سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان شیعه

پیامبرو تعیین جانشین

    نظر

 

پیامبر(صلی الله علیه وآله) و تعیین جانشین

گروهی از اهل سنت معتقدند که پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای بعد از خود کسی را به عنوان خلیفه معین نکرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهی دیگر می گویند: پیامبر، ابوبکر را به عنوان جانشین خود معین کرده است، ولی شیعه امامیه معتقد است که باید پیامبر(صلی الله علیه وآله) خلیفه و جانشین بعد از خود را معرفی می کرده که قطعاً نیز معرّفی کرده است. ما در این بحث این موضوع را بررسی کرده و ضرورت تعیین جانشین بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به اثبات خواهیم رساند:

1ـ پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: آگاه باشید که اهل کتاب قبل از شما به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و این ملّت زود است که به هفتاد و سه فرقه تقسیم شود که هفتاد و دو فرقه از آنها در جهنّم و یک فرقه در بهشت است. (سنن ابی داود، ج 3، ص 198، و مسند احمد، ج 3، ص 145 و سنن ابن ماجه، ج 2، ص 364 و مستدرک حاکم، ج 1، ص 128)

این حدیث را عده زیادی از صحابه همانند: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، انس بن مالک، سعد بن ابی وقاص، صُدی بن عجلان، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزنی، عوف بن مالک اشجعی، عویمر بن مالک و معاویة بن ابی سفیان نقل کرده اند.

2ـ خوارزمی حنفی در مناقب، از ابی لیلی نقلی می کند که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: زود است که بعد از من فتنه ای ایجاد شود، در آن هنگام به علی بن ابی طالب پناه برید، زیرا او فرق گذارنده بین حقّ و باطل است. (مناقب خوارزمی، ص 105)

3ـ ابن عساکر به سند صحیح از ابن عباس نقل می کند: من با پیامبر و علی(علیهما السلام) در کوچه های مدینه عبور می کردیم، گذرمان به باغی افتاد، علی(علیه السلام) عرض کرد: ای رسول خدا! این باغ چقدر زیباست؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: باغ تو در بهشت از این باغ زیباتر است. آن گاه به دست خود به سر و محاسن علی(علیه السلام) اشاره کرده و سپس با صدای بلند گریست. علی(علیه السلام) عرض کرد: چه چیز شما را به گریه درآورد؟ فرمود: این قوم در سینه هایشان کینه هایی دارند که آن را اظهار نمی کنند، مگر بعد از وفاتم. (امام علی، ترجمه عساکر، رقم 834)

4ـ ابو مویهبه، خادم رسول خدا می گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله) شبی مرا از خواب بیدار کرد و فرمود: من امر شده ام تا بر اهل بقیع استغفار نمایم، همراه من بیا. با حضرت حرکت کردم تا به بقیع رسیدیم. پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر اهل بقیع سلام نمود و سپس فرمود: جایگاه خوشی داشته باشید، هر آینه فتنه ها مانند شب تاریک بر شما روی آورده است. آن گاه بر اهل بقیع استغفار نمود و برگشت و در بستر بیماری افتاد و با همان مرض از دنیا رحلت نمود. (کامل ابن اثیر، ج 2، ص 318)

شهید صدر(رحمه الله) در توضیح آن فتنه می گوید: این فتنه همان فتنه ای است که فاطمه زهرا(علیها السلام) از آن خبر داده، آن جا که فرمود: از فتنه ترسیدند، ولی خود در فتنه گرفتار شدند .( خطبه حضرت زهراء و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234) آری این همان فتنه است، بلکه بدون شک اصل و اساس همه فتنه هاست. ای پاره تن پیامبر! چه چیز قلب تو را به درد آورده است که پرده از حقیقتی تلخ بر می داری و برای امّت پدرت از آینده ای بس تاریک خبر می دهی؟

آری بازی های سیاسی در آن روز فتنه ای بود که در حقیقت اصل و ریشه همه فتنه ها شد، همان گونه که از کلام عمر بن خطاب ظاهر می شودکه گفت: بیعت ابی بکر امری بدون فکر و تأمل بود که خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد. (تاریخ طبری، ج 2، ص 235)

