‌ و عاطفی‌، شعری‌سازنده‌، بحث‌های‌ علمی‌، تحقیق‌ و پژوهش‌ و...؛ ز) استفاده‌ از عواطف‌؛ روان‌ شناسان‌ می‌گویند: عاطفه‌، خمیر مایة‌ گرایش‌مذهبی‌ است‌. هر قدر پیوند و انس‌ با مردم‌ در امر دین‌ بیشتر باشد، دین‌ بیشتردر آنان‌ نفوذ می‌کند؛ ج‌) استفاده‌ از جاذبة‌ احسان‌ و نیکی‌ و خوش‌ رفتاری‌.

 


ایجاد محبت اهل بیت در جوان

راههاى ایجاد محبت اهل بیت علیهم السلام در نوجوانان و جوانان

نقش محبت

نوع رابطه ما با اهل بیت (علیهم السلام)، برچه مبنایى است و بر چه مبنایى باید باشد؟ آیا مثل رابطه ملت و حاکم است؟ آیا رابطه علمى میان شاگرد و استاد است؟ آیا رابطه «محبت‏» و «مودت‏» و پیوند قلبى و درونى است، که هم کارسازتر و هم بادوامتر و ریشه‏دارتر است؟ قرآن کریم روى این رابطه، تاکید دارد و «مودت اهل بیت‏» را اجر رسالت پیامبر (ص) معرفى مى‏کند: (قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى) در روایات هم، مودت و ولایت، به عنوان یک «فرض‏» و ملاک قبول اعمال به حساب آمده است. تولاى شما فرض خدایى است قبول و رد آن مرز جدایى است هر آن کس را که در دین رسول است ولایت، مهر و امضاى قبول است دیانت‏بى‏شما کامل نگردد بجز با عشقتان دل، دل نگردد حتى اهل سنت هم طبق احادیثشان این نکته را قبول دارند و در شعر شافعى چنین آمده است: یا اهل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فى القرآن انزله کفاکم من عظیم القدر انکم من لم یصل علیکم لا صلاة له اى خاندان پیامبر خدا! محبت‏شما فرض و واجب است که در قرآن آن را نازل فرموده است. در عظمت قدر شما همین بس که هرکس (در نماز) بر شما درود و صلوات نفرستد، نمازش صحیح نیست.» هرچه محبت و دلباختگى و ارتباط قلبى بیشتر باشد، تبعیت، همرنگى، همراهى و همدلى هم بیشتر خواهد شد. ایمان عاطفى به رهبرى، حتى در طاعت‏سیاسى و اجتماعى هم تاثیر مى‏گذارد و تبعیتى عاشقانه مى‏شود، نه صرفا تشکیلاتى و رسمى. از این رو، ارتباط شیعه با اهل بیت (علیهم السلام) را علاوه بر جنبه‏هاى اعتقادى برمبناى علمى، احادیث و منابع دینى، باید عاطفى، روحى و احساسى قرار داد و «آگاهى عقلى‏» را با «عاطفه قلبى‏» درهم آمیخت و عقل و عشق را با هم پیوند زد. ایجاد محبت و عشق را باید از مراحل ساده، بسیط و عاطفى شروع کرد و در مراحل بعدى با بصیرت و شناخت‏بیشتر، آن را تعمیق داد، تا آنجا که «حب‏»، جزء سرشت انسان گردد و «محبت اهل بیت‏»، جزء دین یک مسلمان و شیعه در آید و «هل الدین الا الحب‏»؟ براى این کار، باید زمینه‏هاى روحى و آمادگیهاى قبلى افراد را در نظر گرفت، و الا محبت اهل بیت‏به دلهاى غیر مستعد و غیر آماده نمى‏چسبد، آنچنان که کاشى به دیوار کاهگلى نمى‏چسبد. گاهى هم باید موانع را زدود، هم چنانکه در لحیم‏کارى، ابتدا با سنباده و مواد دیگر، چربیها، آلودگیها و جرمها را از محل مى‏زدایند، تا لحیم، بچسبد و جوش بخورد.

راههاى ایجاد محبت

1- استفاده از علاقه به محبوبیت.

هر کس دوست دارد مورد علاقه و محبت دیگران باشد و مورد توجه قرار گیرد. در جذب افراد، اظهار علاقه، خیلى مؤثر است. بخصوص آن طرفى که انسان مورد علاقه او باشد اگر شخصیتى معروف، مهم و معتبر باشد، مورد رغبت‏بیشترى است. تاچه رسد به اینکه آن طرف، خدا، رسول و ائمه (علیهم السلام) باشند. باید چنین القاء کرد که رشته محبت و علقه ولایى با اهل بیت، موجب مى‏شود انسان محبوب خدا و رسول گردد و چه موهبتى بالاتر از این؟ طرح این مسئله که ائمه، دوستدارانشان را دوست دارند، ایجاد محبت مى‏کند. روایت در این زمینه، بسیار است. از جمله، این حدیث: کسى به محضر على (ع) رسید و گفت: «السلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة الله و برکاته، کیف اصبحت؟» سلام و رحمت و برکات الهى برتو، اى امیرمومنان، چگونه صبح کرده‏اى؟ حضرت سربلند کرد و پاسخ سلامش را گفت و فرمود: «اصحبت محبا لمحبینا و مبغضا لمن یبغضنا» صبح کردم، در حالى که دوستدارانمان را دوست دارم و با دشمنان دشمن هستم. طرح مسئله حب متقابل و رضایت طرفینى میان خدا و بنده یا پیامبر و امت، کارساز است. قرآن هم نمونه‏هایى دارد، همچون: «رضى الله عنهم و رضوا عنه‏»، «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه‏» خدا از آنان راضى است، آنان هم از خدا راضى‏اند. خداوند کسانى را خواهد آورد که آنان را دوست‏بدارد و آنان هم دوستدار خدا باشند.

2- بیان فضیلت‏حب آل پیامبر (ص)

فعال ساختن کانال تبلیغ محبت اهل‏بیت، در جذب دیگران اثر دارد. گفتن و مطرح کردن مؤثر است. به عنوان یک دستور کار، باید فضیلت، آثار و برکات محبت اهل بیت را به صورت پیوسته طرح کرد. به هر حال در عده‏اى اثر مى‏گذارد و مردم به دنبال یک موج تبلیغاتى در رسانه‏ها یا مراکز فرهنگى، به سمت و سویى گرایش مى‏یابند. در این باره، احادیث فراوان است. به عنوان نمونه: پیامبر اکرم (ص) فرمود: «الا و من مات على حب آل محمد مات شهیدا الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان الا و من مات على حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة الا و من مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنة الا و من مات على حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة...» هرکس با محبت آل محمد از دنیا برود، شهید مرده است، آمرزیده مى‏شود، با توبه از دنیا رفته است، با ایمان کامل مرده است، فرشته مرگ او را به بهشت‏بشارت مى‏دهد. از قبر او دو در گشوده مى‏شود به روى بهشت، خداوند قبر او را مزار فرشتگان رحمت قرار مى‏دهد. چنین روایاتى فراوان است. ذکر اینها، دلها را تکان مى‏دهد و شیفته اهل بیت مى‏سازد.

