جامعه شناسی عاشورا
جامعه شناسی تاریخی قیام عاشورا<\/h4>
مقدّمه
در بین وقایع مختلف تاریخ اسلام واقعهای به گستردگی، نفوذ و ماندگاری عاشورا به ندرت میتوان یافت. اکنون مراسم سوگواری عاشورا علاوه بر ایران و عراق که مرکز تجمّع شیعیان هستند، در لبنان، مصر، افغانستان، پاکستان، قفقاز و آذربایجان، هند، کشورهای حوزه خلیج فارس، یمن، ترکیه و حتّی کشورهای جنوب شرقی آسیا همه ساله با شور و شکوه فراوان برگزار میشود(1). چنین واقعهای با نقش وسیعی که در حیات دینی کنونی بسیاری از جوامع مسلمان دارد شایسته آن است که از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار گیرد تا هر چه بهتر شناخته شود.
ما در این نوشتار میکوشیم از زاویهای نسبتا جدید یعنی از دید «جامعهشناسی» به این جنبش بنگریم. به طور کلی ابعاد مختلف مطالعه قیام عاشورا به این قرار است:
بُعد تاریخی: تاریخ میکوشد اصل ماجرا را آنطور که اتفاق افتاده روایت کند. در واقع این بُعد، مهمترین وجه در هر مطالعه قیام عاشورا است، چرا که اکنون این قیام، واقعهای تاریخی محسوب میشود و هرگونه مطالعه درباره آن، کاملاً نیازمند اطلاعاتِ تاریخی صحیح و کافی است.
بُعد کلامی: کلام علمی است که به دفاع عقلانی از گزارههای دینی میپردازد. در رابطه با عاشورا، شیعیان بسیاری که حرکت امام حسین را حق دانسته و لشکر مقابلش را باطل، با بحثهای مختلف در مقام دفاع از این حق و زنده نگه داشتن آن برآمدهاند.
بُعد جامعهشناختی: جامعهشناسی در پی این است که تأثیر نیروی جامعه را ـ که نیرویی مستقل از تک تک افراد و خارج از کنترل هر یک از آنهاست ـ بر کُنشهای افراد بسنجد و با اطمینان قابل قبولی بتواند وقایع اجتماعی آتی را پیشبینی نماید. به عبارت دیگر، «جامعهشناسی به دنبال یافتن قاعده کلی رفتار انسانهاست تا با کمک آن، تونایی پیشبینی و کنترل وقایع اجتماعی را بیابد و با به کارگیری تجربه علمی به کشف روابط میان پدیدهها نایل شود(2)».
در ارتباط با قیام عاشورا، جامعهشناسی میتواند در شناسایی عوامل و نیروهای اجتماعی مؤثر بر این واقعه به ما کمک کند.
1 ـ روش مطالعه
همانطور که اشاره شد، سعی میکنیم با دید و روش جامعهشناسی به بررسی واقعه عاشورا بپردازیم. امّا از آنجا که جامعهای که این واقعه در آن رخ داده (جامعه سال 61 ه ق) اکنون وجود ندارد، ناچاریم با استفاده از مدارک تاریخیِ قابل اطمینان، به بازسازی شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه آن زمان بپردازیم و سپس با استفاده از نظریات جامعهشناسیی که به شرایط آن دوران نزدیک هستند به تبیین علل افول جنبش کوفه و وقوع عاشورا بپردازیم. از آنجا که جامعهای را که موضوع مطالعه است با استفاده از منابع تاریخی بررسی میکنیم، روش کار «روش تاریخی» بوده و مطالعه ما در حوزه مطالعات «جامعهشناسی تاریخی» قرار میگیرد.