سه راه پیش روی پیامبر(صلی الله علیه وآله)

گفته شد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از آینده امّت خود و آن فتنه ای که درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهی داشت، حال سؤال این است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای مقابله با آن فتنه چه تدابیری اندیشیده بود؟ آیا احساس مسئولیّت کرده و راه حلّی برای پیش گیری از آن ارائه داده است یا خیر؟

در جواب می گوییم: سه احتمال در این جا متصوّر است:

الف ـ راه سلبی: یعنی پیامبر(صلی الله علیه وآله) وظیفه ای را احساس نمی کرده است.

ب ـ راه ایجابی به واگذاری به شورا: به این صورت که برای رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل کنند.

ج ـ راه ایجابی به تعیین: یعنی پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای رفع فتنه و اختلاف مردم، کسی را به جانشینی خود معرفی کرده است.

ترویج کنندگان راه اوّل: نخستین کسی که این شایعه را پراکنده کرد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر کسی وصیت نکرده، عایشه بود. او می گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله)در حالی که سرش بر دامان من بود از دنیا رفت و بر کسی وصیّت ننمود.( صحیح بخاری، ج 6، ص 16)

ابوبکر نیز هنگام وفاتش می گفت: دوست داشتم که از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) سؤال می کردم که امر خلافت در شأن کیست تا کسی در آن نزاع نکند.(تاریخ طبری، ج 3، ص 431 )

عمر بن خطاب نیز در جواب فرزندش که از او خواسته بود که مردم را مانند گله ای بدون چوپان رها نکند، گفت: اگر جانشین برای خود معین نکنم، به رسول خدا(صلی الله علیه وآله)اقتدا کرده ام و اگر خلیفه معیّن کنم به ابوبکر اقتدا نموده ام. (حلیة الاولیاء، ج 1، ص 44)

اشکالات راه اول

این احتمال که پیامبر(صلی الله علیه وآله) هیچ گونه احساس وظیفه ای نسبت به جانشینی بعد از خود نمی کرده اشکالاتی دارد که در ذیل به آن اشاره می کنیم:

1ـ نتیجه این احتمال، اهمال یکی از ضروریات اسلام و مسلمین است. ما معتقدیم که اسلام دین جامعی است که در تمام ابعاد زندگی انسان دستورات کاملی دارد که می تواند سعادت آفرین باشد، حال چگونه ممکن است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) نسبت به این وظیفه مهمّ (جانشینی) بی توجه بوده باشد!

2ـ این احتمال، خلاف سیره رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است. کسانی که توجهی به تاریخ پیامبر دارند می دانند که چه مقدار آن حضرت در طول بیست و سه سال برای گسترش اسلام و عزت مسلمین کوشش نموده است. او کسی بود که حتّی در مرض موتش لشکری را برای حفظ حدود و مرزهای اسلامی تجهیز کرده و خود تا بیرون شهر آنان را در حالی که بیمار بود، بدرقه کرد.او کسی بود که برای حفظ مسلمین از اختلاف و ضلالت، دستور داد: کاغذ و قلمی آماده کنند تا وصیتی کند که مردم با عمل کردن به آن گمراه نشوند.او کسی بود که هرگاه به خاطر جنگ از مدینه بیرون می رفت کسی را به جای خود نصب می کرد تا امور مردم را ساماندهی کند; مثلاً:

در سال دوّم هجرت در غزوه بواط ، سعد بن معاذ را، در غزوه ذی العشیره ، ابوسلمه مخزومی، در غزوه بدر کبر ، ابن ام مکتوم و در غزوه بنی قینقاع و غزوه سویق ، ابولبابه انصاری را جانشین خود کرد.

در سال سوّم هجری نیز در غزوه قرقرة الکُدْر و فران و احد و حمراء الاسد ، ابن ام مکتوم و در غزوه ذی امر در نجد، عثمان بن عفان را به جای خود قرار داد.