3- طرح نیازمندى انسان به این محبت و بهره‏مندى از آن

انسان معمولا مجذوب کسى یا جایى مى‏شود که گره از کار او بگشاید و بهره برساند. در رابطه‏هاى اجتماعى افراد، به وضوح این مساله دیده مى‏شود. در زندگى ممتد و مستمر ما که تا آخرت ادامه مى‏یابد، کجاها گیر مى‏کنیم و نیاز به کمک داریم؟ هنگام مرگ، در برزخ، در رستاخیز، هنگام عبور از صراط و... به کارسازى محبت اهل بیت آگاه مى‏شویم. در این زمینه‏هم حدیث‏بسیار است. از جمله این چند حدیث مشهور رسول خدا (ص): «حبى و حب اهل بیتى نافع فى سبعة مواطن اهوالهن عظیمة: عند الوفاة و فى القبر و عند النشور و عند الکتاب و عند الحساب و عند المیزان و عند الصراط‏»، محبت من و خاندانم در هفت جا، که هول و هراس آنها عظیم است، سود مى‏بخشد: هنگام مرگ، در قبر، هنگام رستاخیز، هنگام گرفتن نامه اعمال، وقت‏حساب، کنار میزان و سنجیش اعمال و هنگام عبور از صراط. «سال رجل رسول الله عن الساعة، فقال: ما اعددت لها؟ قال: ما اعددت لها کبیرا الا انى احب الله و رسوله. قال: فانت مع من اجببت (المرء مع من احب). قال انس: فما رایت المسلمین فرحوا بعد الاسلام لشى‏ء اشد من فرحهم بهذا» مردى از رسول خدا (ص) از زمان قیامت پرسید. حضرت فرمود: براى آن چه آماده کرده‏اى؟ گفت: چیز مهمى آماده نکرده‏ام، جز اینکه خدا و رسولش را دوست دارم. حضرت فرمود: تو با کسى هستى که دوست مى‏دارى. انسان با محبوب خود خواهد بود. انس گوید: من ندیدم که مسلمانان بعد از اسلام، به چیزى بیش از این مژده رسول خدا خوشحال شده باشند. على (ع): «من احبنا کان معنا یوم القیامة، و لو ان رجلا احب حجرا لحشره الله معه‏» هر کس ما را دوست‏بدارد در قیامت‏با ما خواهد بود. و اگر کسى سنگى را دوست‏بدارد، خداوند او را با آن سنگ محشور مى‏کند. این مژده بزرگى است که علاقه‏مند به اهل بیت‏بداند که در آخرت هم با آنان محشور خواهد بود. وقتى محبت تا این اندازه کارساز است، چرا این گنج را نداشته باشیم؟!

4- ارزش جلوه دادن محبت اهل بیت (علیهم السلام)

وقتى کارى مورد تقدیر و تشویق قرار مى‏گیرد و به عنوان «الگو» مطرح مى‏شود، در دیگران هم جذبه و کشش ایجاد مى‏کند. ارزشگذاران جامعه، مسؤولان فرهنگى هنرى، برگزارکنندگان مسابقات و جایزه دهندگان، اینها همه نقش دارند. وقتى کسى به خاطر شعر گفتن یا قصه نوشتن یا کتاب خواندن در مورد ائمه (علیهم السلام) تشویق شود، هم محبت پیدا مى‏کند و هم به خاطر این پیوند، احساس عزت و سربلندى دارد. چون مى‏داند که این کیف، چادر، کتاب و جایزه رابه خاطر این موضوع، جایزه گرفته است. وقتى از جوانها مى‏پرسند: در باره چه چیزى، شعر مى‏گویید؟ اغلب مى‏گویند: عشق، بهار، دوستى، زندگى، گل، بلبل و... وقتى پرسیده مى‏شود: چه کتابهایى مى‏خوانید؟ مى‏گویند: رمان، کتابهاى علمى، داستانهاى تخیلى و... گویا سختشان است‏بگویند: که در باره خدا و نماز و ائمه (علیهم السلام) شعر مى‏گوییم. یا کتابهاى مربوط به اهل بیت و کتب دینى مى‏خوانیم. چون از این جهت مورد تشویق قرار نمى‏گیرند، باید شرایطى پیش آورد که اگر کسى در باره اهل‏بیت، شعر گفت، شعر حفظ کرد، حدیث‏حفظ کرد، کتاب خواند، قصه نوشت، فیلم ساخت، تابلوى هنرى کشید، یا حتى نام ائمه را داشت‏یا نام اهل‏بیت را روى فرزند خود گذاشت، احساس افتخار و سربلندى کند و این را ارزش احساس کند و ارزش تلقى کند. مهر تو را به عالم امکان نمى‏دهم این گنج، پربهاست، من ارزان نمى‏دهم وقتى از رسانه‏ها، تلویزیون، مسابقات و گزارشها «الگو» معرفى مى‏شود، این، تاثیرگذار است. امام صادق (ع) فرمود: «یا معشر الشیعة!... علموا اولادکم شعر العبدی فانه على دین الله.» اى گروه شیعه! به فرزندانتان شعر «عبدى‏» را بیاموزید، چرا که او بر آیین خداست. این تشویق امام صادق (ع) که شیعیان شعر «عبدى کوفى‏» را به بچه‏هایشان یاد بدهند، بزرگترین «تشویق‏» است و «الگودهى‏» است. شعر عبدى، از فضلیتهاى اهل بیت، موج مى‏زد. «سید حمیرى‏» که از شاعران متعهد شیعه است، مى‏گفت: هر کس حدیثى بگوید از فضائل على و اهل بیت (علیهم السلام) که من آن را در شعرم نگفته‏ام، این اسبم را به او مى‏بخشم. دختر «ابو الاسود دؤلى‏» وقتى فهمید که خلیفه، عسل را فرستاده تا محبت اهل بیت را از دل آنها بیرون کند، آنچه خورده بود، پس آورد، و نخواست‏با عسل، مهر «آل على‏» را از دست‏بدهد. معلمان در این مسائل، خیلى مى‏توانند خطدهى داشته باشند و به گرایشها و الگوگیریهاى نوجوانان جهت‏بدهند. حتى اگر یک دختر و پسر غیر متعهد، به خاطر این که اسمشان مهدى یا زینب و فاطمه است، جایزه بگیرند، همین تاثیر ضمنى ایجاد محبت مى‏کند.

5- تعظیم و تکریم

جوانان، به خاطر حالت الگوگیرى از مربیان، حتى از حالات و رفتار آنها هم سرمشق و نکته مى‏گیرند. نحوه برخورد مربیان با اهل بیت در حضور فرزندان، و شاگردان و جوانان، به آنان هم یاد مى‏دهد. نام ائمه (علیهم السلام) را با تکریم و احترام یاد کردن، همراه اسمشان سلام و صلوات فرستادن، به احترام نام امام زمان (عج) برخاستن و دست‏بر سرنهادن، روز میلاد ائمه را جشن گرفتن و بزرگ داشتن، روز وفاتشان حریم نگهداشتن و حرفهاى خنده‏دار و برخوردهاى شاد نداشتن و در غم و اندوهشان حالت غم داشتن، تاثیرگذار است زیرا کوچکترها به بزرگترها نگاه مى‏کنند. این حالت، خصلت‏شیعه است: «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا، یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا» شیعیان ما از افزوده سرشت ما خلق شده‏اند، با شادى ما شاد مى‏شوند و با اندوه ما غمگین مى‏شوند. حتى کیفیت نام بردن و لحن‏ما در این مساله، مؤثر است. یک وقت مى‏گوییم: امام رضا فرمود. و یک وقت مى‏گوییم: حضرت امام رضا علیه السلام فرمود. این دو با هم خیلى فرق دارد. اگر هنگام شنیدن نام پیامبر (ص) یا یکى از معصومین (علیهم السلام)، زیر لب صلوات بر آنها بفرستیم، این هم نوعى تکریم است و در دیگران، تاثیرگذار. در سالهاى اخیر نسبت‏به برخى از مناسبتها مثلا ایام «فاطیمه‏» یا «روز زن‏»، در مورد حضرت فاطمه (س) بیش از گذشته، کار فرهنگى و تبلیغى و گرامیداشت، انجام شده است، یا نسبت‏به امام زمان (ع) این است که مى‏بینیم، به همین تناسب، محبت فاطمه و مهدى (علیهما السلام) و گرایش به این دو، نسبت‏به گذشته بیشتر شده است، بخصوص در میان جوانان. طبعا زبان و بیان خاص مربوط به نوجوانان و جوانان، چه در سخن و چه در نوشته‏ها باید مراعات شود و افق فکر و سطح کودکان در نظر گرفته شود، چه در برنامه‏هاى رادیویى و تلویزیونى، چه در صبحگاهها و مراسم جشن و عزا در خانه‏ها، مدارس، مساجد و هیئتها.

6- ذکر فضایل اهل بیت و فرهنگ آنان

مردم، آرمانگرا و قهرمان دوستند. اگرشخصیت، فضلیت، فکر و فرهنگ امامان اهل بیت (علیهم السلام) را بشناسند به آنان علاقه پیدا مى‏کنند و این علاقه به تبعیت و همسویى مى‏کشد. امام رضا (ع) در حدیثى فرموده است: «ان الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا» «مردم اگر خوبیهاى حرفها و تعالیم ما را بشناسند، از ما پیروى مى‏کنند.» اینکه چگونه مردم، جوانان و بشریت را با فرهنگ اهل بیت‏باید آشنا کرد، نکته ظریفى است و باید از تکنیک «هنر» استفاده کرد و در عرضه محتواى کلامى و حیاتى ائمه (علیهم السلام) به نسل امروز، کار رسانه‏ها در این جهت، مهم است و متاسفانه ضعیفیم. فضایل در دو محور است 1- جهات آرمانى، خلقت، طینت و... 2- جهات عملى و قابل اسوه‏گیرى و تبعیت عینى و ملموس از رفتار اهل بیت. طرح هر دو جهت، عامل ایجاد علاقه است، ولى محور دوم موثرتر است که در عین بیان عظمت‏هاى فوق تصور، امکان راه یافتن به حریم کمال آنان هم باشد. نوشتن و سرودن در باره فضایل و خوبیهاى ائمه و ترویج آنها میان نسل نو، محبت مى‏آورد.