2 ـ تفاوت جامعهشناسی تاریخی و تحلیل تاریخی
در تحلیل تاریخی مورّخ میکوشد با شناسایی و مقایسه جریانات مؤثر بر یک رویداد تاریخی از طریق استنتاج عقلی به علّتیابی در مورد وقوع یک واقعه تاریخی بپردازد؛ امّا جامعهشناسی تاریخی «علاوه بر این» با استفاده از نظریات جامعهشناسی (که شامل قواعد معتبر رفتار جمعی انسان است(3)) میکوشد علاوه بر علّتیابی عقلانیِ واقعه (که توسط تحلیلگر تاریخی نیز صورت میگیرد) به تبیین علّی دقیقتر و جامعتری از یک واقعه تاریخی دست یابد، چرا که نظریات جامعهشناسی حاصل مطالعه کُنشهای اجتماعیِ(4) متعدّد و مکرّر است و مورد تجربه و آزمون قرار گرفته است و طبیعتا نسبت به تحلیلی که حاصل مطالعه یک کنش اجتماعی تاریخی میباشد (= تحلیل تاریخی)، دقّت و جامعیت بیشتری دارد.
در واقع تشابه این دو مطالعه در: 1) استنتاج عقلانی 2) «بازسازی گذشته و مطالعه پدیده تاریخی در بستر زمانی خود»(5) و تفاوت آنها در «استفاده و جامعهشناسی تاریخی از نظریات جامعهشناسی» به عنوان منبعی برای علّتیابی وقایع تاریخی است. البته این امر بدان معنی نیست که ما در اینجاکلمهای جز نظریات جامعهشناسی نخواهیم گفت، بلکه از آنجا که بسیاری از نظریات جامعهشناسی با شرایط جامعه آن روزگار همخوانی ندارد و نیز هر واقعه اجتماعی ویژگیهای مختصّ به خود دارد که در سایر وقایع دیده نمیشود، مطالب دیگری علاوه بر نظریات نیز ذکر شده است.
3 ـ قیام عاشورا، انقلاب یا جنبش؟
حرکتهای جمعی در جامعهشناسی با اصطلاحات مختلفی چون انقلاب (revolution)، شورش (rebellion)، جنبش اجتماعی (socail movement) و کودتا نام برده میشوند. از آنجا که قیام حسین بن علی علیهالسلام حرکتی جمعی بود در ابتدا باید مشخص شود که جزء کدام دسته جای میگیرد. بدین جهت که در حرکت امام تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی مد نظر بود، حرکت ایشان نمیتواند شورش یا کودتا تلقّی شود؛ چرا که کودتا «گرفتن حکومت توسط عدهای محدود به زور اسلحه است و در آن هیچ جنبش مردمی وجود ندارد»(6) و شورش نیز چنانچه هدف سیاسی داشته باشد به دنبال تغییر رژیم حاکم است نه تغییر کل ساختار سیاسی، لذا قیام حسین بن علی علیهالسلام با ویژگیهایی که داشت تنها میتواند انقلاب یا جنبش تلقّی شود.
در تعریف انقلاب نظریات مختلفی وجود دارد(7)، امّا تعریفی که تا حدی فصل مشترک سایر تعاریف است از آنتونی گیدنز (Giddens)، جامعه شناس معاصر انگلیسی است. وی میگوید:
«انقلاب عبارت است از تصرّف قدرت دولتی از طریق وسایل خشن به وسیله رهبران یک جنبش تودهای، به منظور استفاده از آن برای ایجاد اصلاحات عمده اجتماعی.»(8)
مطابق این تعریف قیام امام حسین علیهالسلام از آنجا که به تصرّف قدرت دولتی و نیز ایجاد یک جنبش عمومی نینجامید، نمیتواند انقلاب تلقّی شود.
از آنجا که بعضی پدیدهها منتسب به انقلاب هستند، مثل انقلاب صنعتی، انقلاب کشاورزی و انقلاب فرهنگی ـ که البته این اطلاق هیچ مبنایی در جامعهشناسی ندارد ـ برخی معتقدند «عاشورا به دلیل زنده بودن محرّم و اوج سوگواری مسلمانان در این ماه، انقلاب زنده روزگار ماست. عاشورا نه تنها مبانی ارزشها را دگرگون کرد و سلطه بنی امیه را از درون فرو پاشاند، خود، اسطورهای شد که فراتر از بحث دگرگونی حکومت در قلمرو روح انسانها تحول ایجاد میکند.»(9)
هر چند این گفته بر اساس شواهد تاریخی و آنچه ما امروزه در جامعه شاهدیم تأیید میشود، امّا از آنجا که ما این مطالعه را بر مبنای آرای جامعهشناسی انجام میدهیم، نمیتوانیم یک اصطلاح جامعهشناسی (مثل انقلاب) را بدون در نظر گرفتن تعریف و شرایط آن، به دلخواه به کار بریم. لذا نمیتوانیم قیام عاشورا را یک انقلاب به معنای جامعهشناسی بدانیم.
