سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان شیعه

منشأ اعتقاد به دین( دیدگاه فروید)

- دیدگاه فروید: 
تبیین علل گرایش به دین از دیدگاه فروید بطور خاص واز دیدگاه روانشناسان بطور عام، برتحلیل روان انسان استوار است، این نوع نگرش اختصاص به دین نداردبلکه بطور کلی همه گرایشهای آدمی براساس محتوای روان انسان که بخش گسترده ای از آن به گمان فروید پوشیده وپنهان است آشکار می گردد، ازاین دیدگاه، شناسایی روان آدمی بویژه بخش پوشیده آن باشناسایی همه کشش ها وخواهش های اوودرنتیجه پیش بینی رفتارهای او برابر است، آن که بتواند روان آدمی را بشناسد، میتواند رفتارهای وی را پیش بینی کند. 
این دیدگاه برخلاف نظر روان شناسان پیش از فروید بود وبردوبخش بودن روان انسان بناشده است،پیش از فروید غالب روان شناسان براین باوربودند که انسان موجودی خودآگاه است وازآنچه در دوران اومی گذرد وباخبراست به تعبیر فلسفی شناخته شده نفس انسان به خود آگاه است وازآنچه درآن جریان دارد باخبراست اگرچه به علم خود علم نداشته باشد،بویژه براساس دیدگاههایی که تجرد روان آدمی را پذیرفته اند نمی توان درعلم انسان به خود تردیدی روا داشت. 
فروید از این جهت درنقطه مقابل دیدگاه یاد شده قرار داردو وی براین باور است که روان انسان از دوبخش تشکیل شده است 1- بخش خودآگاه 2- بخش ناخودآگاه 
این دوبخش از نظر کمیت وگستره باهم تفاوت اساسی دارند. یعنی این گونه نیست که نیمی از روان آدمی معلوم وشناخته شده باشد ونیمه دیگر آن نامعلوم وناشناخته بلکه بخش شناخته شده آن نسبت به بخش دیگری بسیار محدود است ودرواقع بخش کوچکی از روان انسان شناخته شده است وقسمت عمده آن ناشناخته باقی مانده است،آگاهی انسان به همان بخش کوچک روان تعلق می گیرد از این رو چندان مورد اعتماد نیست، زیرا از بخش مهم روان خودکه درکشش ها وخواهش ها ورفتارهای وی تأثیر اساسی دارد، آگاه نیست، بنابراین اگرازکسی درباره علت وانگیزه یکی از خواهش ها یارفتارهای وی پرسش شود واو آن رابه یکی از پدیده هایی که برایش شناخته شده است نسبت دهد،پاسخ وی فاقد اعتبار است زیرا او به بخش گسترده ای ازروان خودکه می تواند انگیزه وعلت رفتارهای او باشد، آگاهی ندارد، پس اگر انگیزه رفتار وی بنام pمورد پرسش قرارگیرد واوعلت آن راm معرفی کرد،این پاسخ اگر مربوط به روان اوست. ازاعتبار لازم برخوردار نیست، زیرااو با توجه به بخش خودآگاه روان خودmراعلت آن پدیده دانسته است نه با توجه به بخش ناخودآگاه ممکن است علت آن پدیده با توجه به بخش ناخودآگاه روان او N باشد نهMبنابراین پاسخ وی گمانی بیش نیست. 
اینجاست که نقش قابل توجه روانکاوان برجسته می شود بدین جهت که تحلیل روان هیچ کسی به منظور یافتن علل وانگیزه های رفتارهای وی ونیز پیش بینی آنها بوسیله خود اوانجام نمی پذیرد، بلکه باید روانکاو آن را تحلیل نماید. 
نکته ای که دراین دیدگاه مبهم است ومورد توجه روان شناسان وروانکاوان معاصر وپس از فروید قرار گرفته است، این است که ناشناخته بودن بخشی از روان انسان، تنها برای خود صاحب روان نیست،بلکه برای ناظر بیرونی نیز همین گونه است، اگر کسی نمی تواند بخش ناخودآگاه روان خود را بشناسد،دیگری نیز نمی تواند به آن آگاه شود. 
