دراویش چه میگویند؟ (2)
بدعتهای صوفیه
الف) اسقاط شریعت پس از رسیدن به حقیقت: قبل از بیان مدعای صوفیه لازم است واژههای شریعت، طریقت و حقیقت را تعریف و تبیین نمائیم.
عرفا میگویند:
شریعت یعنی تسلیم شدن کامل به قوانین الهی که قاطبة امت در راه آن حرکت میکنند و آنچه مورد یقین ایشان است، چیزی است که از دیگران شنیدهاند بدون اینکه خود آنرا دیده باشند و این مرحله را «علم الیقین» گویند. مثل شنیدن توصیف آتش بدون آنکه آنرا دیده و حرارت و نور آنرا حس کرده باشند.
طریقت یعنی راست و درست عمل کردن، طریقت راه رسیدن به حقیقت است که این مرحله را «عین القین» میگویند. مثل دیدن و حس کردن آتش از نزدیک.
حقیقت یعنی خود شخص به خود راستی تبدیل شود که این مرحله را «حقالیقین» گویند مثل آنکه خود شخص، تبدیل به آتش شود. در واقع شریعت همان فقه، طریقت همان اخلاق و حقیقت همان توحید است.
صوفیه این اعتقاد را تحریف نموده و میگویند: در روایت آمده است «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع»
میگویند:
شریعت وسیله کمال سالک است و چون سالک به مرتبه کمال شهود و وصول به حق رسید تکالیف از او ساقط میشود. از اینجاست که گفتهاند: تقید به احکام شریعت وظیفه عوام است و حال خواص و اهل حقیقت عالیتر از آن است که به رسوم ظاهر مقید شوند.(11)
ایشان میپندارند شریعت همچون شمعی است برای نمایاندن راه و رساندن سالک به حقیقت، هرگاه سالک به حقیقت رسید، او را حاجتی به شمع(شریعت) نخواهد بود.
در پاسخ ایشان باید گفت:
اولاً: روایتی که مستند خود قرار دادهاید در هیچیک از کتب روایی معتبر موجود نیست وای کاش سند آنرا نیز ذکر میکردید.
ثانیاً: اگر ادعای شما صحیح است پس چرا شریعت از انبیاء مخصوصاً پیامبر اسلام(ص) که
اکمل انبیاست ساقط نشده است، چرا ایشان و ائمه اطهار(ع) که به کمال و حقیقت رسیدهاند تا
آخر عمر، خود را مکلف به تکالیف شرعی میدانستند.
اگر مولا علی(ع) را بهعنوان انسان کامل و به حقیقت رسیده، مقتدای خود میدانید، پس خوب است بدانید حضرت در حال نماز و در مسجد به شهادت رسیدند نه در خانقاه.
ب) بیعت:
بزرگان اهل تصوف خود را نائب خاص امام زمان(عج) و مأمور بیعت گرفتن برای آنحضرت میدانند، سید هبه الله جزبی(ثابت علی) در تحویل سال 1358 به این مطلب تصریح نموده و میگوید:
«البته چون مطابق صلاح خدا آن بزرگوار (امام عصر(عج)) در پشت پردة غیبت است و البته خلاف فضلالهی بود که یک همچون مهمی که موجب تکمیل دین و موجب حقیقت است در مدت غیبت از بین رفته باشد، این بود که خود آن بزرگوار یک نفر از اصحاب خودشان را مأمور کردند که از طرف آنحضرت بیعت بگیرد. بیعت یعنی چه؟ یعنی بیعت بگیرد برای امام دوازدهم و این اجازهای است که آنحضرت مرحمت فرمودهاند، همینطور دست بدست و سینه به سینه همیشه هست تا ظهور آن بزرگوار، کسانی که اجازه داشته باشند برای گرفتن بیعت وجود دارد، اگر نباشند خلاف فضل الهی است که یکدستهای موفق به ایمان میشدند و یکدسته در یک مدت متمادی که معلوم نیست غیبت آن بزرگوار چقدر طول بکشد، محروم از این امر میشدند. به این جهت اشخاصی را اجازه فرمود خود آن حضرت، که از طرف آن حضرت بیعت بیگرند یعنی امامت امام دوازدهم را قبول کنند» (12)
صوفیه در این مسأله آنقدر پیش رفتهاند که اذن خود را اذن خدا می دانند چنانکه ملاعلی گنابادی در اجازة فرزندش مینویسد:«فقرایی که اذن این فقیر را اذن خدا میدانند، اقتداء به ایشان(یعنی فرزندش را در نماز)، اقتدا به این فقیر شمارند.»(13)
بطلان ادعای بیعت واضح است زیرا:
اولاً: امام عصر(عج) در غیبت کبری نائب خاص ندارند. چرا که ایشان به نائب چهارم خویش علی بن محمد سمری فرمودند: «بدان هر کس پیش از خروج سفیانی و بر آمدن صیحهای از آسمان ادعای مشاهدة من را نماید، دروغگوست.(14) (البته مراد حضرت از مشاهده، ادعای نیابت است، نه صرف رؤیت ایشان).