حال به تعریف «جنبش اجتماعی» میپردازیم. «جنبش اجتماعی را میتوان کوششی جمعی برای پیشبرد منافع مشترک یا تأمین هدفی مشترک، از طریق عمل جمعی خارج از حوزه نهادهای رسمی تعریف کرد.»(10) در تعریفی دیگر جنبش اجتماعی «تلاش سازمان یافته توسط گروهی از افراد برای تغییر یا حفظ برخی از عناصر جامعه»(11) تلقّی شده است.
میبینیم که دایره شمول جنبش اجتماعی بسیار وسیعتر از انقلاب است، چرا که در جنبش اجتماعی لازم نیست که عمل جمعی موجب انتقال قدرت سیاسی گردد یا حتّی خشونتآمیز باشد، بلکه فقط کافی است جمعی، هدفمند و غیر دولتی باشد. در این صورت باید گفت قیام حسین بن علی علیهالسلام از نظر جامعهشناسی یک جنبش اجتماعی است.
امّا جنبشهای اجتماعی نیز انواع مختلفی دارند که شرح تفصیلی آنها در اینجا لازم نیست(12). تنها اشاره میکنیم که جنبش انقلابی «خواستار دگرگونی سریع و اساسی در جامعه است و میکوشد نظام اجتماعی موجود را از پایه براندازد و نظام تازهای جای آن بنشاند.»(13) جنبش دگرگون ساز نیز «به دنبال دگرگونی سریع، عظیم، فراگیر و غالبا خشن است.»(14)
تعریف اول از کوئن و تعریف دوم از آبِرل (Aberle) میباشد. با مقایسه این دو تعریف میتوان فهمید که جنبشهای انقلابی و دگرگونساز در ماهیت یکی هستند و تفاوت آنها تنها در لفظ است، لذا در اینجا مختصرا هر دو را جنبش انقلابی مینامیم. در مقابلِ جنبش انقلابی، جنبش اصلاحی که خواستار تغییر «برخی» جنبههای نظم موجود و جنبش محافظهکار که خواستار «حفظ نظم موجود» و عدم تغییر آن است قرار میگیرد.
با این توضیحات میتوان نتیجه گرفت؛ از آنجا که قیام امام حسین علیهالسلام به قصد تغییر ساختار سیاسی صورت گرفت(15) و با استفاده از قدرت نظامی همراه بود، «جنبش انقلابی» میباشد.
یادآوری میشود که قلمداد کردن قیام عاشورا به عنوان یک جنبش اجتماعی و نه انقلاب، تنها به دلیل تعیین جایگاه این قیام در بررسیهای جامعهشناسی است و از نظر جامعهشناسی، انقلاب هیچ برتری بر جنبش، شورش یا هر نوع حرکت جمعی دیگر ندارد. این تفکیک تنها جنبهای علمی دارد و نباید تصوّر کرد که با قرار دادن قیام عاشورا میکوشد هر موضوعی را فارغ از ارزشگذاری مطالعه کند.
از آنجا که این قیام، جنبش انقلابی است که مراحل یک انقلاب را طی کرد ـ و در مرحله پایانی به علّت عدم حمایت مردمی با رکود مواجه شد ـ باید در تحلیل آن از نظریات انقلاب کمک گرفت. سعی میکنیم از کل نظریات موجود، آنهایی را که با شرایط زمان وقوع قیام سازگارترند مورد استفاده قرار دهیم.