در سال چهارم، در غزوه بنی النضیر ، ابن ام مکتوم و در غزوه بدر سوّم ، عبدالله بن رواحه را جانشین خود قرار داد.

در سال پنجم هجری در غزوه ذات الرقاع ، عثمان بن عفان، در غزوه دومة الجندل و خندق ، ابن امّ مکتوم و در غزوه بنی المصطلق ، زید بن حارثه را به جای خود قرار داد.

در سال ششم، ابن ام مکتوم را در غزوه بنی لحیان و ذی قَرَد و حدیبیه جانشین خود کرد.

در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه خیبر و عمرة القضاء و در سال هشتم، علی بن ابی طالب(علیه السلام) را در غزوه تبوک جانشین خود در مدینه قرار داد.

حال با این چنین وضعی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) حاضر نبود تا برای چند روزی که از مدینه خارج می شود، آن جا را از جانشین خالی گذارد، آیا ممکن است کسی تصور کند که در سفری که در آن بازگشت نیست کسی را جانشین خود نکند، تا به امور مردم بپردازد؟

3ـ این احتمال، خلاف دستورات پیامبر(صلی الله علیه وآله) است، زیرا خود به مسلمانان فرمود: هر کسی صبح کند در حالی که به فکر امور مسلمین نباشد، مسلمان نیست. (اصول کافی، ج 2، ص 131)

آیا با این وضع می توان گفت که پیامبر(صلی الله علیه وآله) به فکر آینده درخشان مسلمین نبوده است؟

4ـ این احتمال، خلاف سیره خلفاست، زیرا هر یک از خلفا به فکر آینده مسلمین بوده و برای خود جانشین معین نموده اند. آیا خلفا از پیامبر(صلی الله علیه وآله) دلسوز تر بوده اند؟

طبری می گوید: ابوبکر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقی خلوت به حضور پذیرفت. به او گفت: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم، این عهدی است از ابوبکر بن ابی قحافه به مسلمین، این را گفت و از هوش رفت. عثمان برای آن که مبادا ابوبکر بدون تعیین جانشین از دار دنیا برود، نامه را با تعیین عمر بن خطاب به عنوان جانشین ابوبکر ادامه داد. ابوبکر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصدیق کرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نیز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: ای مردم! این نامه ابی بکر خلیفه رسول خداست که در آن از هیچ نصیحتی برای شما فروگذار نکرده است.( تاریخ طبری)

در این قصه به دو نکته پی می بریم: یکی این که ابوبکر و عثمان هر دو به فکر امّت اسلامی بوده و برای خود جانشین معیّن نموده اند که عمر نیز آن را تأیید کرده است.

دوم این که چگونه حبّ جاه و مقام; عمر را بر آن واداشت که با وصیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)مقابله کرده و به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت هذیان دهد، ولی وصیت ابوبکر در حال احتضار را قبول کرده و هرگز آن را به هذیان نسبت نداد؟!

عمر نیز همین که احساس کرد مرگش حتمی است، فرزند خود عبدالله را نزد عایشه فرستاد تا از او برای دفن در حجره پیامبر(صلی الله علیه وآله) اجازه بگیرد، عایشه با قبول درخواست، برای عمر چنین پیغام فرستاد: مبادا امت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را مانند گله ای بدون چوپان رها کرده و برای آنان جانشین معین نکنی.( الامامة و السیاسة، ج 1، ص 32)

از این داستان نیز استفاده می شود که عایشه و عمر نیز به فکر آینده امت اسلامی بوده و برای خود جانشین معین کرده اند.

معاویه نیز برای گرفتن بیعت برای فرزندش یزید، به مدینه آمد و با ملاقاتی که با جمعی از صحابه; از جمله عبدالله بن عمر داشت، گفت: من از این که امّت محمّد را مانند گله ای بدون چوپان رها کنم ناخوشنودم، لذا در فکر جانشینی فرزند خود یزید هستم.( الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168)

حال چگونه ممکن است که همه به فکر امّت باشند، ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بی خیال باشد؟

5ـ این احتمال، خلاف سیره انبیاست، زیرا با بررسی های اولیه پی می بریم که تمام انبیای الهی برای بعد از خود جانشین معین کرده اند و به طور قطع پیامبر اسلام نیز از این خصوصیّت مستثنا نیست.