7- گره زدن خوشیهاى زندگى به حیات ائمه

با استفاده از قضیه شرطیه (قضیه پاولوف) به نحوى عمل کنیم که با دیدن چیزى و خاطره‏اى، پیوند با اهل بیت مطرح شود، جشن گرفتن و شیرینى و عیدى دادنها، و جشن تکلیف گرفتن و اعطاى مدال و اهداى جوایز و تشویقها اگر در روز تولد فلان معصوم (ع) باشد، خواه ناخواه تاثیر غیر مستقیم دارد. گره خوردن یک خاطره خوش با اهل بیت. شبهاى تولد یا روزهاى میلاد ائمه، در خانه‏ها و مدرسه‏هاى ما باید یک حادثه خوب یا خاطره خوش پیش آوریم. مثلا با یک جعبه شیرینى به خانه رفتن، یا شب تولد امام هادى (ع) با یک جعبه شیرینى در دفتر مدرسه گذاشتن به همین مناسبتها، که سبب مى‏شود از یاد نرود.

8- معرفى کتاب و نگارش مقاله و شعر

این، نوعى کار فرهنگى است که با شناختن و شناساندن کتابهاى خوب، جذاب و سازنده در مورد اهل‏بیت، از علاقه به مطالعه بچه‏ها استفاده کنیم. کتابى که به مسابقه مى‏گذاریم یا براى تلخیص پیشنهاد مى‏کنیم یا موضوعى که براى مقاله‏نویسى، شعر و قصه، حتى عکس و نقاشى مى‏دهیم، اگر سوژه‏هاى اهل بیتى داشته باشد، مفید است. یا کشاندن روزنامه دیوارى به این سمت. یا در خواست‏خاطره‏نویسى از زیارت، عاشورا، نیمه شعبان، شب قدر، مجالس سوگوارى و امثال اینها.

9- تشکلهاى هیئتى

برنامه‏هاى خودجوش نوجوانان که کار گروهى انجام دهند، مثل فعالیتهایى که در نیمه شعبان و برگزارى جشن دارند، یا تشکیل هیئت و راه انداختن دسته عزادارى یا آراستن مسجد، حسینیه و تکیه و برنامه‏هاى ایستگاههاى صلواتى آب، شربت، اطعام، احسان و... همه گره‏زننده قلب نوجوانان با تشکیلات اهل بیت است. بچه‏ها زمینه‏هاى روحى دارند. اینها را باید به کار گرفت، در محله‏هاى مختلف از خود آنان «هیئت‏» درست کرد و خودشان مسؤولیت‏به عهده بگیرند تا فعال شوند. ایام محرم یکى از مناسبترین فرصتهاى ایجاد اینگونه تشکلهاى هیئتى از دانش آموزان بخصوص در مقطع راهنمایى و اوائل دبیرستان است. در عاشورا و نیمه شعبان، به خاطر شور عمومى مردم، بچه‏ها جذب اینگونه مراسم مى‏شوند. براى استفاده از این حس خود جوش بچه‏ها و جهت دادن آن براى ایام دیگر باید سرمایه‏گذارى کرد. وقتى بچه‏ها براى خودشان در ارتباط با ائمه، صاحب علم، پرچم، دسته و هیئت مى‏شوند، احساس تشخص مى‏کنند.

10- ایجاد فضاى روحى و معنوى

پدید آوردن صحنه‏ها و فضاهایى که بچه‏ها در شرایط خاصى قرار بگیرند و به تدریج‏حس درونى آنان بیدار شود و جذب گردند. چه بسا اگر کودکان را به حال خود رها کنیم، به این سمت و جهت، کشیده نشوند و به دعا و توسل نیایند. ولى اگر ترتیبى دهیم که در این فضا قرار گیرند، جذب مى‏شوند. مثلا اردوها و دیدارهاى از حرمها، زیارتگاه‏ها، مجالس دینى، دعا، توسل و عزادارى، محکم کننده این رشته و رابطه است. این همه اردوهاى سیاحتى و زیارتى تشکیل مى‏شود و دانش‏آموزان مثلا به قم، شیراز، مشهد، جمکران و امثال آنها مى‏روند، تنها تماشاى ساختمان، در، دیوار و گنبد نباشد، همراه این دیدارها، تغذیه فکرى و روحى شوند و مطلب یاد بگیرند و الگو بگیرند و عشقها و علاقه‏هایشان را به این خاندان، پیوند بزنند. دیدار با شخصیتهایى که تاثیرگذارند در صورت امکان حتما در برنامه این سفرها و اردوها قرار بگیرند. شرکت در مجالس با حال، همین طور است.

یک هشدار

با همه اهمیتى که براى محبت اهل بیت و ایجاد آن در دل بچه‏ها قائلیم، باید از یکسونگرى هم پرهیز داشت و پرهیزشان داد. یعنى آمیختن «محبت‏» به «عمل‏»، کار اصلى ماست تا صرف محبت و عشق به اهل بیت (منهاى عمل، تقوا و تبعیت) غرور براى محبان نیاورد. امام صادق (ع) فرموده است: تعصى الاله و انت تظهر حبه هذا محال فى الفعال بدیع لو کان حبک صادقا لاطعته ان المحب لمن یحب مطیع خدا را نافرمانى مى‏کنى، در حالى که اظهار عشق و محبت نسبت‏به خداوند دارى، این محال است و در کارها چیز شگفتى است. اگر محبت تو صادقانه بود، از او اطاعت مى‏کردى، چرا که دوستدار، نسبت‏به کسى که دوستش مى‏دارد، مطیع و فرمانبردار است. اظهار دوستى با خدا باید همراه با تبعیت و اطاعت‏باشد نه معصیت، چون حب صادقانه به اطاعت محبانه منجر مى‏شود. ادعاى دوستى با اهل‏بیت ولى اهل گناه و آلودگى بودن، نوعى تناقض است. باید تفهیم کرد که هرچند دین، «دین حب و محبت‏» است ولى محبتى، صادقانه است که به همرنگى و هماهنگى کشیده شود. هم چنان‏که دو نفر وقتى به هم محبت دارند، به خاطر همین محبت، مى‏کوشند مثل هم باشند و از رنجاندن و مخالفت دیگرى، پرهیز کنند. حدیثى از امام رضا (ع) گویاى همین نکته است که نباید به اتکاى دوستى اهل‏بیت، «عمل صالح‏» را رها کرد و گفت که: «على داریم: چه غم داریم؟» و امثال اینها: «لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فى العبادة اتکالا على حب آل محمد و لا تدعوا حب آل محمد و التسلیم لامرهم اتکالا على العبادة، فانه لا یقبل احدهما دون الآخر.» «نه عمل صالح و تلاشى در عبادت را به اتکاى محبت اهل بیت، رها کنید و نه محبت و دوستى اهل بیت و تسلیم آنان بودن را به اتکاى عبادت، چرا که هیچ کدام بدون دیگرى پذیرفته نیست.» آرى... آمیختن «محبت اهل بیت‏» به «عمل صالح و بندگى‏».