4 ـ حلقههای مفقودِ جنبش
در این بخش میخواهیم به این پرسش، پاسخ دهیم که «چه چیز مانع تبدیل قیام حسین بن علی علیهالسلام به انقلابی فراگیر شد؟»
برای این منظور میکوشیم با استفاده از نظریههای انقلاب، عناصر لازم برای انقلاب را بشناسیم و از این طریق عناصر موجود و مفقود در این جنبش برای تبدیل شدن به انقلاب را بیابیم.
«گوتشالک (Gottschalk)، پیدایش انقلاب را به علل زیر میداند:
1 ـ تقاضا و نیاز مردم برای یک تغییر، که خود از دو علّت ناشی میشود:
الف) تحریک مردم؛ ب) هم عقیدگی فشرده و قوی بین مردم مبنی بر ضرورت تغییر.
2 ـ امیدواری مردم به موفقیت که خود در پی عوامل زیر به وجود میآید:
الف) داشتن یک برنامه برای تغییر؛ ب) داشتن رهبری.
3 ـ ضعف نیروی حاکم و تردید آنها در دفاع از خود.»(16)
«تیلی (Tilly) این عوامل را موجب بروز انقلاب میداند:
1 ـ پیدایش یک گروه رقیب که خود را مُحقِ به کنترل حکومت میداند.
2 ـ وابستگی و پایبندی یک بخش مهم از مردم به هدف این گروه رقیب در حدّی که بتوان آن بخش از مردم را برای رسیدن به اهداف گروه بسیج نمود.
3 ـ عدم توانایی یا عدم تمایل ارتش برای متلاشی کردن گروههای انقلابی.»(17)
«به نظر تیلی چنانچه بتوان از بسیج مردم جلوگیری کرد و ارتش با شدّت و خشونتِ تمام، گروههای انقلابی را متلاشی کند، در آن صورت احتمال وقوع انقلاب کاهش مییابد.»(18)
«زیمرمان (Zimmermann) معتقد است، چنانچه مشروعیت نظام کاهش یابد و بین نخبگان و نظام سیاسی، جدایی رخ دهد و حکومت توسط نخبگان نفی شود، در این شرایط اگر توده مردم ناراضی، بر اساس یک ایدئولوژی نویددهنده و رهبری توانا، سازماندهی و بسیج شوند و ارتش به علل نارضایتی، نافرمانی و یا شکست در یک جنگ بیرونی نتواند جلوِ جنبش را بگیرد، در آن صورت انقلاب روی میدهد.»(19)
از آنجا که این نظریات از مطالعه و مقایسه انقلابهای قرون اخیر (18 به بعد) به دست آمده، معنای برخی مفاهیم به کار رفته در آنها با معنای این مفاهیم در زمان قیام عاشورا متفاوت است؛ مثلاً در آن زمان «ارتش» منظّم و حقوقبگیر مانند امروز وجود نداشت، بلکه ارتش در آن زمان نیروی نظامی سادهای بود که در استخدام حکومت نبود و بسته به شرایط از نزدیکترین شهرها فراهم میشد. همچنین «نخبگان» در آن زمان شامل هر کسی بود که از نفوذ و تأثیرگذاری اجتماعی برخوردار بود که عمدتا شامل بزرگان قبایل میشد؛ امّا به رغم این تفاوتها این نظریات باز هم راهگشاست.
با توجّه به نظریات فوق میتوان گفت: مشروعیت حکومت با سرکار آمدن یزید کاهش یافته بود. با مرگ معاویه امید به موفقیت افزایش یافت. در اثر روشهای تبعیضآمیز دوران معاویه، توده مردم ناراضی شکل گرفته بود. وجود رهبری درستکار و قوی با برنامهای برای حکومت بر مبنای اصول اسلامی (مطابق الگوی حکومت امام علی علیهالسلام ) بر تمایل مردم برای قیام میافزود.
در نتیجه میتوان عوامل موجود و مفقود جنبش را در مسیر تبدیل به انقلاب این گونه برشمرد:
عوامل موجود: 1) توده مردم ناراضی؛ 2) امیدواری به پیروزی؛ 3) ایدئولوژی نویددهنده (ایدئولوژی اسلامی با الگوی حکومت امام علی علیهالسلام )؛ 4) رهبر توانا (با حضور حسین بن علی علیهالسلام ).