علت توانایی روانکاوان برشناسایی بخشی از ذهن یا روان دیگران،آگاهی آنان به قوانین حاکم برروان است، نه بیرونی بودن آنها،به همین خاطر است که اگرکسی از چنین دانشی برخوردار باشد می تواند روان خود را مورد کاووش قرار دهد چنان که روانکاو درمورد روان خود به چنین اقدامی دست می زند درهرصورت دیدگاه فروید درباره انگیزه گرایش به دین یاایجاد آن برتحلیل روانکاوانه وی از ذهن وروان انسان تکیه دارد،اومدعی است که با تحلیل بخش ناخودآگاه روان انسان می توان به چنین علل وانگیزه هایی دست یافت. 
ازنظر فروید، نه تنها شناسایی انگیزه های مربوط به دین باید باتوجه به روانکاوی انجام پذیرد بلکه هرنوع شناسایی درباره رفتارهای انسان بایدهمین گونه باشد وآنچه راکه تحت عنوان مدلل ساختن وتأثیر عقلی ومانند آن انجام شود آشکار ساختن وجه عقلی آن نیست بلکه عقلی وانمودکردن آن است ودرواقع رفتاری که براساس انگیزه های روانی ناشناخته انجام شده است عقلانی جلوه می دهیم نه آنکه عقلانیت آن را آشکار سازیم. دلیل، توجیه وحفظ ظاهر است نه تبیین وجه عقلانی آن. باتوجه به این دیدگاه کسی که خدارامی پذیرد انکار می کند، کسی که جهان راخیر میداند یاشرمی پندارد، کسی که انسان را موجودی جاودانی می شناسد وکسی که نابود شدنی می پندارد وبرای دیدگاههای خود دلیل ارائه می کند، درواقع باتوجه به انگیزه های روانی به چنین عقیده هایی گرایش پیداکرده است واینکه بدون آگاهی ازاین امر وبرای حفظ ظاهر وموجه جلوه دادن وخردپذیرکردن آن به ساختن دلیل میپردازد. 
مثلاً،آنکه بدون پدر بزرگ شده است وسختی هاوبی سرپرست بودن را چشیده است ناخودآگاه به پدری آسمانی اعتقاد پیدامی کند. آن گاه برای توجیه آن دلیل سازی میکند وآن که درشرایط به اقتصادی یااجتماعی رشد کرده است،شرور جهان را غالب وآنکه درشرایط راحت ودل خواه بزرگ شده است،خیر جهان را غالب می داند وهمین طور. 
نکته مهم این است که دلایل مربوط به یک باوردیدگاه، دلیل تراشی است ودلیل واقعی آن،انگیزه ای روانی ناشناخته است،چنانکه درنقد وبررسی این دیدگاه خواهیم گفت، اولین قربانی این دیدگاه خودش است، یادآوری اینجا نکته لازم است که بی اعتبار بودن دلیل اختصاص به فروید ندارد. (حسین شاهرودی ـ سیدمرتضی،تعریف وخاستگاه دین، آفتاب دانش، 1383ـ ص233)

تقریر نظریه فروید: 
فروید دو انگیزه ونیاز روانی راریشه دیگر نیازها معرفی می کند وآن را علت گرایش به دین می داند آن دونیاز عبارت است از: 1- امنیت 2- شهوت.
توضیح اینکه: علت گرایش به دین، خواسته ها وآرزوهای انسان است ویا آرزوهای محقق نشده انسان است این آرزوها ازنظر زمانی طولانی ترین دوره زمانی را دارد وبنابراین هم کهن ترین آرزوهاست وهم ماندنی ترین آنها وازنظر توانمندی وتأثیرگذاری نیرومندترین آرزوهاست. 