 

جواد محدثى

ماهنامه کوثر شماره 29

 


توهین خیر شاهی به شیعه

    نظر

توهین خیر شاهی به شیعه

چندى است فیلم کوتاهى به صورت بلوتوثِ موبایل،(1) حاوى سخنان یکى از مولوى‌هاى اهل سنت به نام خیرشاهى، دست به دست مى‌شود.
این آقاى مولوى، به بهانه دفاع از اهل سنت و خلفایشان، در سخنانى توهین‌آمیز، ایرانیان را مرهون احسانات عمر مى‌داند، و از آنان مى‌خواهد پاى عمر را ببوسند، حتى پا را فراتر نهاده، مى‌گوید: «به والله قسم باید سُم اسب حضرت عمر را ببوسند!!» و در جسارتى دیگر مى‌گوید: «هزاران امام خمینى، به والله قسم شاگرد مکتب عمر و ابوبکر هم حساب نمى‌شوند.» و...
البته سخنان این آقاى مولوى ـ که به ضدّیت با تشیع شهره است ـ به همین فیلم خلاصه نمى‌شود و در همه سخنانش توهین و جسارت موج مى‌زند. در این نوشته به محورهاى مطرح شده در این سخنان مى‌پردازیم و پاسخ به دیگر سخنانش را به فرصتى دیگر موکول مى‌کنیم.
* جناب مولوى، شما در باب علم و دانش خلیفه‌ى دوم جناب عمر سخن گفته‌اید و آن را چند هزار برابر علم امام خمینی(ره) دانسته‌اید.
فرض کنید در واقع هم همینطور باشد، ولى چگونه مى‌توانید آن را ثابت کنید؟
در مسند احمد بن حنبل، ج4، ص319 و در سنن ابی‌داوود، ج1، ص53 و سنن نسائی، ج1، ص60 آمده است که: در مورد کسى که یک ماه و دو ماه آب پیدا نمى‌کند خلیفه گفت: «اما من نماز نمى‌خوانم تا آب پیدا کنم» یعنى مسأله تیمم را در خاطر نداشت.
در سنن کبری، ج7، ص442 و تفسیر رازی، ج7، ص484 و درّالمنثور سیوطى، ج1، ص288 و کتاب‌هاى دیگر آمده است که: خلیفه دوم تصمیم گرفت زنى را که در شش ماهگى فرزندش متولد شده بود، سنگسار کند. حضرت علی(علیه‌السلام) با خواندن آیه‌ى «وَحَمْلُهُ وَفصالُه ثَلاثونَ شَهراً»2 ثابت کرد که مدت باردارى مى‌تواند شش ماه باشد. و عمر، آن زن را آزاد کرد و گفت: «لَولا علیٌ لَهَلَکَ عُمَر؛ اگر على نبود عمر هلاک مى‌شد.»
در تفسیر ابن کثیر، ج1، ص467 و درّالمنثور، ج2، ص133 و بسیارى از کتاب‌هاى دیگر دانشمندان اهل سنت آمده است که: «خلیفه دوم به زیادىِ مهر زن‌ها اعتراض کرد. یکى از زنان به خلیفه معترض شده و آیه «وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً»3 را خواند و خلیفه اشتباه خود را پذیرفت» یعنى خلیفه به آیه‌ى شریفه‌ى قرآن توجه نداشت.
در تفسیر ابن‌جریر، ج30، ص38 و کشاف زمخشری، ج3، ص253 و درّالمنثور سیوطى، ج6، ص317 و بسیارى دیگر از کتاب‌هاى بزرگان اهل سنت آمده است که خلیفه آیه‌ى شریفه‌ى «وَفَاکِهَةً وَأَبّاً»4 را تلاوت کرد و درباره‌ى معناى آن از دیگران! سؤال کرد و بعد گفت: «ما از به تکلیف افتادن در فهم این‌ها منع شدیم!»
شما براى اینکه بدانید نظر خود جناب عمر درباره‌ى علم و دانش خودش چیست، کافى است به جمله‌ى «کُلُّ النّاسِ أَعلَم مِن عُمَر» در تفسیر قرطبی، ج14، ص227 و تفسیر زمخشری، ج2، ص445 و تفسیر سیوطی، ج5، ص229؛ و جمله‌ى «کُلُّ أَحَدٍ أَفقَهُ مِن عُمَر» در کتاب ریاض النضرة، ج2، ص196 و کفایه کنجی، ص105، مراجعه کنید.
خطبه‌ى خلیفه را بخوانید که گفت: «هر کس مى‌خواهد از قرآن سؤال کند، به نزد ابى بن کعب برود و هر کس مى‌خواهد از حلال و حرام سؤال کند، سراغ معاذ بن جبل برود و هر کس مى خواهد از واجبات سؤال کند، به نزد زید بن ثابت برود و هر کس مى‌خواهد از مال و ثروت سؤال کند، نزد من بیاید که من خزانه‌دار مى‌باشم.» این خطبه در سنن کبرى بیهقی، ج6، ص210 و سیره‌ى عمر ابن‌جوزی، ص87 آمده است.
همچنین به کتاب صحیح بخارى (ج3، ص151) مراجعه کنید. در آنجا آمده است: «تمتّعنا على عهد رسول الله صلى الله علیه وسلّم ونزل القرآن قال رجل برأیه ما شاء» که نشان مى‌دهد یا خلیفه نظر رسول خدا(صلى‌الله علیه وآله) را نمى‌دانسته و یا نظر خود را بر نظر رسول خدا(ص) ترجیح داده است!.
در مورد علم و دانش خلیفه مراجعه کنید به: بیهقى در شعب‌الایمان و تفسیر قرطبى، ج1 ص34 و ابن‌جوزى در سیره‌ى عمر، ص165 با سند صحیح از عبدالله بن عمر آورده که گفت: «تَعلّم عُمَر سورة البقرة فی اثنَتی عَشرة سَنة فلمّا ختمها نَحر جزوراً؛ عمر سوره‌ى بقره را در دوازده سال! یاد گرفت و چون ختمش نمود، شترى قربانى کرد.» حالا حساب کنید اگر یادگیرى سوره‌ى بقره ـ که کمتر از دو و نیم جزء قرآن است ـ 12 سال طول بکشد، تمام قرآن چه قدر طول مى‌کشد؟!
* همچنین آقاى مولوى، به مناسبت یادى هم از خلیفه‌ى اول (ابى‌بکر) کرده‌اند و درباره‌ى علم ایشان سخن گفته‌اند.
جناب ابوبکر که بنا بر ادعاى بعضى از علماى اهل سنت، اولین! نفر و از نظر همه، جزو اولین کسانى بوده است که به رسول خدا(ص) گرویده است و حدود 20 سال در محضر شریف ایشان بوده و دو سال و اندى هم پس از ایشان بر کرسىِ خلافت نشسته و محل مراجعه‌ى همه افراد و قبائل و عشایر بوده است، تمام روایاتى که از ایشان نقل شده، فقط 142 روایت است و «درّالمنثور» از هفده هزار حدیث، کمتر از ده حدیث از خلیفه‌ى اول نقل شده است! تازه از این 142 حدیث، مسلم و بخارى هر دو با هم تنها بر صحّت 6 روایت آن اتفاق دارند و شخص بخارى 21 روایت و شخص مسلم تنها یک عدد از این‌ها را صحیح مى‌داند!. حالا شما مقایسه کنید بین روایات خلیفه‌ى اول و احمد بن حنبل که مى‌گوید هفتصدوپنجاه هزار حدیث از پیامبر در اختیار داشتم و حافظ مسلم صاحب صحیح که مى‌گوید در نزد او سیصد هزار حدیث بوده است. و نیز مقایسه کنید با ابوهریره که تنها سه سال با پیامبر بوده است و ابن مخلّد تنها پنج‌هزاروسیصدوچند حدیث از ابوهریره نقل کرده است. آن‌وقت ببینید ادعاى جناب مولوى در مورد علم و دانش این دو صحابه‌ى پیامبر چه قدر با آنچه علماى بزرگ اهل سنت گفته‌اند، مطابقت دارد؟
* در مسأله اهانت به خلفا و اینکه نباید عواطف برادران اهل سنت را خدشه‌دار کرد،