عوامل مفقود: 1) سازماندهی جنبش (اگر این عامل موجود بود مردم از تبلیغات حکومتی متأثر نمیشدند و متقابلاً دست به تبلیغات ضد حکومتی میزدند)؛ 2) گسترش بسیج مردمی؛ 3) ضعف و ناکارایی ارتش برای سرکوب جنبش.
از بین عوامل موجود جنبش، توده مردم ناراضی، ایدئولوژی و رهبر توانا در زمان معاویه هم وجود داشت، امّا عامل «امیدواری به پیروزی» در اثر مرگ معاویه ایجاد شد و همین عامل بود که باعث تحرّک کوفیان و دعوت از امام حسین علیهالسلام شد.
یکی از موانع اصلی جنبش، عدم تردید حکومت و نیروی نظامی وابسته به آن (ارتش به زبان امروزی) در استفاده از زور و خشونت در برخورد با جنبش بود. هر چند قبل از ورود عبید اللّه به کوفه این تردید وجود داشت و همین امر موجب ایجاد تصوّری ضعیف از حکومت در بین مردم کوفه شده بود، ولی بعد از آمدن وی این روند کاملاً معکوس شد و چنان که خواهیم گفت، ضعف حکومت به قوّت تبدیل گشت.
5 ـ سؤالات قیام
اصلیترین سؤالاتی که از دید جامعهشناسی میتوان درباره این جنبش مطرح کرد عبارتاند از:
1) چرا بسیج(20) مردمی کوفه در حمایت از جنبش تداوم نیافت؟
2) چگونه ضعفِ حکومت به قوّت و قوّتِ جنبش به ضعف بدل شد؟
این سؤالات از آنجا ناشی میشود که میدانیم جنبش در ابتدا بسیار امیدوارانه پیش میرفت. معاویه که سیاستمداری قَدَر بود از میان رفته بود و پسرش، یزید، که فردی بدنام و خوشگذران بود، جانشین او شده بود. در این شرایط حسین بن علی علیهالسلام به عنوان رهبری با نفوذ و درستکار مورد حمایت گسترده مردم کوفه قرار گرفت. صدها دعوتنامه از جانب کوفه برایش فرستاده شد و حدود هجده هزار تن در کوفه با فرستاده او، مُسلم بن عقیل، بیعت کردند(21).
6 ـ چرا بسیج مردمی در کوفه تداوم نیافت؟
یک ـ نقش حکومت
اگر بخواهیم نقش حکومت را در این زمینه بررسی کنیم باید کل جنبش را به دو مقطع «قبل و بعد از ورود عبیداللّه بن زیاد به کوفه» تقسیم کنیم. در این زمینه از نظریه کورپی (Korpi) در مورد احتمال بسیج مردمی استفاده میکنیم و متغیرهای آن را در هر دو مقطع بررسی میکنیم.
«کورپی احتمال بسیج مردمی را تابع و حاصل ضرب احتمال دستیابی به هدف و انتظار فایده از حرکت جمعی میداند: (احتمال دستیابی به هدف × انتظار فایده) f = احتمال بسیج مردم.