یکی ازاین آرزوهاکه اولین انگیزه گرایش به دین هم هست آرزوی امنیت است، آرزوی امنیت انسان دردوبخش تحقیق تپذیر است، یکی درامان بودن از خطرات وزیانهایی که از سوی همنوعان بریکدیگر واردمی شود. مانند جنگ،تجاور ومانند آن دیگری درامان بودن اززیانهایی که از سوی طبیعت رام نشده متوجه انسان است،خطرات انسان وزیانهایی که از سوی آنها متوجه هم دیگراست ازطریق وضع قوانین اجتماعی قابل پیشگیری است وبرفرض هم که قابل پیشگیری نباشدچون درحوزه اختیار انسان است، جلوگیری از آن را نیز باید از انسان انتظار داشت. نه دیگری ولی خطرات طبیعی این گونه نیست وباوضع قوانین قابل پیشگیری نیست. 
از سویی آرزوی دیرینه انسان این بوده که ازخطرات عوامل طبیعی درامان باشد واز دیگرسو، ازبدست آوردن چنین امنیتی ناتوان بوده است. بنابراین، همه موجودات وبطور کلی جهان طبیعت را آفریده است یک موجود توانا دانسته است تابتواند با جلب توجه وی، از خطرات آن درامان باشد، ازاین رو به دین وعقاید دینی گرویده است، این اعتقادوتوسل به خدای جهان، یاسبب دستیابی وی به امنیت وآرامش خاطر می شود ویانمی شود. اگر با اعتقاد به دین وخدا،خطرات تهدیدکننده از میان رفت یا کاهش پیداکرد، به آرزوی خود دست یافته است واگر چنین نشد. دست کم می تواند با تکیه بردیگر باورهای دینی مانند تسلیم، توکل ومانند آن به نوعی آرامش روحی دست یابد. ( تعریف وخاستگاه دین، ص 237.)
فروید انگیزه دوم گرایش به دین راشهوت یا عقده های شهوانی می داند. مشهورترین تقریر وی از این انگیزه دخالت مستقیم وتمام عیار شهوت درپیدایش وگرایش به دین است ولی تقریر دیگری هم دارد که به عقده های شهوانی شهرت یافته است، باتوضیح کوتاهی درباره آن به مهم ترین فرضیه وی درباره پیدایش دین وگرایش به آن که همان شهوت است می پردازیم. 
به گمان وی ریشه همه غرایز انسان،میل جنسی اوست، به گونه ای که اگر این اصیل وجود نداشته باشد انسان هیچ غریزه دیگری نخواهد داشت. بلکه این میل، تنها غریزه انسان است ودیگرغریزه ها یکی از جنبه لمس همین میل است ودرواقع همین کشش است که بصورت غریزه های دیگر بروزمی کند. از سویی طبیعی ترین اقتضای این غریزه این است که درهر شرایطی ارضاء شود واز دیگرسو، زمینه ارضای آن به ویژه بصورت بی حدومرز وجود ندارد. زیرا آداب ورسوم ونیز مقررات اجتماعی نه تنها به ارضای بی قید وشرط آن اجازه نمی دهد،بلکه پیوسته به محدود ساختن آن می پردازد. محدودشدن این غریزه بوسیله اداب ومقررات اجتماعی سبب سرخوردگی ودرپایان، سبب پیدایش عقده شدید می گردد وچون راهی برای گشودن آن وجود ندارد به تدریج از بخش خودآگاه روان به بخش ناخودآگاه آن منتقل میشود وخواسته های انسان را شکل می دهد ومایه پیدایش افکار ورفتارهای معینی می گردد ودرعین حال خود انسان نیزکه تحت تأثیر بخش ناخودآگاه روان خویش قرار دارد نیز از آن آگاه نیست. 