 من هم با شما موافق هستم و همه‌ى مصلحین هم بر این مسأله تأکید مى‌ورزند. ولى اى کاش مسلمان‌هاى صدر اسلام نیز حساسیت شما را داشتند و از اهانت و تضعیف اصحاب پیامبر خوددارى مى‌کردند. اما متأسفانه این‌طور نشد. شما خوب مى‌دانید اصحاب پیامبر(ص) اهانت به خلیفه سوم عثمان را به کجا کشاندند. آیا اصحاب پیامبر بر علیه خلیفه شورش نکردند؟ آیا حتى آب را بر روى او نبستند؟ که به گواه تاریخ، على(ع) برایش آب فرستاد. آیا بالآخره او را نکشتند؟ آیا محمد بن ابی‌بکر که خال المؤمنین است، یکى از سردمداران مخالفان خلیفه نبود؟ و آیا جناب ام‌المؤمنین عائشه، بارها مردم را علیه عثمان تحریک نکرده بود که «اقتُلوا نَعثلاً فقد کَفر؛ نعثل را بکشید که کافر گشته است»؟5
نمى‌دانم چگونه صداقتتان را باور کنم که در یک سخنرانى هم از اهانت به خلفا و صحابه‌ى پیامبر(ص) گلایه مى‌کنید و هم از طلحه و زبیر دفاع مى‌کنید؟! مگر همین طلحه و زبیر نبودند که مردم را بر علیه خلیفه سوّم شوراندند؟ مگر همین طلحه و زبیر نبودند که همسران خود را در پرده نگه داشتند ولى در یک توهین آشکار به پیامبر اکرم(ص)، همسر او و دختر خلیفه اول، عایشه را سوار بر شتر کرده و به میدان جنگ کشاندند؟ مگر راه‌اندازى جنگ بر علیه خلیفه‌ى چهارم از خلفاى راشدین، على(ع) و کشتن چند هزار از یاران آن حضرت و به کشتن دادن چند برابر آن از مردمانى که به‌خاطر اعتقاد به عایشه ام‌المؤمنین، به میدان جنگ با خلیفه‌ى مسلمین آمدند، بزرگترین اهانت به اسلام و خلیفه‌ى مسلمین و آن اهل حلّ و عقدى که على(ع) را انتخاب کردند، نیست؟
چگونه است طلحه و زبیر آزاد هستند با بیرون آوردن همسر پیامبر از خانه به پیامبر اهانت کنند، با جنگیدن با خلیفه‌ى مسلمین به او و کسانى که او را انتخاب کردند اهانت کنند، بلکه به روى آنها شمشیر بکشند و آنها را بکشند؛ آن وقت دیگران حق ندارند حتى آنچه را در تاریخ به وقوع پیوسته و کارهایى را که آنها انجام داده‌اند، در روزنامه‌اى بنویسند و یا در سریالى به تصویر بکشند؟
شما چرا به طلحه و زبیر نمى‌گویید: «اى کاش خنجر را به قلب ما فرو مى‌کردید ولى مردم را بر علیه خلیفه‌ى سوم تحریک نمى‌کردید. اى کاش شما خنجر را به قلب ما مى‌کوبیدید ولى همسر پیامبر را از خانه بیرون نمى‌کشیدید و براى اهداف شوم سیاسى خود از شهرت و محبوبیت او سوء استفاده نمى‌کردید. اى کاش خنجر خود را در قلب من ملّا فرو مى‌بردید ولى بر علیه خلیفه‌ى مسلمین، جنگ جمل را به راه نمى‌انداختید.»
آقاى مولوى، آیا مى‌توانید انکار کنید که ده‌ها سال از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز، على(ع) را در نمازهاى جمعه و منابر سبّ و لعن و اهانت مى‌کردند و این کار توسط معاویه و به دستور او شروع شد و بقیه‌ى بنى‌امیه هم این سنّت! را ادامه دادند؟ شما چرا به معاویه و بنى‌امیه اعتراض نمى‌کنید که: «اى کاش خنجر خود را در قلب من ملّا و مدافع صحابه فرو مى‌کردید ولى خلیفه‌ى چهارم، داماد پیامبر(ص)، شوهر حضرت زهرا(س) و پدر حسن و حسین(ع) دو سروَر جوانان اهل بهشت را سبّ و لعن نمى‌کردید»؟
چرا از طعنه یا بدگویى بعضى از مردم نسبت به تعداد اندکى از صحابه ناراحت مى‌شوید و از آن همه توهین‌هایى که بعد از رسول خدا(ص) به على(ع) و پاره‌ى تن رسول خدا، فاطمه زهرا(س) و صحابه‌ى بزرگى همچون ابوذر و عمار شد، ناراحت نمى‌شوید و به مسبّبین آن اعتراض نمى‌کنید؟
چرا به حافظ محمد ابراهیم اعتراض نمى‌کنید که داستان‌هاى تلخ بعد از رحلت پیامبر(ص) را ـ که شما و همفکرانتان بر خلاف مستنداتى که در کتب و منابع خودتان آمده اصرار دارید منکرش شوید ـ به‌صورت افتخارآمیز! در قصیده‌ى خود آورده و با این کار، آتش کینه و دشمنى را بین برادران مسلمان شعله‌ور کرده است؟ آنجایى که (در ج1 ص82 دیوانش) گفته است:
و قولةٍ لِعلی قالها عُمر
  .........   اکرم بسامِعها اعظم بمُلقیها
حرّقت طرک الا ابقی علیک بها
  .........  ان لم تبایع و بنتُ المصطفى فیها
ما کان غیر أبی حفص یفوه بها
  .........  أمام فارس عدنان و حامیها(6)
و عجیب‌تر آنکه برخى از بزرگان مصر هم از چنین شاعرى ـ با این شعورش ـ تقدیر کرده و دیوانش را مکرّر چاپ مى‌کنند!. چرا به این شاعر و امثال آن نمى‌گویید: «خنجر به قلب من ملاّ فرو کنید ولى پسر عمو و داماد پیامبر و بانوى بزرگ اسلام(ع) را با شعر خود مورد اهانت قرار ندهید و مجدداً خاطرات تلخ تاریخ را زنده نکنید.»؟
جناب مولوى، به مردم چه بگوییم؟ صحابه‌ى پیامبر(ص) که آن شخصیت بی‌نظیر را از نزدیک دیده بودند. شخصیتى که قرآن خطاب به وى مى‌فرماید: «إنّکَ لَعَلى خُلُق عَظیم» و از طرف دیگر به همه و بیش از همه به صحابه مى‌فرماید: «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة». آن وقت همین صحابه به جان یکدیگر مى‌افتند. برخى را مى‌کشند، همانگونه که عثمان را کشتند. بعضى بر علیه بعضى دیگر لشکر‌کشى مى‌کنند، آنطور که طلحه و زبیر و دیگران بر علیه على(ع) این کار را کردند. بعضى عدّه‌اى از صحابه را تبعید مى‌کنند، آنگونه که عثمان، ابوذر (صحابى بزرگ پیامبر) را تبعید کرد تا تنها و مظلومانه در ربذه جان باخت. برخى از صحابه صحابه‌ى دیگر را بر علیه دیگر اصحاب پیامبر(ص) تحریک مى‌کنند، همانطور که طلحه و زبیر و عایشه و عمروعاص نسبت به عثمان کردند. بعضى ناسزا و سبّ و لعن را نسبت به بعضى دیگر رسمى مى‌کنند، آنگونه که معاویه نسبت به على(ع) کرد. بعضى با بعضى قهر کرده و با خدا عهد مى‌کنند که تا زنده‌اند با آن دیگرى حرف نزند آنطور که عبدالرحمن‌بن‌عوف نسبت به عثمان، خلیفه‌ى سوم انجام داد.
با این همه سوابقى که برخى از صحابه دارند، انصاف دهید آیا مردم از ما و شما قبول مى‌کنند که باز هم همه‌ى آنان را مبرّاى از خطا و گناه دانسته و هیچ نقدى را بر آنان روا نشمریم و به مردم بگوییم شما حق ندارید به هیچ‌یک از کسانى که چند صباحى با پیامبر(ص) بودند و عنوان «صحابه» داشتند، بگویید بالاى چشمتان ابرو؟مگر شما ادّعا نمى‌کنید پیامبر فرمود: «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدَیتُم اهتَدَیتُم؛ اصحاب من مانند ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنید هدایت مى‌شوید.»7 اگر مردم به شما بگویند ما به آن صحابه‌اى که به یکدیگر ناسزا گفته و صحابه‌ى دیگر را سبّ مى‌کردند، مى‌خواهیم اقتدا کنیم، چه جوابى دارید به آنها بدهید؟
از همه بالاتر مردم به ما مى‌گویند: وقتى خود پیامبر(ص) برخى از اصحابش را لعنت مى‌کند، این نشانه‌ى این است که بعضىِ از اصحاب مستحق لعن بوده و لعنت کردن آنان جایز است وگرنه خود پیامبر ـ که اسوه‌ى حسنه است ـ این کار را نمى‌کرد.
مى‌گویند: مگر پیامبر(ص) (همان‌طور که در تاریخ طبرى ج11 ص357 آمده) روزى که ابوسفیان را سواره دید که معاویه و برادرش همراهش بودند، نفرمود: «اللّهم الْعَن الْقائِد والسائِق والراکِب؛ خدایا آنکه سواره بر مرکَب است و آنکه مرکَب را مى‌کَشد و آنکه مرکَب را به جلو مى‌راند لعنت کن»؟
باید جواب مردم را چه داد؟ آیا باید به دروغ به مردم گفت: اینها همه کذب است و هر چه فلان مولوى مى‌گوید راست است؟!
* قسم یاد کرده‌اید که هزاران امام خمینى، شاگرد مکتب عمر و ابوبکر هم حساب نمى‌شوند.
هرچند این سخن از طرف شما به‌صورت توهین‌آمیز و به زعم خودتان با هدف کوچک‌شمردن امام راحل(ره) و بزرگ جلوه‌دادنِ خلفا گفته شده، ولى حقیقت هم همین است که مکتب خلفایتان نتوانسته و توان این را هم ندارد که مُصلحانى همچون امام خمینى(قدّس سرّه) بپروراند. اگر با دیده‌اى حقیقت‌بین به تاریخ 1400 ساله بنگرید، خواهید دید هر جا کسى در مقابل ظلم و جور پرچم برافراشته و با جان و مال از اسلام ناب محمدّى(ص) دفاع کرده است، پرورش‌یافته‌ى مکتب اهل‌بیت(ع) بوده است، نه مکتب خلفا.
* همچون دیگر همفکرانتان ـ مخصوصاً آنهایى که اصولاً ما ایرانیان، اعم از شیعه و سنى را مجوس مى‌نامند ـ فتوحات صدر اسلام (مخصوصاً فتح ایران) را پتکى ساخته‌اید که به‌خاطر آن باید پاى عمر و سم اسبش را هم ببوسیم!.
عجب از شما و همفکرانتان که بوسیدن کعبه و ضریح پیامبر(ص) را شرک مى‌دانید، آنگاه ما را صراحتاً و آشکارا دعوت به چنین شرکى مى‌کنید؟