ثانیاً: بیعت با امام برای حکومت است نه برای امامت که ادعای صوفیه است؛ حتی برای اعلام تولی نسبت به امام هم بیعت وجوب شرعی ندارد. مخصوصاً برای امام غائب که هیچ دلیلی بر وجوب بیعت با ایشان نداریم.
بر فرض هم که بیعت واجب باشد، واسطه چگونه معین میشود؟ از کجا معلوم که مدعیان وساطت و نیابت کذاب و سودجو نباشند.
ثالثاً: نمیتوانید بگوئید پس در عصر غیبت بلا تکلیف و سرگردان رها شدهایم زیرا حضرت تلکیف را معین کرده و فرمودهاند: «در پیش آمدهایی که واقع میشود به راویان حدیث ما(فقها) رجوع کنید، ایشان حجت من بر شما و من حجت خدا بر شما هستم».(15)
حال که تکلیف مراجعه به فقهاست، از شما میپرسیم، کدامیک از اقطاب و شیوخ شما فقیه یا مجتهد هستند که مراجعه و تقلید از ایشان جایز باشد. چه سندی بر اجتهاد ایشان موجود است؟
البته حقیقت آنست که شیوخ تصوف برای خود بیعت میگیرند نه برای امام عصر(عج)
ج) ولایت
صوفیه ولایت را به عامه و خاصه تقسیم نموده و میگویند: ولایت عامه یعنی هر مؤمنی در حد مقام ایمان و قرب به حق دارای درجهای از مقام ولایت است، این ولایت برای عموم مؤمنین میباشد.
ولایت خاصه، مخصوص کسانی است که قربشان بهحق در حد نهایت سفر اول و مخصوص خواص است. (16)
در واقع ایشان برای اقطاب و رؤسای خود قائل به نوعی ولایت تشریعی انتصابی هستند و لذا شیخ محمد حسن گنابادی (صالح علیشاه)، در اجازه آقای محمدی سلیمانی تنکابنی مینویسد:«و پس از غیبت مظهر ولایت کلیه ـ سلام الله علیه ـ که صورتاً دسترسی مظاهر بشریت آن حضرت نبوده، باب ولایت جزئیه مفتوح و مأذونین درایت و روایت که رشته اجازه هر یک مضبوط بوده و در این جزء زمان که عنایت الهی شامل حال این ذره بی مقدار محمد حسن صالح علیشاه ـ غفرذنوبه ـ گردیده و امر ارشاد و هدایت از سلسله جلیلة عرفان(قدسالله اسرارهم) یداً بیدٍ و نفساً بنفسٍ به فقیر اتصال یافته و خدمت فقرا به این بیچاره محوًل گشته، باید حتی المقدور طالبان را به شاهراه طریقت هدایت نموده و سالکان را رفیق صحت بوده، به مدارج تحقیق کشانم و تا بشود در تسهیل امر بکوشم.(17)
صوفیه چنین مینماید که به برکت ولایت انتصابی وظایف خود را با الهامات قلبی و اشارات غیبی اخذ میکند و امر خود را امر خدا میدانند. لذا سلطان حسین تابنده در نامهای که برای سید هبه الله جذبی نوشته، متذکر میشود «لذا به اطلاع میرسانم که فرزندم علی تابنده را به سمت جانشینی خود معین نمودهام. البته حضرتعالی که وجهه امر را همیشه در نظر دارید، هر چه زودتر تجدید عهد نموده و به دیگران نیز تأکید نمائید و شاید اعتراض و ایراد زیاد باشد ولی حضرتعالی تذکر میفرمائید که فکر ناقص خود را نباید مقیاس امر الهی قرار دهیم بلکه جنبة امر و دستور را متوجه باشیم و آنرا مقیاس صحت و بطلان بدانیم».(18)