از طرف دیگر کورپی معتقد است هر چه تعداد افراد بیشتری در جامعه احساس محرومیت و بی عدالتی نسبی داشته باشند و هر چه هزینه دستیابی به هدف (احتمال دستگیری، مجروح یا کشته شدن) کمتر باشد در آن صورت، فایده بسیج از نظر مردم بیشتر میشود. متغیر دیگری که کورپی مطرح میکند «فاصله قدرت» بین گروه حاکم و انقلابگر است. وی معتقد است هر چه فاصله قدرت گروه حاکم از گروههای انقلابی بیشتر باشد احتمال درگیری بین آن دو گروه کاهش مییابد؛ امّا اگر تفاوت قدرت این دو گروه کم شود و این امر توسط افراد گروه انقلابی درک شود، از یک طرف انتظار موفقیت توسط گروه انقلابی افزایش مییابد و از طرف دیگر هزینه مورد انتظار برای رسیدن به هدف کمتر ارزیابی میشود، در نتیجه احتمال بسیج نیرو در گروه انقلابی و وقوع درگیری بیشتر میشود.»(22)
چه قبل از ورود عبیداللّه به کوفه و چه بعد از آن، احساس محرومیت و بی عدالتی نسبی در مردم کوفه وجود داشت (هر چه فاصله بین انتظارات و امکانات ارضای آنها بیشتر باشد احساس محرومیت نسبی بیشتر میشود)(23). شهر آنان در زمان عمر همواره مورد ستایش وی بود و او کوفه را قبة الاسلام (= برج اسلام) و مردم آن را سرور مسلمین خطاب میکرد(24). در خلافت علی بن ابی طالب علیهالسلام نیز کوفه مرکز خلافت بود؛ امّا کوفیان بعد از این دوره تحت سلطه شام قرار گرفتند و همواره توسط بنی امیه تحقیر میشدند. خراج کوفه به دمشق فرستاده میشد و در تقسیم بیت المال، شامیان مقدّم بودند. لذا بازگشت به دوره درخشان پیشین یکی از آرزوهای کوفه بود.
قبل از ورود عبید اللّه به کوفه هزینه شرکت در جنبش (= هزینه دستیابی به هدف به بیان کورپی) بسیار پایین بود. علّت این امر در رفتار حاکم کوفه بود. نُعمان بن بَشیر، حاکم کوفه در این مقطع، به خلاف عبید اللّه، مردی آرام و بردبار بود. وی فعالیت شیعیان و آمدن مسلم به کوفه را با دیده اغماض مینگریست. وقتی مسلم به کوفه آمد و خبر رفت و آمد شیعیان نزد او به نعمان رسید وی گفت: «من جز با کسی که به من حمله کند نزاع نخواهم کرد و کسی را به تهمت و سوء ظن نگیرم، ولی هر کس بیعت خود بشکند و آشکارا رویاروی من قرار گیرد، با او جنگ خواهم کرد.»(25)
از طرف دیگر، بزرگان شیعه کوفه نیز نعمان را احترامی نکرده و در نمازش شرکت نمیکردند. در نامه سلیمان بن صُرَد و حبیب بن مظاهر به امام چنین آمده است:
«امروز ما را نه امیری است و نه امامی که در جُمَعات و اعیاد بدو اقتدا توانیم کرد. نعمان بن بشیر انصاری از دست یزید اینجاست. او را حرمتی و جاهی نیست. شبها در کوشکِ امارت نشسته، نه خراجی بدو میدهند و نه خدمتی او را میکنند. اگر کسی را بخواند، اجابت نکنند و امیری است بیحرمت.»(26)
از این جملات میتوان فهمید که در زمان نعمان، مردم کوفه از اینکه همراه جنبش شوند هراسی نداشتند، چون میدانستند تا وقتی که دست به شمشیر نبرند نعمان به آنها کاری نخواهد داشت. لذا هزینه دستیابی به هدف در این مقطع بسیار پایین بود. همچنین در این زمان، فاصله قدرت بین گروه حاکم و انقلابی بسیار کم شده بود. اگر در این زمان حسین بن علی علیهالسلام به کوفه میرسید، مسلما با استقبال کوفیان مواجه میشد. شاهد تاریخی برای اثبات این ادّعا آن است که وقتی عبید اللّه از جانب یزید حکم امارت کوفه را دریافت کرد و عازم این شهر شد، در نزدیکی کوفه، مدتی توقف کرد تا هوا تاریک شود، سپس با چهرهای پوشیده وارد شهر شد. مردم کوفه به تصوّر اینکه حسین بن علی علیهالسلام وارد شهر شده است به استقبالش آمدند و دائما میگفتند: «ای پسر پیغمبر خوش آمدی، اینجا لشکرهای آماده و گوش به فرمان، منتظر تو هستند.»(27)
پس اگر در آن زمان واقعا حسین بن علی علیهالسلام به جای عبید اللّه وارد کوفه میشد مورد حمایت مردم قرار میگرفت.