اگر اندک مطالعه‌ى تاریخى ـ حداقل در کتب معتبر خودتان ـ مى‌داشتید و اوضاع اجتماعى، سیاسى و فرهنگى ایرانیان را مى‌دانستید و از چگونگى قبول اسلام از طرف ایرانیان اطلاع کسب مى کردید، اینگونه توهین‌آمیز سخن نمى‌راندید و سُم اسب جناب عمر را به رخ ما نمى‌کشیدید و آن را جایگزین نور تابنده‌ى اسلام ـ که قلب هر انسان ستم دیده را تسخیر مى‌کرد ـ نمى‌کردید!
سخن از فتوحاتى که به اسم اسلام انجام شد و انحرافاتى که توسط برخى عوامل آن پدید آمد و ظلمها وجنایاتى که بر بى‌گناهان و اسیران روا داشته شد، بسیار است که قتل‌عام مردم تسلیم شده و امان داده شده‌ى شهر طمیسه در جنگ گرگان توسط سعیدبن‌عاص،(8) کورکردن چشم هزار تن از ساکنان شهر انبار در جنگ ذات‌العیون توسط خالدبن‌ولید9 و گردن‌زدن اسیران در صف 22 کیلومترى در جنگ طالقان10 تنها گوشه‌اى از آن است.
* از نماز جمعه‌ها و رسانه‌ها و صدا و سیما و سریال‌ها ـ با الفاظى توهین‌آمیز ـ گلایه کرده‌اید که چرا گاهى حقیقتى از تاریخ را بیان مى‌کنند که در آن عملکرد برخى از اصحاب مورد نقد قرار مى‌گیرد؟
جناب مولوى، چاره کار اینها نیست. چاره این کار کتب حدیث و تاریخ و فقه و رجال اهل سنت است. براى از بین‌بردن نقاط ضعف برخى از صحابه، باید دعا کرد خداوند ریشه تمام این کتاب‌ها را از میان بر کند! زیرا پیروان مکتب اهل بیت(علیهم‌السلام) اکثر نقاط ضعف صحابه را از میان همین کتاب‌ها در طول تاریخ پیدا کرده‌ا‌ند. البته این دعا هم قابل استجابت نیست، زیرا خداوند اراده کرده است که فضائل اهل بیت و نقاط ضعف کسانى که در مقابل اهل بیت(ع) بوده‌اند، در همین کتاب‌هاى اهل سنت ـ با آن همه جرح وقدح وجعل احادیثى که توسط بنى‌امیه و دیگران روا شد ـ باشد و در همه دنیا پراکنده شود تا حجت بالغه‌ى الهى بر کسانى که طالب حق و حقیقت‌اند، تمام باشد.
* اما اظهار نظر شما راجع به جمعیت 20 میلیونی!!! اهل سنت در ایران
براى اینکه براى جسارتهاى متعدّدتان ـ که بخش کوچکى از آن در این قطعه فیلم بود ـ توجیهى دست‌وپا کنید، مى‌گویید 20 میلیون اهل سنت در ایران وجود دارد! ان‌شاءالله که بقیه اطلاعات شما مانند این آمار غلط نباشد، که متأسفانه چون همه‌جا عینک تعصّبِ افراطى بر چشم نهاده‌اید، اشتباهاتتان خیلى فراتر از این‌هاست.
اولاً: در فرهنگ قرآنى، آنچه مطلوب و داراى ارزش است، کیفیّت است، نه کمّیت. اگر نظرى بر قرآن کریم بیاندازید خواهید دید خداوند متعال بارها و بارها جمعیت کم ـ داراى کیفیّت ـ را تحسین فرموده است: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»11 و «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشّکُورُ»12 اما از آن طرف اکثریتِ بى‌محتوا، همواره مورد مذمّت خداوند در قرآن کریم است:
«وَما أَکْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ وَلَکِنّ أَکْثَرَهُمْ لایَشْکُرُونَ»13 و «وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنّ‏ِ وَاْلإِنْسِ»14
شیطان گفت «وَلا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ»15 و خداوند هم سخن او را ردّ نکرد، بلکه فرمود: «لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ»(16)
بروید در قرآن شمارش کنید ببیند چه‌قدر درباره‌ى اکثریت فرموده است: یَجْهَلوُن، فاسِقُون، لایَشکُرُون، لایُؤمِنُون، لایَسْمَعُون، لایَعْقِلُون؟
پس صِرف جمعیت فراوان از یک قوم و فرقه و مذهب، در منظر قرآن هیچ فضیلت و منقبتى به حساب نمى‌آید، همانگونه که صِرف صحابى بودن یا هم عصر بودن با پیامبر(ص)، به خودى خود مقام و شأنیتى براى افراد ایجاد نمى‌کند و آنچه اصل است ـ و شامل صحابه هم مى‌شود ـ تقواست، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»17
الآن جمعیت مسیحیان دنیا بیشتر از همه ادیان است ولى آیا اکثریت بودن آنها دلیل بر حقانیتشان است؟ الآن اکثریت جمیعت مسلمین، فرقه‌هاى مختلف برادران اهل سنت هستند. آیا این دلیلِ صحّت همه‌ى اعتقادات آنها مى‌شود؟
پس اگر 99% مردم ایران هم از اهل سنت باشند، شاید بتوان با قدرت حکومت کرد ولى با حکومت و قدرت نمى‌توان به خداوند گفت: باید در روز قیامت آنچه را که عدّه‌اى از صحابه مى‌پسندیدند و بعد از رحلت پیامبر(ص) آن را با زور و قدرت بر جاى آنچه پیامبر فرموده بود، نشاندند باید بپذیرى! بدون تردید حرف آخر را خداى متعال مى‌زند، نه اقلیت، نه اکثریت، نه مردم، نه مولوی‌ها، نه صحابه و نه هیچ کس دیگر.
ثانیاً: با کدام مستند، ادعاى جمعیت بیست میلیونى دارید؟ و طبق چه آمار علمى هر سال چند میلیون! به جمعیت‌تان مى‌افزایید؟ اصولاً کل جمعیت استان‌هایى که عزیزان اهل سنت در برخى شهرهاى آن اکثریت‌اند، چه‌قدر است که سهم شما بیست میلیون شود؟ به سایت‌هاى حامیان خارجى‌تان ـ همچون سایت قرضاوى ـ سرى بزنید و ببینید با همه‌ى بزرگ‌نمایى که دوست دارند در حقّتان انجام دهند، نتوانسته‌اند جمعیتتان را از ده درصد بالاتر ببرند.
با این ادّعاهاى بى‌اساس و غیر علمى و غیر منطقى چه چیز را مى‌خواهید ثابت کنید؟ مگر همین شماها که تا دو سه سال قبل ادعاى جمعیت دویست هزار! نفره در تهران را داشتید، الآن مدّعى نیستید شهر تهران یک میلیون!! سنى دارد؟ اگر دیگران اطلاعى نداشته باشند، مردم تهران خبر دارند که فقط چند هزار نفر سنّى در شهر تهران و حاشیه‌ى آن وجود دارد و اکثرشان هم کارگران مهاجر افغان هستند.
بنابراین بیهوده زحمت نکشید و جمعیت چهار پنج میلیونى برادران اهل سنت را با تبلیغات و مظلوم‌نمایى، بیست میلیون! جلوه ندهید. به دوستان مولوى‌تان در سیستان‌وبلوچستان هم بفرمایید: عبارت «ما اهل سنت یک‌سوم! جمعیت کشور را تشکیل مى‌دهیم» را از بخش عربىِ سایت رسمى‌شان حذف کنند تا موجب خدشه‌دار شدن آبروى خودشان و اثبات عدم صداقت‌شان نشود.
به‌جاى اینگونه سخنان کذب و مغالطه‌آمیز که نتیجه‌اى جز تحریک قومى و مذهبى و ایجاد فتنه و اختلاف (که هدف اصلى دشمنان قسم‌خورده‌ى اسلام و مسلمین است) ندارد، بگذارید مردم شریف اهل سنت (هر جمعیتى که دارند) با آرامش به زندگى‌شان بپردازند، همانگونه که همیشه همراه نظام و انقلاب بوده و حقوق شهروندى‌شان هم مانند شیعیان و پیروان سایر فرق و ادیان محفوظ بوده و هست.
________________
منابع (
(www.valiasr-aj.com
1. در ابتدا حتماً عدّه‌اى این کار را به قصد ترویج اعتقاداتشان و یا ضدّیت با نظام اسلامى نشر داده‌اند، اما مطمئناً اکثر افراد آن را نه به عنوان سخنى علمى، بکه به عنوان طنز ردّ و بدل مى‌کنند و تعدادى هم با تعجب آن را به دیگران نشان مى‌دهند که چگونه در نظام اسلامى، کسانى به این راحتى به همه چیز جسارت مى‌کنند!.
2. سوره‌ى احقاف، آیه‌ى 15: و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سى‌ماه است.
3. آیه‌ى 20 سوره نساء. وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِیناً؛ و اگر تصمیم گرفتید که همسر دیگرى به جاى همسر خود انتخاب کنید، و مال فراوانى [به عنوان مهر] به او پرداخته‏اید، چیزى از آن را پس نگیرید! آیا براى بازپس گرفتن مهر آنان‏، به تهمت و گناه آشکار متوسل مى‏شوید؟!
4. سوره عبس، آیه‌ى 30، یعنى «و میوه و چراگاه».
5. الإمامة والسیاسة ابن قتیبه، ج1، ص71 و تاریخ طبرى، ج3، ص477 و النهایة ابن‌اثیر، ج5، ص79 و...
6. یعنى: گفتارى از عمر به على است که شنونده‌اش را اکرام کن و گوینده‌اش را بزرگ بشمار (که گفت): اگر بیعت نکنى خانه‏ات را آتش مى‌زنم و چیزى در آن برایت باقى نمى‌گذرام با اینکه دختر پیغمبر در آن خانه است! غیر از عمر کسى نمى‌توانست به یکه‌سوار قبیله عدنان و حامى دختر پیامبر (یعنى على) چنین سخنى بگوید!.
7. فیض القدیر، ج1 ص209 و مشکاة المصابیح، ج3 ص1696
8. الکامل ابن اثیر، ج3، ص110
9. البدایة ‌و النهایة ابن کثیر، ج6، ص386
10. الکامل ابن اثیر، ج4، ص545
11. سوره‌ى بقره، آیه‌ى 249: چه بسیار گروه‏هاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروه‏هاى عظیمى پیروز شدند.
12. سوره‌ى سبأ، آیه‌ى 13: عده کمى از بندگان من شکرگزارند.
13. سوره‌ى یوسف، آیه‌ى 103: بیشتر مردم‏، هر چند اصرار داشته باشى‏، ایمان نمى‏آورند.
14. سوره‌ى اعراف، آیه‌ى 179: به یقین‏، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم.
15. سوره‌ى اعراف، آیه‌ى 17: و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهى یافت.
16. همان، آیه‌ى 18: جهنم را از شما همگى پر مى‏کنم.
17. سوره‌ى حجرات، آیه‌ى 13: همانا گرامى‏ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست‏.