به همین دلیل حضرت موسی(علیه السلام) از خداوند متعال می خواهد که وزیری را برای او معین کند، آن جا که می فرماید: " وَ اجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی هارُونَ أَخی " ;( طه/ آیه 30) از اهلم هارون برادرم را به عنوان وزیر من قرار ده.

ابن عباس نقل می کند: یهودی ای به نام نعثل خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: ای محمّد! از تو درباره اموری سؤال می کنم که در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهی به تو ایمان می آورم. ای محمّد! به من بگو که جانشین تو کیست؟ زیرا هیچ پیامبری نیست، مگر آن که جانشینی داشته است. و جانشین نبی ما (موسی بن عمران)، یوشع بن نون است. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: همانا وصیّ من علی بن ابی طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسین، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسین است.( ینابیع المودة، باب 76، حدیث 1)

یعقوبی می گوید: آدم(علیه السلام) هنگام وفات بر شیث وصیّت نمود و او را به تقوی و حُسن عبادت امر کرده و از معاشرت با قابیلِ لعین برحذر داشت.( تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 7)

شیث نیز به فرزندش انوش وصیت کرد. انوش نیز به فرزندش قینان و او به فرزندش مهلائیل و او به فرزندش یَرد و او به فرزندش ادریس وصیت نمود.( کامل ابن اثیر، ج 1، ص 54 و 55)ادریس نیز به فرزندش متوشلخ، و او به فرزندش لمک و او به فرزندش نوح، و نوح نیز به فرزندش سام وصیت نمود.( کامل ابن اثیر ج 1 ص 62)

هنگامی که ابراهیم(علیه السلام) خواست از مکه حرکت کند به فرزندش اسماعیل وصیت نمود که در کنار خانه خدا اقامت کند و حج و مناسک مردم را برپا دارد.( تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 28) اسماعیل نیزهنگام وفات به برادرش اسحاق وصیت نمود، و او نیز به فرزندش یعقوب، وهمین طور وصیت از پدر به پسر یا برادر ادامه یافت.

داود بر فرزندش سلیمان وصیت نمود و فرمود: به وصایای خدایت عمل کن و مواثیق و عهدها و وصایای او را که در تورات است، حفظ نما.عیسی(علیه السلام) نیز به شمعون وصیت کرده و شمعون نیز هنگام وفات، خداوند به او وحی نمود که حکمت (نور خدا) و تمام مواریث انبیا را نزد یحیی به امانت بگذارد.

و یحیی را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواریین از اصحاب حضرت عیسی قرار دهد. این چنین وصیت ادامه یافت تا به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) رسید.( اثبات الوصیة، ص 70)

این وصایا تنها به تقسیم مال یا مراعات اهل بیت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه اهل سنت معتقدند که انبیا از خود مالی به ارث نمی گذاشته اند، بلکه وصایت در امر هدایت و رهبری جامعه و حفظ شرع و شریعت نیز بوده است.

حال آیا ممکن است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) از این قانون عقلایی مستثنا بوده باشد؟

سلمان فارسی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)سؤال کرد: ای رسول خدا! برای هر پیامبری وصیّی است، وصیّ تو کیست؟ پیامبر بعد از لحظاتی فرمود: آیا می دانی وصیّ موسی کیست؟ سلمان گفت: یوشع بن نون. فرمود: برای چه او وصیّ شد؟ عرض کرد: زیرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: همانا وصی و موضع سرّ من و بهترین کسی که برای بعد از خود می گذارم، کسی که به وعده من عمل کرده و حکم به دینم خواهد کرد، علی بن ابی طالب است.( کنزالعمال، ج 11، ص 610،)