بعد از ورود عبید اللّه به کوفه هزینه شرکت در جنبش و دستیابی به هدف برای مردم بسیار بالا رفت، به طوری که هزینه آن تقریبا مساوی «مرگ» بود. اقدامات عبید اللّه در آن زمان که موجب بالا رفتن هزینه شرکت در جنبش شد عبارتاند از:
وقتی عبیداللّه با ترفندی که به کار برد، شبانه با چهرهای پوشیده وارد شهر شد و مردم به تصوّر اینکه امام حسین علیهالسلام آمده به او خوش آمد گفتند، او توانست برآوردی از محبوبیت امام حسین به دست آورد و حامیان او را شناسایی کند. این امر موجب غافلگیری و انفعال کوفیان شد و آنها را هر چه بیشتر از عبید اللّه ترساند.
در خطبهای کوتاه و کوبنده مردم را از نافرمانی بیم داد و به مطیعان وعده بخشش داد(28).
با استفاده از غلام مخصوص خود، معقل، با حیله و فریب، مخفیگاه مسلم بن عقیل را شناسایی کرد و به این ترتیب ضربه روحی دیگری به جنبش وارد ساخت(29).
هانی بن عُروه، میزبان مسلم و بزرگ قبیله بنی مذحج را در عین ناباوری کوفیان دستگیر و مضروب کرده، سپس به زندان افکند(30). این اقدام جسارت بسیار و شدّت خشونت عبید اللّه را مینمایاند؛ چرا که در آن زمان بین عرب رسم بر آن بود که اگر کوچکترین گزندی به بزرگ قبیلهای وارد میشد همه آن قبیله برای انتقام بسیج میشدند. عبید اللّه بیهیچ ترسی از این عکسالعمل، هانی را در کمال خونسردی به زندان افکند. این اقدام جسورانه نیز ترسی مضاعف در دل مردم کوفه نسبت به پیوستن به جنبش ایجاد کرد.
وقتی پس از دستگیری هانی، مسلِم با چهار هزار مرد، عبید اللّه را با حدود پنجاه تا دویست تن(31) در قصر حکومتی محاصره کرد، عبید اللّه خود را نباخت و نا امید نشد، بلکه با برنامهریزی دقیق و زیرکانه، تبلیغاتی وسیع علیه مسلِم و جنبش ترتیب داد. این تبلیغات شامل فعالیتهای زیر بود:
«1) کثیر بن شهاب را که از سران کوفه بود مأمور کرد که با عدهای از طایفه مذحج که طرفدار اویند در شهر گردش کنند و با تبلیغ زبانی مردم را از مسلم باز دارند.
2) برافراشتن «پرچمهای امان» در پنج نقطه از کوفه و تبلیغ اینکه هر کس در لوای این پرچمها قرار گیرد از عقوبت عبید اللّه در امان خواهد بود.
3) سخنان تهدیدآمیز اطرافیان عبید اللّه از بالای بام قصر و شایع کردن اینکه سپاه شام به سمت کوفه حرکت کرده و اگر کسی تا امشب در خارج از خانه خود با مسلِم بماند عبید اللّه دودمان او را از بیت المال محروم میکند و او میکشد.»(32)
ابن اعثم کوفی نقل میکند: «چون آن جماعت که با مسلم بیعت کرده بودند، این کلمات بشنیدند، عظیم بترسیدند و آهسته آهسته ده نفر بیست نفر بازپس میگریختند»(33).
در هنگام غروب آفتاب تنها سی تن با مسلم مانده بودند و پس از نماز شام هیچ کس با او باقی نماند(34). بدین ترتیب عبید اللّه، آخرین ضربه را به جنبش وارد ساخت.