خطبه بدون الف امام علی(ع)

خطبه بدون الف از امیر المومنین علی علیه السلام

کفعمی در مصباح، از هشام بن سایب کلبی و او از ابی صالح روایت می کند که: روزی جمعی از اصحاب پیغمبر بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟ معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد.حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند. بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای فرمودند. چنانکه عقلها حیران ماند و نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است. فرمودند:

 

حمد تُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، و َبَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی،

بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ

یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ

سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ

یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ،

یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُه ُبِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن

رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ

خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن

خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.

ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است. ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد. از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم.

یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است  که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه)  است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و  نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد. هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از  تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد  که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.

(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه  و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند. (اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.

(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند. داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.

به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.

پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.

این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.

منابع

1- المصباح (تقی الدین ابراهیم بن علی بن الحسن بن محمود العاملی الکفعمی

2- مطالب السؤول (محمد بن طلحة الشافعی)

3- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید المعتزلی)

4- کنز العمّال (متقی بن حسام الهندی)

5- اعلام الدین (الحسن بن محمد الدیلمی)

6- منهاج البراعة (المیرزا حبیب الله الهاشمی الخوئی)

7- کفایة الطالب

 


خطبه بدون نقطه امام علی (ع)

خطبه بدون نقطه امام علی (ع)

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها.الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ.وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.

صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ.أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً.اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا رَحِمَکُمُ اللهُ لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا  الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها.هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً.اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ.عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم.وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مای?) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.

کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.

بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.خداوند این امّت را  به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.

درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه:) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.

او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر).

از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست بشناسید.

 

منابع

نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21،

 سفینة البحار ج 1 ص 397

تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438


امام علی (ع) در غدیر1

    نظر

                                       ولایت امام علی (ع) در غدیر

توضیح واقعه غدیر در ضمن سه مرحله انجام می شود :

مرحله اول : نزول آیه تبلیغ

روز 18 ذیحجه سال دهم هجری ، هنگام بازگشت از حجه الوداع ، در وادی غدیر ( محل جدا شدن راههای دیگر شهرها ) این آیه نازل شد : یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ (مائده/67)

اى فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نکنى (نرسانى) اصلا پیغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مى‏دارد زیرا خدا کافران را هدایت نمى‏فرماید (به مقاصدشان نمى‏رساند)

آنگاه برای ابلاغ این مطلب مهم ، حضرت فرود آمده و دستور دادند همه اجتماع کنند و منتظر شوند تا عقب ماندگان برسند و آنها که جلو رفته اند بازگردند . حضرت در حضور همه حاجیان ( بین 40 تا 120 هزار نفر نقل شده اند) خطبه ای خواندند و سپس دست علی (ع) را بلند کرد و فرمود : «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله» .

و بعد از آن پیامبر اسلام (ص) عمامه خود را به نام « سحاب » بعنوان تاج افتخار بر سر مولی علی (ع) بست

متن خطبه غدیر در بسیاری از منابع معتبر اهل سنت بیان شده است . مانند :( ینابیع الموده لذی القربی ، کنزالعمال ، البدایه و النهایه ، تاریخ مدینه دمشق ، اسدالغابه ، مسند احمدبن حنبل )

لازم به ذکر است که 110 نفر از صحابه ، 84 نفر از تابعین و 360 نفر از حافظان حدیث اهل سنت ، داستان غدیر را نقل کرده اند و در این خصوص 26 تألیف مستقل صورت گرفته است . ( الغدیر ، ج 3 ، ص 156 ، 162 )

مرحله دوم : استدلال به خطبه غدیر بر امامت حضرت علی (ع)

مراد پیامبر (ص) از کلمه « مولی » در این حدیث ، سرپرست و اولی بالتصرف است ، بنابراین معنای حدیث این است که هر کس من سرپرست و ولی او هستم ، علی (ع) سرپرست او بوده و بر او ولایت دارد .