این غریزه سرکوب شده که دربخش ناخودآگاه روان ثبات یافته است، ازطریق شعر،هنرودین بروز می کند.تمایل انسان به شعر،هنر ودین نتیجه کامل میل جنسی سرکوب شده اوست که همچون ملکات ثابت اخلاقی بلکه قوی تر وراسخ تر ازآنها دربخش ناخودآگاه روان استقرار یافته است. (تعریف وخاستگاه دین، ص 240)
فروید علاوه بردوتقریری که گذشت که منشأ گرایش به دین راترس از امنیت وشهوت می دانست، تقریر سومی نیز داردکه آن را درکتاب توتم وتابو مطرح میکند، به نظر فروید انسان ابتدایی در رمه آغازین زندگی می کرد این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود وتعدادی ازماده ها را درانحصار خود داشت، این پدر نیرومند، پسران خود را ازماده ها دورنگه می داشت روزی این پسران متحد شده پدرمسلط را کشتند وسپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بودکه آنها اعتقاد داشتند باخوردن قربانی، نیرووقدرت اورابه دست می آوردند. بعدازمدتی، آنها از عمل خویش پشیمان شدند وبرای جبران وکفاره عمل خویش دوممنوعیت راابداع کردند یکی اینکه نمادی بصورت یک نوع حیوان را بجای پدر گذاشتند، این نماد همان توتم است، برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردندودیگر اینکه ازدواج درون گروهی راحرام کردند وبا تحریم ماده های آزادشده برخودازثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدرکشی را نخستین جنایت تاریخ می نامد ودین توتمی را نتیجه همین جنایت میداند. برادران آیین توتم را ازاین رو ابداع کردند تادیگر باربه عمل پدرکشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه وتلاش برای پرداخت کفاره وجبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید این عوامل درریشه همه ادیان بشری قرار دارد، همه ادیان بعدی درواقع کوشش هایی برای حل این مسأله اند قرنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش درآن صورت می گیرد وراه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند. ( جامعه شناسی دین، ص3-1)

نقد نظریه فروید: 
1- نقد روان شناختی: نخستین نقد، نقد روان شناختی است، اساس تبیین فروید از دین، نظریه روانکاوی اوست که خصوصاً تأکیدی برغریزه جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است.
2- هیچ شاهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه بصورت رمه آغازین بوده است حتی درانواع حیوانی که ساختاری رمه وار دارندویک نربر نرهای دیگر تسلط دارد. نرمسلط همه ماده ها را درانحصارخود نداردوعلاوه اینکه هیچ مدرکی وجود نداردکه نشان دهد توتیسم نخستین صورت دین است ودین های دیگراز تکامل آن برخاسته اند. (درآمدی برمنشاء دین. ص132)
حتی درزمان خود فروید ثابت شد که توتسیم بعنوان یک صورت متمایز دین، درواقع افسانه ای بیش نیست، عناصرگوناگون توتسیم مانند قاعده ازدواج با افرادبیرون ازکلان،اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبارکلان ازحیوان توتمی،حرام بودن حیوان توتمی وجشن توتمی، همگی جداگانه درجوامع گوناگون ودرانواع صورت های جابجا شده رخ می دهند ولی نه به ندرت هم باهم دریک جا جمع می شوند.( جامعه شناسی دین، ص116)
3- اینکه روان انسان بویژه بخش ناخودآگاه آن ناشناخته است،برای همگان ناشناخته است. این گونه نیست، که بخش ناخودآگاه روان برای برخی ناخودآگاه باشد وبرای برخی دیگرخودآگاه، زیرا دراین صورت،تقسیم روان به خودآگاه وناخودآگاه نادرست خواهدبود، پس نظریه پردازی درباره بخش ناخودآگاه روان وقرار دادن آن درحوزه خودآگاهی باتوجه به تقسیم یاد شده، ناسازگاری درونی دارد، یاتقسیم روان به خودآگاه وناخودآگاه خطاست ویا نظریه پردازی وتشریح بخش ناخودآگاه آن،مگر آنکه فروید بگوید روان آدمی دربسیاری ازمردم به دو بخش خودآگاه وناخودآگاه تقسیم می شود ودرتعدادی دیگر تنها یک بخش است وآن خودآگاه،کسانی که دارای روان خودآگاه هستند روانکاوند.( تعریف وخاستگاه دین، ص 242)
4- وابسته دانستن عمیق ترین وسرنوشت سازترین باورهای دینی بشربه امور تاریخی کاملاً تردید پذیر بلکه نادرست است وافسانه ای نه بدیهی است ونه مدلل: ازاین رو این فرضیه معرفت آموز نیست وتنهاگمانه هایی بی دلیل را عرضه می دارد، چنین تحلیل هایی به تخیلات رمانتیک شباهت بیشتری دارد. تابه تاریخ قطعی یا تأثیرپذیر.( همان، ص245)