البته جای سؤال و تعجب است که همین آقای سلطان حسین تابنده که مدعی ارتباط با عالم غیب است، از اوضاع خویش آنهم از اوضاعی که با مسائل الهام و غیبی مآبانه ارتباط مستقیم دارد، بیاطلاع است.زیرا ایشان از هانور آلمان که در بیمارستان بستری است نامهای به فرزندش که جانشین اوست مینویسد‚ در فرازی از آن نامه آورده است:«خداوند مرا به لقای خود دعوت فرموده شما را بخدا سپرده، سرپرستی فقرای نعمت الهی و هدایت طالبین پس از من با شماست، فرمان و دستورات توسط خانم والدهات داده خواهد شد(19) و جالب است که این لقاء الله سه سال بعد اتفاق میافتد (تاریخ نامه، شهریور 68 و تاریخ فوت ایشان، 18 شهریور 71 میباشد).
معلوم میشود قصه الهامات قلبی و اشارات غیبی هم از قصههایی است که صوفیه برای اغفال مردم ساده لوح پردازش کردهاند. آری، رؤیای ولایت انتصابی هم از آثار پرخوریهای شبانه است، زیرا اولاً: به تصریح قرآن کریم(مائده/55) ولایت، حق انحصاری خدا، رسول و ائمه اطهار(ع) میباشد.
ثانیاً: ولایت انتصابی نیز منحصر در رسول و ائمه اطهار(ع) است که بر ولایت هر یک از ایشان بهطور خاص، دلیل نقلی اقامه شده است. در حالی که ادعای ولایت برای اقطاب تصوف ادعایی است بدون دلیل.
ثالثاً: بر فرض که ایشان اهل کشف و شهود و الهامات قلبی باشند، از کجا معلوم که مشاهدات ایشان، تخیلات ذهنی نباشد، زیرا شهود در صورتی حجت است که مطابق با قرآن، سنت و عقل باشد و حال آنکه غالب مشاهدات ایشان چنین نیست.
البته صوفیه برای فرار از این رسوائیها به ریسمان دیگری تمسک جستهاند که از تار عنکبوت هم ناپایدارتر است.
آنها میگویند: اولیاء کسانی هستند که مقام قدسی داشته و بخدا نزدیکند و نشانه قدسی بودن این است که کارهای خارقالعاده انجام داده و صاحب کرامت باشند. ایشان با نقل کراماتی از شیوخ خود، مقام ولایت را برای ایشان اثبات میکنند.(20)
به ایشان میگوئیم: بر فرض هم که شیوخ شما کارهای خارقالعاده انجام دهند اما صرف کار خارقالعاده انجام دادن، دلیل بر ولایت نمیشود و الا باید جوکیهای هند(مرتاضها) که در این امورد از شیوخ شما استادترند، بر مسلیمن ولایت داشته باشند، قرآن کریم هم هر کار خارقالعادهای را نشانه حق بودن ندانسته و ریاضت و سختی برای کسب منافع دنیوی هم، بینتیجه نمیشمارد و میفرماید: «کسانی که طالب زندگانی مادی و زینت و شهوات دنیوی هستند، مزد سعی آنها را در کار دنیا کاملاً میدهیم و هیچ از اجر عملشان کم نخواهد شد».(21)
مرحوم نراقی در ردً ولایت انتصابی برای ایشان میگوید:
پیر آن نبود که پوشد کهنه دلق
یا بر او جمع آید انبوهی ز خلق
پیر آن باشد که منصوص از خداست
نور حق او را به هر جا رهنماست
پیریش از نص یزدانی بود
علم او الهام ربانی بود
پیر گمراهی که نبود این چنین
ان عهدی لاینال الظالمین