با اقدامات عبید اللّه ورق برگشت، مردم کوفه مردّد شده، مرعوب تبلیغات حکومتی گشتند، لذا هزینه دستیابی به اهداف، بسیار بالا رفت. همچنین از آنجا که مردم کوفه خود را نه در برابر سربازان عبید اللّه، بلکه در برابر سپاه شام دیدند، «فاصله قدرت» آنها با حکومت آن قدر زیاد شد که دیگر کسی جرئت مخالفت نداشت؛ در نتیجه، «انتظار فایده» از بسیج در نظر مردم کوفه کاهش یافت و نهایتا بر اساس معادله [(احتمال دستیابی به هدف × انتظار فایده) f = احتمال بسیج مردم]، احتمال تداوم بسیج مردم بسیار ضعیف شد.
دو ـ نقش مردم
آنچه در جریان جنبش، بعد از ورود عبید اللّه به صحنه مشاهده میشود، آن است که همبستگی اجتماعی(35) مردم کوفه از هم پاشید و یک حالت بیهنجاری یا آشفتگی(36) در بین مردم ایجاد شد و دیگر هیچ نوع هنجارِ (= قاعده عملِ) مورد توافق عمومی وجود نداشت. این حالت به تدریج بعد از ورود عبید اللّه شروع شد و بعد از کشته شدن مسلِم به اوج رسید. بعد از شهادت مسلم، حالتِ بیهنجاریِ کامل حکمفرما شد، چرا که مردم ارتباط خود را با رهبر جنبش از دست دادند و وظیفه و تکلیف خود را نمیدانستند. حکومت از این حالت بیهنجاری استفاده کرد و مردم را با زور و تهدید به نبرد با حسین بن علی علیهالسلام فرستاد. این آن چیزی بود که اتفاق افتاد.
حال میخواهیم علل اجتماعی (= نقش مردم) در ایجاد این معلولها (یعنی فروپاشی همبستگی اجتماعی و برقراری حالت بیهنجاری) را بررسی کنیم. برای نیل به این هدف باید ویژگیهای جامعه کوفه را بشناسیم. باید توجّه داشت که برخی ویژگیهای این جامعه در واقع ویژگی مشترک همه جوامع عربِ آن زمان بوده و برخی دیگر ویژگی خاص کوفه بوده است.
ویژگیهای مشترک
به طور کلی در بین عرب، «احساس و عاطفه بر عقل غلبه داشت». اعراب به شعر و ادب بیشتر علاقه نشان میدادند تا به علم و دانش. به رغم تأکید پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بر سوادآموزی و فراگیری دانش هنوز علم آموزی در بین اعراب عمومیت نیافته بود. در عوض توجّه آنان به شعر همچنان از دوره جاهلیّت حفظ شده بود. این امر نشانگر آن است که آنها از نظر عاطفی، تأثیرپذیرتر بودند تا از نظر عقلی. البته باید این نکته را ذکر کرد که کلاً در اغلب جوامعِ ما قبل مدرن به دلیل عدم همهگیری دانش و سواد، احساس و عاطفه مردم در تصمیم گیریهایشان بیش از تعقّل نقش داشته و این ویژگی، مخصوصِ اعراب آن دوران نیست، ولی در اعراب به شکل بارزی وجود داشته است.
دیگر ویژگی عرب که از دوره جاهلیّت تا آن زمان همچنان حفظ شده بود، «پیروی اعراب از اشراف و سران قبائل خود» بود. این امر تعصّبهای قبیلهای را رشد میداد و مانع شکلگیری امّت واحد اسلامی میشد و به بیان جامعهشناسی «همبستگی اجتماعی را تضعیف میکرد». هر چند پیامبر در زمان حیات خود با مسئله تعصبهای قبیلهای برخورد کرد و عملکرد او در مدینه که باعث از بین رفتن خصومت دیرینه دو قبیله اوس و خزرج در آنجا شد، نشانگر مخالفت پیامبر با این مسئله است و عُمر نیز با گماردن عمار یاسر ـ که مردی فاقد امتیازات قبیلهای بود ـ به عنوان حاکم کوفه کوشید این ویژگی را، لااقل در کوفه، از بین ببرد(37)، امّا این امر محقّق نشد و در زمان قیام حسین بن علی علیهالسلام همچنان روابط قبیلهای نقش بسیار مهمی در معادلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشت.
هادی سعیدی رضوانی