نمی توان معنای دیگری برای « مولی » لحاظ کرد ، زیرا شواهد و قرائن بسیاری در واقعه غدیر و خطبه پیامبر (ص) موجود است که مقصود پیامبر (ص) را روشن می نماید . آن قرائن عبارتند از :

1.      نزول آیه تبلیغ :

از نزول این آیه قبل از واقعه غدیر 4 نکته استفاده می شود :

الف ) مطلب آنقدر مهم است که اگر پیامبر (ص) ابلاغ نکند ، رسالت او ناتمام می ماند . (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ)

ب ) مطلب آنقدر بر پیامبر سنگین بوده که از طرف مردم احساس خطر می نموده که قرآن می فرماید «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ »

ج ) خوف پیامبر (ص) از مشرکین نبوده ، زیرا پس از فتح مکه ، مشرکین کاملاً مغلوب شده بودند و خوف حضرت از منافقین حاظر در جمع بوده است .

د ) حضرت ، مأمور به ابلاغ مسأله جانشینی بوده اند ، زیرا در مسائل فقهی ، کسی با پیامبر (ص) مخالفتی نداشته است که موجب ترس پیامبر(ص) شود.

2.   شرایط زمانی و مکانی : معقول نیست که پیامبر(ص) قریب صد هزار نفر را در آن گرمای سوزان معطل کند و مسأله دوستی خود با علی(ع) را بیان نماید .

3.      خبر دادن از نزدیکی رحلت ، که با انتخاب جانشین سازگار است .

4.      یادآوری مسئول بودن خود و امت در پیشگاه خداوند ( انی مسئول و انکم مسئولون ) .

5.      شهادت گرفتن نسبت به مسائل حقه و اعتقادات : این نیز با بیان یک مسأله اعتقادی ( امامت ) سازگار است .

6.   اعلام اولویت خود نسبت به مردم ( انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من انفسهم ) طبیعی است که وقتی می فرماید من از خودتان به شما اولی هستم(یعنی ولایت دارم) و بعد از آن می فرماید « من کنت مولاه فعلی مولاه» معنای «مولی» ولایت باشد.

7.   دعا در حق یاوران و نفرین بر دشمنان علی(ع) ( اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه ) . واضح است که حکیمانه و معقول نیست که پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را به عنوان دوست و یاور خود معرفی نموده و آنگاه اینگونه دعا و نفرین نماید .

8.      دستور ابلاغ حاضرین به غائبین ، اهمیت مسأله را بازگو می کند .

9.      امر به بیعت با امام علی(ع) در حالی که برای دوستی و یاوری ، بیعت گرفته نمی شود .

10.  تهنیت و تبریک صحابه ، مخصوصاً عمر و ابوبکر که گفتند : « بخ بخ لک یابن ابی طالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنت » .

11.  احتجاج حضرت علی (ع) در ایام خلافت به واقعه غدیر .

12.  نزول آیه « اکمال » و « سأل سائل » بعد از واقعه غدیر ( توضیح این آیات خواهد آمد ) .


عصمت امامان (ع)

    نظر

                                                  عصمت امامان (ع)

 برای اثبات معصوم بودن ائمه (ع) ادله زیادی اقامه شده است .

·       دلیل عقلی : نقض غرض :

غرض خداوند از بعثت انبیاء و جانشینان آنها ( امامان ) هدایت انسانهاست ، اگر آنها در تبلیغ و تبیین دین خطا کنند ، موجب گمراهی انسانها می شوند و این نقض غرض است ، یعنی غرض خداوند ، هدایت بود اما با فرستادن امام غیر معصوم ، مردم را گمراه نموده و غرض خود را نقض کرد . در حالی که می دانیم ، خداوند حکیم است و نقض غرض نمی کند . در نتیجه امامان معصوم هستند .

·       دلیل نقلی :

آیه اول : وَإِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ                         

«وچون پروردگار ابراهیم، وى را با صحنه‏هایى بیازمود و او به حد کامل آن امتحانات را انجام بداد، بوى گفت: من تو را امام خواهم کرد ابراهیم گفت: از ذریه‏ام نیز کسانى را بامامت برسان فرمود عهد من به ستمگران نمى‏رسد».(بقره/124)

از این آیه سه استفاده می شود :

اولاً : مقام امامت از مقام نبوت بالاتر است ، زیرا حضرت ابراهیم (ع) مقام نبوت را داشت و پس از آزمایشهای مختلف به مقام امامت رسید .

ثانیاً : مقام امامت انتصابی است ، زیرا خداوند فرمود : « انی جاعلک » یعنی من تو را به مقام امامت منصوب می کنم .(پس انتخاب امام به  دست مردم نیست)

ثالثاً : امام باید معصوم باشد ، زیرا خداوند فرمود : « لا ینال عهدی الظالمین» یعنی عهد من ( امامت ) به ظالم نمی رسد . ظالم کسی است که به خدا یا مردم یا نفس خود ظلم روا داشته باشد و در مقابل ظالم ، معصوم قرار می گیرد ، پس امامت به معصوم می رسد که در تمام عمر خود ، مرتکب ظلم نشده باشد .

آیه دوم : إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (احزاب/33)

 همانا خدا اراده کرده که پلیدى را از شما اهل بیت ببرد، و آن طور که خود مى‏داند پاکتان کند.

آیه به وضوح تصریح دارد که خداوند اراده کرده هرگونه رجس و ناپاکی ، اعم از ناپاکی هایی که از نظر عقل یا عرف یا شرع قبیح هستند را از اهل بیت برداشته و آنها را پاک و معصوم نماید . و معلوم است که هیچ قدرتی نمی تواند مانع اراده تکوینی خداوند گردد .

سؤال مهم این است که مراد از « اهل البیت » در آیه چه کسانی هستند ؟

اهل سنت می گویند ، مراد ، زنان پیامبر (ص) هستند ، زیرا با سیاق آیات قبل و بعد که درباره زنان پیامبر (ص) است ، سازگار می باشد . اما از نظر شیعه ، مراد از اهل البیت ، پنج تن آل عبا هستند و ادله بسیاری بر این ادعا دلالت دارد .

دلیل اول : حدیث کساء : پیامبر اسلام (ص) در منزل ام سلمه بود ، علی (ع) ، فاطمه (س) ، حسن و حسین (ع) را به زیر عبا فرا خواند . ام سلمه ( از زنان پیامبر ) اجازه ملحق شدن به آنها را خواست ، اما پیامبر (ص) اجازه ندادند ، بعد گفت : خدایا اینان اهل بیت منند ، آنها را از هر پلیدی و آلودگی دور نما . پس از این سخن پیامبر (ص) آیه تطهیر نازل گردید .

بسیاری از دانشمندان اهل سنت به این شأن نزول اعتراف کرده اند مانند :

1.      صحیح مسلم ، ج 4 ، باب 9 ، ص 1883 ( به نقل از عایشه )

2.      مسند احمدبن حنبل ، ج 1 ، ص 331

3.      سنن  ترمذی ، باب 34 ، ص 855

4.      المستدرک علی الصحیحین ، ج 2 ، ص 451

دلیل دوم : پیامبر اسلام (ص) بعد از نزول این آیه به مدت 6 ماه و به نقلی تا 9 ماه ، هر روز صبح ، هنگام نماز مقابل خانه علی (ع) قرار می گرفت و این آیه را تلاوت می نمود .

 این مطلب در اسناد اهل سنت آمده است مانند :

1.      سنن ترمذی ، ص 855

2.      مسند احمدبن حنبل ، ج 3 ، ص 259

3.      الدر المنشور ، سیوطی ، ج 5 ص 377

دلیل سوم : پیامبر اسلام (ص) در روایتی ، مصادیق اهل بیت را معین کرده و فرمودند : نزلت هذه الایه فی خمسه ، فیّ و فی علیّ و فاطمه و حسن و حسین . ( به نقل از تفسیر روح المعانی ، آلوسی ، ج 11 ، ص 197 )

دلیل چهارم : در آیه شریفه آمده است « عنکم الرجس » و می دانیم که ضمیر « کم » مذکر است و شامل زنان پیامبر (ص) که مؤنث هستند نمی شود.

دلیل پنجم : در قرآن به زنان پیامبر(ص) نسبت گناه داده شده و آنها را به توبه دعوت نموده است(تحریم / 4) پس دانسته می شود زنان پیامبر (ص) معصوم نیستند و آیه تطهیر شامل آنها نمی شود .