بریده نیز از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود: برای هر پیامبری وصی و وارث است، و همانا علیّ وصی و وارث من است. (الریاض النضرة، ج 3، ص 138)

اشکالات راه دوّم

راه دومی که در پیش روی پیامبر(صلی الله علیه وآله) قرار داشت این بود که آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق هم خلیفه ای را انتخاب نمایند. اشکالات این راه نیز عبارت اند از:

1ـ اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) این راه را برای خلافت برگزیده بود، می بایست، مردم را در این باره توجیه نموده و برای فرد انتخاب شده و افراد انتخاب کننده شرایطی بیان می کرد، در حالی که می بینیم چنین اتفاقی نیفتاده است. بنابراین اگر بنا بود که امر خلافت، شورایی باشد باید آن را مکرر و با بیانی صریح و بلیغ بیان می داشت.

2ـ نه تنها پیامبر(صلی الله علیه وآله) نظام شورایی را بیان نکرد، بلکه هرگز مردم صلاحیّت و آمادگی چنین نظامی را نداشتند، زیرا اینان همان کسانی بودند که در قضیه بنای حجرالاسود با یک دیگر در نصب آن نزاع کرده و هر قبیله ای می خواست آن را خود نصب کند تا این افتخار نصیب او گردد که نزدیک بود، این نزاع به جنگی تبدیل

شود. تنها پیامبر(صلی الله علیه وآله) با تدبیر حکیمانه خود این نزاع را خاموش کرد و با قرار دادن حجر الاسود در میان پارچه ای از تمام اقوام دعوت کرد تا نماینده آنان در نصب حجر الاسود سهیم باشد.

در غزوه بنی المصطلق یکی از انصار و دیگری از مهاجرین در مسئله ای نزاع کردند و هر کدام قوم خود را به یاری خواست، در همان جنگ نزدیک بود که جنگ داخلی ای در گرفته و دشمن بر مسلمین مسلط گردد که باز هم پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهای جاهلی برحذر داشت.

همان مردم هستند که در مسئله خلافت بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) این چنین اختلاف کرده و تعدادی از انصار و مهاجرین در سقیفه با ادعاهای واهی و بی اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خویش دانستند. در آخر هم با زیر پا گذاشتن صحابی(سعد بن عباده) مهاجرین حکومت و خلافت را برای خود تمام نمودند.

3ـ گفته شد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) وظایف دیگری غیر از تلقی و تبلیغ وحی داشته است. مسلمین بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)به کسی احتیاج داشتند که خلأای را که با رحلت پیامبر حاصل شده بود جبران کند و آن هم کسی غیر از علی(علیه السلام) و اهل بیتش نبوده است.

لذا از علی(علیه السلام) سؤال شد: چرا تو از همه بیشتر از پیامبر(صلی الله علیه وآله) روایت نقل می کنی؟ فرمود: زیرا من هرگاه از پیامبر(صلی الله علیه وآله) سؤال می کردم مرا خبر می داد و هرگاه سکوت می کردم او شروع به حدیث گفتن می کرد.( صحیح ترمذی، ج 5، ص 460)

پیامبر بارها فرمود: من شهر حکمت و علی درب آن است. (همان، ص 637)

هم چنین فرمود: من شهر علم و علی درب آن شهر است، هر کس اراده علم مرا دارد باید از درب آن وارد شود. (مستدرک حاکم، ج 3، ص 127)

اثبات راه سوم

نتیجه این که: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم که همان تعیین و نصب خلیفه از جانب رسول خدا است، متعیّن می گردد.

تدابیر پیامبر(ص) برای تعیین امام علی(ع)

می توان تدابیر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینی امام علی(علیه السلام) را در سه نوع خلاصه کرد:

1 ـ آمادگی تربیتی امام علی(علیه السلام) از کودکی و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم;

2 ـ بیان نصوص ولایت و امامت; مانند: آیه ولایت(مائده/55)، آیه اکمال دین(مائده/3)، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و...

3 ـ اجرای عملی با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر، مانند: بلند کردن دست علی(ع) در غدیر، بیعت گرفتن برای او و ...